در ایام اخیر و پس از مقایسههایی که بین مذاکرات منجر به انعقاد صلح حدیبیه یا گفتگوهای امام حسین با عمر سعد با مذاکرات هستهای شد، در چند نوبت موضعگیریهای مستدل و قاطعی داشت. در این گفتگو نیز ضمن بررسی تحلیلی تاریخ پیاده روی اربعین، گریزی به همین موضوع زدهایم که وی چنین مقایسهای را جفایی بزرگ و آشکار به امام حسین توصیف کرد.
مهمترین محورهای گفتگو با دکتر رجبی:- هر چه بیشتر امام سجاد و اسیران آل الله در شام بودند، به ضرر یزید تمام میشد و او در ظاهر مجبور به ملاطفت با اسرا شد- بنی هاشم در حمایت از ائمه کوتاهی کردند- بنی هاشم کارنامهای سیاه در ارتباط با واقعه کربلا دارند و خیانت کردند
- علت خیانت و کوتاهی بنی هاشم معرفت نداشتن نسبت به ولایت است- شائبه معامله یا مذاکره امام حسین (ع) با یزید جفای بزرگ به ساحت آن حضرت است- این [شائبه مذاکره] خیانتی است که برخی عالم نمایان دین به دنیا فروش برای توجیه سیاستهای دولت، مبنی بر اینکه ما باید با دشمن مذاکره کنیم و امتیاز بدهیم و با آنها معامله کنیم مطرح میکنند- کربلا درس هدایتگری بود؛ نه مذاکره- تاکید شده است حتی به بهانه ناامنی هم زیارت امام حسین ترک نشود- پیاده روی اربعین یک وجه مردمی دارد و باید سعی شود مردمی بودن آن حفظ شود
مشروح این گفتگو از نظرتان میگذرد:
** جناب آقای دکتر دوانی محوریت بحث را میخواهیم درباره اربعین قرار دهیم؛ با توجه به نزدیکی ایام اربعین، توضیحی درباره پیشینه تاریخی و فلسفه اربعین و این جوشش شور حسینی در این ایام و اینکه چگونه شد که برگزاری این مناسبت چنین شکلی پیدا کرد، بفرمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم. قدیمیترین سندی که بنده از آن اطلاع دارم درباره اربعین و بزرگداشت این روز به عنوان یک سنت در اختیار هست، به حدیثی از امام حسن عسکری بر میگردد. امام حسن عسکری (ع) ویژگیهای مؤمن و شیعه واقعی را در پنج مورد توضیح میدهند. یکی از این موارد پنجگانه زیارت اربعین حضرت سیدالشهدا (ع) است. البته پیش از این ما زیارت اربعین حضرت سیدالشهدا (ع) را داشتهایم. در روز اربعینی که معتقدم همان اربعین اول بوده است، امام سجاد (ع) به زیارت آمدند و مساله مهمی هم اتفاق افتاده است که اربعین اعتبار و حیثیتش را عمدتاً از آن مساله دارد. آن هم دفن سر مبارک امام حسین (ع) در کنار پیکر مقدس است.
** یک نظر هست که اسرا بیش از 30 روز در شام نگاه داشته شدهاند و بنابر این امکان حضور آنها در اربعین اول در کربلا نبوده است. نظر شما چیست؟
نه. اگر طبق نقلهایی که وجود دارد، بپذیریم اسرای آل الله روز اول صفر وارد شام شدند و حوادثی را که آنجا گذشته است در نظر بگیریم، به شکلی که یزید مفتضح میشود و هر روز نگاه داشتن این بزرگواران برای یزید هزینه حیثیتی دارد، او مجبور بوده هر چه زودتر این بزرگواران را روانه مدینه کند.
بله ما نقلی داریم که 45 روز اسرا را در شام نگاه داشتهاند، اما این نقل، نقل شاذ و غیرقابل اعتماد و غیرقابل قبولی است. اصلاً برای چه نگاه دارد این اسرا را.
در شام بعد از آن دو سه روز اول که این بزرگواران در یک ساختمان نیمه کاره به ظاهر مخروبهای حضور داشتند، بعد نقل داریم که یزید مجبور شد آنها را در کاخ خودش سکنی دهد. حتی به امام سجاد (ع) آنقدر آزادی عمل مجبور میدهد بدهد که امام بیرون میآید و در بازار شام میرود و با مردم تماس دارد. به این ترتیب هر چه بیشتر امام و اسیران آل الله آنجا بودند، به ضرر یزید تمام میشد. حتی داریم که یزید در ظاهر ملاطفت هم کرده است به اسرا و به آنها گفت اگر حوائجی دارند، مطرح کنند تا او برآورده کند و بعد هم با احترام همراه نعمان بن بشیر انصاری آنها را روانه کرد.
** علت این ملاطفت چه بود؟ یزیدی که با قساوت آل الله را به شهادت رسانده است، چه میشود که با بازماندگان و اسرا در نهایت اینگونه رفتار میکند؟
یزید به رغم جشنی که در آغاز گرفت و سر مقدس امام را مقابل خودش قرار داد و چه جسارتها که نکرد، حتی به ساحت مقدس پیامبر (ص) و وحی و نبوت را انکار کرد، اما با افشاگریها و سخنان کوبنده و توفنده حضرت زینب و امام سجاد (ع) چنان قضایا به ضرر یزید رقم خورد که یزید به ظاهر -به ظاهر البته نه در حقیقت- مجبور شد ابراز برائت کند از عبیدالله زیاد و او را لعنت هم کرد و گفت خدا لعنت کند عبیدالله زیاد را که اگر خود من با حسین روبرو میشدم نمیگذاشتم کار به اینجا بکشد.
اینکه می گویم به ظاهر و نه در حقیقت چون خود او قبلاً نامه نوشته و از عبیدالله تقدیر و تشکر هم کرده است.
** برای تکمیل کردن این پازل ظاهرگرایی که برای مردم باورپذیرتر بشود، آیا مثلاً عبیدالله را از کار برکنار نکرد؟
نه. او به شدت به عبیدالله که پایههای حکومتش را محکم کرده و بزرگترین خطری که اساس حاکمیت نامشروع او را تهدید میکرد، از صحنه خارج کرده، نیازمند است و او را وفادار میداند که حاضر شده تا این حد پیش برود. لذا او به عبیدالله که چنین جنایتی را مرتکب شد هنوز به شدت نیاز دارد. سال بعد از فاجعه کربلا وقتی واقعه «حره» پیش آمد برای سرکوبی واقعه باز سراغ عبیدالله میرود. البته عبیدالله بن زیاد میبیند که چقدر هزینه جنایتی که در کربلا مرتکب شده زیاد بوده و لذا حاضر نمیشود جنایت دوم را که شکستن حرمت مدینه بوده است برعهده بگیرد.
یزید عبیدالله را نیاز دارد و میخواهد او را داشته باشد. شام پایگاه امویان بود و مردم هم اسلام را از دریچه امویان شناخته بودند، اما وقتی با آن منطق نیرومند اهل بیت مواجه شدند، یزید کم آورد. شامیها و میهمانان یزید انتظار داشتند یزید پاسخ دهد و اسرای آل الله را محکوم کند، اما دیدند عکس این اتفاق افتاد و اینجا یزید به بهانه اینکه وقت نماز داخل شده خواست جو را بر هم بزند که باز نتیجه عکس گرفت، چرا که برخی از همان میهمانان یزید حاضر نشدند پشت سر او نماز خوانده و به او اقتدا کنند.
این در شام بی سابقه است. معاویه بدعتها میگذارد در شام و ادعاهایی میکند و مردم شام همه تسلیم میشوند، اما ببینید اثر کار حضرت سجاد و حضرت زینب چقدر بود که خیلی از آن شامیها که در مجلس بودند حاضر نشدند به یزید اقتدا کنند و صحنه را ترک کردند و این است که یزید دیگر نمیتواند به اسرا سخت بگیرد و دیگر در این شرایط نمیتوانست طبیعتاً آنها را در شام نگاه دارد.
اصلاً به چه جرمی میخواست آنها را نگاه دارد. به جرم اینکه مردم کوفه اینها را دعوت کرده بودند و اینها میهمان کوفه بودند ولی مردم به آنها خیانت کردند. به جرم اینکه اولاد پیامبر هستند و پیامبر اجازه نمیدهد که چنین فاسقی حاکم باشد؟
یعنی یزید هر طرف قضیه را میگرفت باز محکوم میشد. لذا یزید مجبور میشود به ایشان آزادی عمل بدهد. حتی جایی داریم –نقلهایی در تاریخ طبری و منابع دیگر اهل سنت آمده است- که یزید یکی از فرزندان امام حسن مجتبی را میآورد ملاطفت میکند به ایشان و حتی امام سجاد (ع) را میآورد با خودش هم غذا میکرد.
داریم در تاریخ که فرزند امام حسن مجتبی کودکی بود و فرزند یزید خالد هم در مجلس حضور داشت و یزید برای اینکه بخواهد در ظاهر انس بگیرد با اسرا گفت فرزند امام مجتبی با فرزند خودش کشتی بگیرند که پسر امام اینجا فرمود که اگر تو راست می گویی شمشیری به دست من بده و شمشیری به دست فرزندت تا با هم مقابله کنیم. گفته شده که یزید فرزند امام را در آغوش کشید و به سینه خود چسباند. شعری هم خواند که معنایش این بود که با این قضایایی که اتفاق افتاده این کینهها به این سادگیها زدوده نمیشود.
میخواهم بگویم اگر این نقلها را بپذیریم، نشان میدهد هر چه اسرای آل الله بیشتر در شام میماندند، بیشتر به ضرر یزید بود و او مفتضحتر میشد. لذا با احترام ایشان را به مدینه میفرستد.
در روایات داریم که نعمان بن بشیر بسیار مراعات اهل بیت بزرگوار را در مسیر برگشت به مدینه میکرد و به ایشان احترام میکرد. بزرگواران اسرا هم از او اظهار رضایت میکردند. این البته دستور یزید هم بود اما خود نعمان هم به اهل بیت گرایش داشت.
** چند روز بالاخره اسرا را در شام نگاه داشتند؟ آیا ایشان تحت الحفظ به مدینه برده شدند؟ یعنی تبعید شدند؟
بر اساس همین شواهد نمیتوانسته بیش از یک هفته باشد این مدت. نه به این عنوان بود که ایشان به شهر خودشان باز میگشتند.
** روزی که حضرت رسول وارد مکه شد، خاندان بنی امیه را که به دین اسلام ایمان نیاورده بودند، آزاد کرد؟ در تاریخ گفته شده که این آزادی که یزید به اسرای کربلا داد، تلافی آزادی بود که پیامبر در مکه به اجداد او داد. این درست است یا فقط تحت فشارهای روانی این کار را کرد؟
نه به هیچ وجه. این اقدام یزید فقط تحت فشارهای سنگین روانی و حیثیتی است. والا یزید وقتی سر مبارک را مقابل خود گذاشته و چوب می زند، میگوید ای کاش بزرگان من که در بدر کشته شدند امروز بودند و شاهد بودند که من انتقام آنها را گرفتم و به صراحت وحی و نبوت را انکار میکند و با وقاحت در شعری که میخواند، رسالت پیامبر را بازی کردن بنی هاشم با ملک و حکومت تلقی میکند و میگوید هیچ خبری از آسمان نیامده و وحی نازل نشده است. در حقیقت دارد آن کینه را که از جنگ بدر در دل بنی امیه هنوز وجود دارد باز میکند و میگوید که انتقام آن را گرفتم. اصلاً در این حال نیست که بخواهد جبران آن قضیه طلقاء را کرده باشد.
** کسانی که در لشکر عمر سعد برای به شهادت رساندن امام آمده بودند، یکسری وعدههای مالی و حکومتی گرفته بودند، تسویه حساب با اینها که با مطامع مادی به جنگ امام آمده بودند، چطور انجام شد؟
آنچه ما نقل مسلم داریم این است که عبیدالله زیاد در کوفه وقتی وارد شد، یک نفر یا دو نفر همراهش بودند. یکی مسلم بن عمر است و یکی هم غلامش مهران که از اسمش معلوم است ایرانی بوده. البته عبیدالله با 500 نفر از بصره حرکت کرد که تازه این 500 نفر افراد مورد اعتمادش بودند که با خودش حرکت داد. ولی عموماً آنها هواخواه امام حسین (ع) بودند که با ترس و وحشت در بصره با عبیدالله همراه شده بودند. لذا داریم که اینها در راه تمارض میکردند و بهانههایی میآوردند که عبیدالله معطل شود تا امام حسین زودتر از او به کوفه برسد؛ اما عبیدالله که بسیار باهوش هم بود معطل آنها نشد و همه آنها را رها کرد. وقتی نزدیک کوفه رسیده بود فقط مهران با او بود و مسلم بن عمر، معلوم نیست در کوفه به او پیوسته یا در راه. ذکر شده که با مهران وارد کوفه شده است منتها مسلم ابن عمر جلوی آنهاست. مردم تصور میکنند که او فرزند رسول خداست که به کوفه آمده چون عبیدالله صورتش را پوشانده بود و لباس مردم حجاز را هم پوشیده بود. مردم برای او ابراز احساسات میکردند که فکر میکردند امام حسین است. مسلم ابن عمر نزدیک قصر کوفه فریاد زد که این امیر عبیدالله زیاد است که آمده است و اینجا مردم پراکنده شدند.
عبیدالله کسی را با خودش نداشت. سران خائن کوفه یعنی اشراف قبایل که اینها عموماً هم با مسلم ابن عقیل بیعت کرده بودند، اینها بودند که خیانت کردند. وقتی دیدند عبیدالله زودتر رسیده و نماینده یزید هم هست احساس کردند که کار امام حسین نخواهد گرفت و لذا رنگ عوض کردند و رفتند طرف او.
آنجا داریم که وقتی مسلم ابن عقیل قیام کرد و عبیدالله به شدت خود را در خطر میدید، 4 هزار دینار طلا و 200 هزار درهم نقره –عددش درست در خاطرم نیست- بین سران قبایل تقسیم کرد که بروید و افراد قبایلتان را از یاری مسلم باز دارید. اینها پذیرفتند که این خیانت را بکنند. رفتند جنگیدند چون اهل این شهر بودند و افراد قبایل هم تحت امر آنها بودند. اینقدر به پیروزی خودشان یقین داشتند که به عبیدالله هم میگفتند تو هم همراه ما بیرون بیا. عبیدالله میترسید. عبیدالله حاضر نشد بیرون بیاید و تعدادی از اینها را در دارالعماره نزد خودش نگاه داشت و گفت شما بروید. آنها رفتند و با این رشوههایی که گرفتند و وعدههایی که عبیدالله داد موفق شدند. عبیدالله گفت که به افراد قبایلتان بگویید اگر با بیعتشان با یزید پایبند بمانند و مسلم را رها کنند هم درآمدشان از بیت المال افزایش خواهد یافت و هم نزد خلیفه مقرب خواهند شد. این وعده بود و وعید هم این بود که اگر به صف کشی ادامه و با مسلم بمانند لشکری از شام –بلوف زد واقعیت نداشت- در راه است که دمار از روزگار شما کوفیان درخواهد آورد و زن و بچههای شما را بی سرپرست میکند و بی گناه را به جای گناهکار به دار خواهد کشید.
این تهدیدها در کنار رشوهها جواب داد و اینها موفق شدن که مردم کوفه را از یاری مسلم بازدارند و مسلم به رغم اینکه در آغاز قیام، شهر را در اختیار داشت، بعد از غروب آفتاب و بعد از اینکه نماز را خواند حتی یک نفر را دیگر با خود نداشت.
اما اینکه عبیدالله و یزید واقعاً پست و مسئولیتی داده باشد به کسانی که برای قتال حسین به کربلا رفتند، حتی عمر سعد را به همان حکومت ری هم نفرستاد.
** وعده ری وعده یزید بود یا عبیدالله؟
درست در تاریخ ثبت نشده است. این جای بررسی دارد. آیا از قبل یزید به عمر سعد قول داده بوده است که او را فرمانروای ری کند؟ اگر بدانیم که ری آن زمان یعنی نیمه شمالی ایران منهای خراسان، تابع حکومت کوفه بوده است و نیمه جنوبیاش هم به اضافه خراسان تابع حکومت بصره، معمولش این بوده که حاکم کوفه فرمانروایان این منطقه را تعیین میکرده است. خوب در این شرایط عبیدالله تازه وارد کوفه شده است و عمر سعد مشخص نیست که آیا از یزید حکم داشت است یا از عبیدالله. آنچه مسلم است عبیدالله این حکم را برای او صادر کرده اما اولویت اول عبیدالله جلوگیری از پیشرفت کار مسلم و ممانعت از آمدن امام حسین به کوفه بوده است.
حالا ملک ری و فرمانروا برای آنجا منصوب کردن در این شرایط چقدر اولویت داشته است؟ می گویند 4 هزار نیرو در اختیار عمرسعد بود که به ری برود و مستقر شود. در حالی که در وضعیت آن روز کوفه اصلاً نصب حاکم ری موضوعیت نداشته چرا که مساله اول مقابله با قیام امام حسین است.
از این جهت که عبیدالله میگوید این حکم را به من پس بده به نظر میآید که عبیدالله حکم را صادر کرده که با آن وضعیت جور در نمیآید. مگر اینکه بگوییم این حکم را یزید داده بوده است به او منتها اختیار به عبیدالله داده بوده است.
عبیدالله به عمر سعد میگوید اگر به مقابله با حسین نمیروی حکم را پس بده که عمرسعد میگوید من روی این حکم حساب کردهام و اشعاری هم سروده و آخر سر به خاطر ملک ری و دلبستگی که داشته میآید به جنگ امام حسین ولی آخر هم عبیدالله او را به ری نمیفرستد. اینجا تاریخ هم ساکت است که چرا عبیدالله به عهد خودش با او عمل نکرد. عمر سعد که این جنایت را مرتکب شد و این فاجعه را رقم زد اما او را به ری نفرستاد. وقتی عمر سعد که اینقدر مشهور است که به خاطر این داستان، به آنجا نرفت، دیگر درباره سایر افراد ما در تاریخ نکتهای نداریم که عبیدالله بعد از واقعه کربلا به پاس جنایات بزرگان کوفه در کربلا به آنها چه مابه ازایی داده باشد.
فقط داریم که بعد از اینکه کاروان اسرا را وارد کوفه کردند، آنها را زندان کرد و نامه یا نوشت و به یزید خبر واقعه کربلا را داد و درباره اسرا از یزید کسب تکلیف کرد. یک مجلس جشنی هم گرفت با حضور بزرگان کوفه و این پیروزی را خواست به رخ مردم کوفه بکشد.
بزرگان آنجا حاضر بودند ولی دیگر اینکه درباره وعدههایش چگونه عمل کرده تاریخ در این باره سکوت کرده است.
** درباره فرزندان امام حسن مجتبی، سه پسر امام قاسم، عبدالله و ابوبکر در کربلا شهید میشوند، یکی هم کوچک بوده است که گفتید در دربار یزید چه اتفاقی درباره او می افتد، اما چرا فرزندان دیگر امام حسن مثل زید یا پسرعمویش، پسر جعفر با قافله امام حسین همراه نشدند؟
یک نقلی در لهوف داریم که زید جزو اسرای کربلاست. به نظرم منبعی دیگری هم این را گفته است. اگر این نقل را بپذیریم یعنی ایشان حضور داشته و اسیر شده است؛ اما این نقل معتبر نیست چون ما نقلهای معتبر دیگری داریم که میگوید ایشان نیامده بود به کربلا، چرا که زید فرزند ارشد امام حسن (ع) است. وقتی قاسم 13 ساله میرود میجنگد، زید که چه بسا از حضرت علی اکبر هم بزرگتر بوده است، باید از جنگ او هم خبری نقل میشد که هیچ گزارشی از اینکه زید در روز عاشورا جنگیده است و اینها، هیچ نشانی نیست. بعید است حضور زید در کربلا. عبدالله 10 ساله نمیتواند تحمل کند جان دادن امام حسین را و هجوم میآورد برای کمک به امام. حالا زید که بزرگتر است، یعنی حضور داشته و به یاری امام نیامده و نجنگیده است؟
** علت نیامدن محمد حنفیه و زید و اینها چه بوده است پس؟ مصلحتی بوده است که اینها نباشند؟
ببینید این بر میگردد به مساله معرفت و شناخت نسبت به ولایت. هیچ مصلحتی نبوده است. از امام صادق درباره علت تخلف محمد حنفیه از همراهی با امام حسین میپرسند. امام برایش سنگین است که بخواهد بگوید عموی او کوتاهی کرده و نیامده است. از طرفی هم باید جواب مردم را بدهد. میفرماید که من سخنی از امام حسین را در پاسخ شما می گویم و شما دیگر در این باره از من سؤال نکنید. میفرماید وقتی امام قصد داشت مدینه را به قصد مکه ترک کند، نامهای نوشت به تمام بنی هاشم. نوشت که هر کس از شما در این سفر با من همراه شود، کشته خواهد شد و هر کس همراهی نکند روی فتح و رستگاری را نخواهد دید، والسلام.
سؤال علت تخطی محمد حنفیه از همراهی امام حسین و پاسخ امام صادق متن این نامه است؛ یعنی هر کس از بنی هاشم که کوتاهی کرده، میخواهد محمد حنفیه باشد، عبدالله بن عباس باشد، زید بن الحسن باشد، عمر بن علی باشد، عبدالله بن جعفر باشد و دیگران، اینها همه کوتاهی کردند که به تعبیر امام روی فتح و رستگاری را ندیدند.
حتی در تاریخ داریم که پسر محمد حنفیه میخواست به یاری عموی خود امام حسین بیاید اما پدرش مانع او شد؛ یعنی نه تنها خودش نیامد بلکه از آمدن فرزندش هم ممانعت کرد.
من این را عرض کنم خدمت شما که فقط اینها نیست. بنی هاشم کارنامهای سیاه در ارتباط با واقعه کربلا دارند. تعداد شهدای بنی هاشم را در کربلا 17 نفر ذکر کردند که در بین آنها علی اصغر شیرخواره، عبدالله و قاسم ابن الحسن 10 و 13 ساله هم هستند؛ یعنی مردان بنی هاشم 14 نفر بودند. اگر بخواهیم درک کنیم که اینها چقدر کوتاهی کردند و به امام حسین خیانت کردند، ببینید در آغاز رسالت پیامبر وقتی حضرت دعوت خودش را بین اقوام نزدیکش علنی میکند، بنی هاشم 40 مرد بالغ دارد. عموها و عموزادههای پیامبر هم هستند. واقعه کربلا 74 سال بعد از آن حادثه است؛ یعنی در این 74 سال اینها باید چندین برابر شده باشند. حالا زاد و ولد هم نکرده باشند، یعنی همان 40 تا هم نبودند؟ پس کجا بودند؟
در نقلهای مسلم تاریخی داریم که وقتی یزید به پسرعمویش ولید بن عتبه فرماندار مدینه نامه نوشت و گفت که حسین را احضار کن و از او بیعت بگیر و اگر اطاعت نکرد، سر از تن او جدا کن، امام حسین میرود با بنی هاشم هماهنگ میکند، 30 مرد بالغ بنی هاشم با امام مسلح میآیند جلو دارالعماره. امام به ایشان می گویند که اگر دیدید صدای من بلند شد، بدانید خطر متوجه من است و شمشیرهایتان را برکشید و داخل شوید و اگر صدایی برنخواست بدانید که خطری متوجه من نیست. حالا همین 30 نفر هم امام را در کربلا همراهی نمیکنند. فردای آن روز که امام میخواهد هجرت کند این 30 نفر هم همراه امام نمیآیند. لذا بنی هاشم در دفاع از ولایت کم گذاشتند. آنان پس از رحلت پیامبر نیز در دفاع از ولایت امیرالمؤمنین کم گذاشتند. بنی هاشم برای دفاع از امام علی پای کار نیست. تازه اگر در کربلا 14 مرد از بنی هاشم داریم، در دفاع از امام علی فقط سه نفر، یعنی عباس و پسر بزرگش فضل ابن عباس و یکی از پسران ابولهب حضور دارند. دیگر از بنی هاشم خبری نیست. در حالی که در شعب ابی طالب مشرکان بنی هاشم هم پشت پیامبر را رها نکرده بودند؛ اما حالا که همه آنها مسلمان هم شده بودند، چنین عملکردی داشتند.
** علت چه بود؟
اینها معرفت به ولایت حضرت پیدا نکرده بودند.
با توجه به اینکه گفتید که بنی هاشم به عنوان نزدیکترین افراد به اهل بیت نتوانستند به ولایت معرفت پیدا کنند، نمونههای تاریخی دیگری هم بعد از امام حسین در کنار دیگر ائمه بوده است. ریشه تاریخی عدم کسب معرفت به ولایت را در چه می دانید؟
این نشان میدهد که حتی اگر کسی زاده بیت ولایت باشد، زاده امام معصوم هم باشد، برادر امام معصوم یا عموی امام معصوم هم باشد، اگر معرفت کافی به ولایت نداشته باشد، او هم منحرف میشود و انحراف او به مراتب بدتر از انحراف دیگران است. چون کسی که با معصوم بزرگ شده وقتی او را نپذیرد، تأثیر آن روی مردم بیشتر است.
ما درباره برخی دیگر از امامان هم داریم که برادرانش به او خیانت میکنند، برادرزاده و عموهای اینها خیانت میکنند. این نشان میدهد که متاسفانه اهمیت بحث ولایت و جایگاهش حتی در خاندان خود پیامبر هم درست جا نیافتاده بود و پذیرفته نشده بود تا چه رسد به دیگران. اگر عباس عموی پیامبر بعد از رحلت حضرت از امیرالمؤمنین دفاع میکند هم، نمیگوید که علی منصوب خداست و در غدیر خم معرفی شده است و تکلیف ما یاری اوست، میگوید نباید خلافت از ما بنی هاشم بیرون برود؛ یعنی اینجا هم عباس فقط عِرق قبیلگی دارد نه معرفتی.
از امام صادق همین مساله را سؤال میکنند که بنی هاشم کجا بود که علی بعد از رحلت پیامبر رها شد و حمایت نشد. میفرماید بنی هاشم دو مرد با اراده داشت که به شهادت رسیده بودند؛ حمزه و جعفر بن ابیطالب؛ و به تعبیر امام صادق در آن موقعیت بزرگان بنی هاشم دو فرد ذلیل یعنی عباس وعقیل هستند و لذا اینها کجا میتوانستند به یاری علی بروند.
تازه عقیل را هم میبینیم در خلافت امام علی وقتی بیش از حقش از بیت المال میخواهد و حضرت به او نمیدهد، حضرت را رها میکند و پیش معاویه میرود.
** جالب است که مسلم بن عقیل در واقعه عاشورا حضور دارد. چه شد که با آن خط سیر عقیل فرزندش با امام حسین ماند؟
ما ظرائفی از زندگی اینها را در تاریخ نداریم که ببینیم چگونه بوده است. ممکن است که مسلم، چون عقیل نابینا بود، چه بسا مسلم بزرگ شده خانه علی باشد. شما ببینید مثلاً محمد بن ابوبکر پسر ابوبکر است، منتها بزرگ شده خانه امام علی است و اعتقاد به ولایت امیرالمؤمنین دارد و پدر خودش را غاصب میداند و شیعه امام علی میشود.
چه بسا در اثر نشست و برخاست و تحت تعلیم و تأثیر قرار گرفتن از اهل بیت مسلم یا برادران و برادرزادههایش با اهل بیت همراهند. ما از اینها در کربلا داریم. ما از نسل عقیل افرادی را داریم که در کربلا حضور دارند و به شهادت رسیدند و از این جهت امتحان خوبی پس دادند.
** چند نکته تاریخی هست. یکی نامهای که گفتید امام حسین به بنی هاشم نوشت و گفت که هر کس با من همراه شود شهید میشود. در زیارت اربعین هم هست. در سخنرانیاش هنگام خروج از مکه هم اذعان کرد که هر کس با من همراه شود باید خونش را فدا کند. با توجه به این اگر بگوییم امام حسین از شهادت و ریخته شدن خون خود و همراهانش اطلاع داشته، یکسری افراد الان این تحلیل را ارائه میدهند که امام حسین در مذاکراتش با عمر سعد و عبیدالله به این نتیجه رسیده بود که مذاکره کند و پیش یزید هم برود حتی؛ یعنی کسی را که کاملاً از شهادتش آگاه بوده است، چطور میشود گفت چنین کاری میخواسته بکند و آن را با مذاکره با یزید در ضمن آگاهی از حتمی بودن شهادت تطبیق داد؟
شما میخواهید بگویید چرا با وجود اینکه میدانند شهید میشوند مردم را دعوت میکنند؟
** ببینید در چند جا هست که ایشان از شهادت خودش و همراهانش آگاهی داشته است. کسی که اینگونه میداند پایان کار چیست، چگونه به جایی میرسد که میخواسته با مذاکره مساله را حل کند؟
باید دو نکته را از هم جدا کنیم. یکی اینکه امام حسین وقتی در گام اول از مدینه میخواهد بیرون برود نامهای مینویسد و میگوید که هر کس با من همراه شود به شهادت میرسد و در هنگام خروج از مکه هم همین را میگوید. چرا پس در طول راه مردم را سعی میکرده با خود همراه کند؟
حتی قبل از ولادت امام حسین پیامبر سخن از شهادت امام حسین داده بود. عبدالله بن عمر پسر خلیفه دوم وقتی امام حسین از او دعوت میکند که با او همراه شود، میگوید از جدت رسول خدا شنیدم که تو کشته خواهی شد و محل شهادتت را هم مشخص کرده بود. لذا میگوید بیا صلح کن و با اینها بساز. همانطور که با معاویه ساختید با یزید هم بسازید که مثل بقیه مردم خودتان را نجات دهید.
اما چرا امام با علم با اینکه پایان کار شهادت است، چنین عمل میکند. نتیجه آیا عوض خواهد شد؟ نه. نتیجه عوض نمیشود اما مردم نجات پیدا میکنند. زهیر و حر نجات یافتند اما افرادی مثل عبیدالله بن حر جعفی و عبدالله بن عمر با اینکه میدانند مسیر امام درست است و پایان کارش شهادت است، ولی نمیآیند و نجات هم نمییابد. دلیل دعوت امام تا لحظه آخر این است.
اما اینکه آیا واقعاً وقتی امام حسین به کربلا رسید و دید که مردم یاریاش نمیکنند، درخواست مذاکره کرد که از این مخمصه بیرون بیاید و با دشمن معامله کند؟ این جفای بسیار بزرگی است که به ساحت آن بزرگوار وارد میشود. این معنایش این است که امام حسین نعوذبالله اولاً نمیداند پایان کارش چیست و ثانیاً فریب مردم کوفه را خورده است به خاطر اینکه اینها دعوتش کردند، امام احساس کرده که پیروزیاش قطعی است و حکومت را به دست میگیرد و حالا که دید اینها جا زدهاند و نمیآیند و دیگر امیدی به کسب پیروزی نیست، حاضر شده از اصول و مواضعش عدول کند و برود با یزید بسازد. این بسیار توهین بزرگی است به ساحت قدسی آن حضرت.
حضرت چه مردم کوفه او را دعوت کرده باشند و چه دعوت نکرده باشند، قیام کرده است. اصلاً کوفیان برای چه امام را دعوت کردند. کوفیان با خبر شدند که امام حاضر به بیعت با یزید نشده است و مدینه را ترک کرده و رفته مکه و دارد مردم را از این وضع بیم میدهد. لذا چون امام قیام کرده، آنها امام را دعوت کردند که به شهر ما بیا. اگر کوفیان دعوتی نمیکردند، باز هم امام به حرکت خودش ادامه میداد.
اینکه ما بگوییم امام به دنبال مذاکره و ساخت و پاخت بود، آن هم به استناد یک نقل دروغ که تکذیبش در تاریخ هم آمده است، این دروغ بستن به ساحت مقدس امام و زیرسوال بردن آرمانها و ارزشهای اوست.
اگر امام بنایش بر ساختن بود، امامی که میخواهد از مدینه بیرون بیاید، خبر از شهادت هر کس که با او باشد میدهد، خوب همانجا در مدینه بیعت میکرد و این همه هزینه نمیداد که آواره شود. مسیری طولانی را طی کند و به مکه برود و چهار ماه و چند روز آنجا باشد. همانجا در مدینه این کار را میکرد و خودش را راحت میکرد. در حالی که امام وظیفه دارد در مقابل این وضعیت بیایستد حتی اگر یک یار نداشته باشد. مگر در همان مدینه نبود که به مروان حکم گفت در موقعیتی که اسلام مبتلا شده به حاکمیتی مثل یزید باید با اسلام وداع و خداحافظی کرد، کار اسلام تمام است. حالا امام حسین که در آغاز حرکتش این حرف را می زند یعنی در آخر کار کم میآورد میگوید بروم دست به دست یزید بدهم. این چه حرفی است. از کدام انقلابی معمولی این حرکت پذیرفته است تا برسد به ساحت قدسی امام حسین که حجت خداست.
ببینید این مغلطه است و این در حقیقت خیانتی است که برخی عالم نمایان دین به دنیا فروش در عصر حاضر برای توجیه سیاستهای دولت، مبنی بر اینکه ما باید با دشمن مذاکره کنیم و امتیاز بدهیم و با آنها معامله کنیم، آمدهاند سخن امام حسین را تحریف میکنند و من تعجب میکنم که چرا علما و مرجعیت با چنین تحریف بزرگی مقابله نمیکنند.
ما یک نقلی را در تاریخ داریم که عمر سعد وقتی با امام حسین دیدار کرد، دیدار هم بوده نه مذاکره که بخواهد یک حرفهایی بین آنها رد و بدل شود که به یک نتیجهای بخواهند برسند، آنجا برای اینکه خودش را از این مخمصه نجات دهد، چرا که میداند کشتن فرزند پیامبر چه گناه عظیمی است. اصلاً شعر سروده است و در شعرش میگوید که چه آتش سخت و عظیمی در انتظارش است. برای اینکه خودش را نجات دهد به دروغ به عبیدالله مینویسد که من با حسین صحبت کردم. حسین میگوید من به دعوت مردم کوفه به اینجا آمدهام. اگر این مردم از حرفشان عدول کردهاند من حاضرم به همانجایی که از آن آمدهام بازگردم یا اینکه به یکی از مرزها بروم یا به سوی شام بروم و دستم را در دست یزید بگذارم. اینها را به دروغ مینویسد.
عُقبة بن سمعان غلام حضرت رباب که در این سفر حضور دارد این موضوع را تکذیب کرده است. در نقل تاریخی میگوید که من در همه صحنهها کنار امام حسین بودم. هرگز نفرمود که من به یکی از مرزها میخواهم بروم و یا میخواهم به شام بروم تا دست در دست یزید بگذارم. بلکه میگوید اگر مردم از حرفشان بازگردند من حاضرم به همانجایی که از آن آمدهام بازگردم.
یعنی تکلیف دوم امام که پاسخ به ندا و خواست کوفیان است ساقط شده اما تکلیف اول ایشان که سر جایش هست. همانطور که در مکه ایستاده بود و مردم را آگاه میکرد. اینکه امام بگوید میخواهم به یکی از مرزها بروم یعنی چه؟ یعنی خودم را گم کنم تا ردی از من نباشد. در حالی که تکلیف امام به این ترتیب زمین میماند. اگر بخواهد به مرزها برود در جایی که دیگر کسی او را نشناسد و ندایی از او به کسی نرسد که تکلیفش زمین میماند. بدتر آنکه بگوید میخواهم بروم به شام و دست در دست یزید بگذارم. این یعنی پشت پا زدن به تمام ارزشها و آرمانهایی که برایش قیام کرده است. لذا وقتی ما تکذیب چنین دروغی را که عمر سعد برای نجات خودش به آن متمسک شده است، در همان تاریخ داریم که این داستان را آورده است، دیگر چطور ما چشم پوشی کنید بر این قضیه و بگوییم امام قصد سازش داشته است.
اگر باز هم قصد امام سازش است، مگر عبدالله بن عمر به ایشان نگفت. عبدالله به امام گفت بیا با یزید صلح کن همانطور که با معاویه صلح کردید. امام پاسخ میدهد ای اباعبدالرحمن، تو که می دانی پیامبر درباره بنی امیه چه گفته است، آیا میتوان با کسی مانند یزید صلح و بیعت کرد؛ که عبدالله خلع سلاح میشود و میگوید که بله نمیشود.
امام حسین اینها را گفته و عبدالله بن عمر هم به اشتباه بودن پیشنهادش واقف شده، بعد باز امام بیاید برگردد به همان حرف و بخواهد برود صلح کند.
** یکسری از سیاسیون گفته بودند که از کربلا باید درس مذاکره گرفت. به نظر شما این گفته صحیح است؟
ابداً. ما در اسلام مذاکره داریم. پیامبر (ص) با مشرکان مذاکره میکند ... .
** ببینید یکسری از سیاسیون برای توجیه یکسری از رفتارهای خودشان در یک برههای مطرح کرده بودند که پیامبر وقتی وارد مدینه شد با یهودیان و دیگر مخالفانش صلح کرد و الان هم برای پیشبرد انقلاب حتی میشود با اسرائیل هم صلح و سازش کرد تا انقلاب پیشرفت کند چنانکه پیامبر این کار را کرد. با توجه به این قرینههای تاریخی آیا این یک نوع سواستفاده یا برداشت ناصحیح برای رسیدن به مقاصد خودشان نیست؟
ببینید ما در سیره پیامبر و در مقابله با دشمن، تحت شرایطی مذاکره داشتهایم و داریم؛ یعنی این نیست که هر نوع مذاکرهای و بحثی بخواهد محکوم و مطرود باشد. پیامبر با مشرکان قریش مذاکره میکند که منجر به انعقاد صلح حدیبیه نیز میشود. پیمان صلح هم امضا میشود. تفاهم میکنند و به یک نتایج مشترکی میرسند. امتیازاتی پیامبر میدهد و امتیازاتی میگیرد. یا وقتی در مدینه وارد میشود با یهودیان آنجا قرارداد همزیستی امضا میکنند.
این دلیل دارد. چرا؟ مکه شهر مشرکان بوده است. این پیامبر است که آمده و با دعوت خودش این وضع موجود را برهم زده و میخواهد اینها را نجات دهد و هدایت کند. لذا اینها شهرشان و جایگاهشان بوده و پیامبر دارد با اینها این بحث را میکند تا برای اینها بُعد هدایتگری داشته باشد تا آنها را نجات دهد.
به مدینه هم که وارد میشود، قبل از پیامبر یهودیان آنجا مستقر هستند در کنار عربهای اوس و خزرج؛ بنابراین پیامبر که وارد شهر آنها شده است، نمیتواند بگوید که شما یا مسلمان شوید یا شما را بیرون میریزم.
شهر مال آنهاست و آنها از این جهت یکسانی دارند و البته اهل کتاب هم هستند. پیامبر با آنها یک صحبتی میکند و وقتی اسلام نمیآورند، با آنها مذاکره دیگری میکند تا روابطشان را با هم تعریف کنند تا اگر اختلافی پیش آمد راهکار برای حل آن وجود داشته باشد. لذا قرارداد همزیستی با یهودیها امضا میشود؛ اما یزید شانی ندارد. یزید روی کار آمدنش خلاف شرع و عرف و اخلاق بوده است و اینها طلقاء بودهاند. همانقدر که پیامبر به آنها لطف کرده و اینها را اعدام نکرده این برایشان تا عمر دارند، کافی است؛ اما بدبختی این است که اینها نفوذ کردند در حاکمیت اسلام در زمان خلفای پیش از امیرالمؤمنین و معاویه به فرمانروایی شامات رسید و کار به جایی میرسد که مردم از روی جهل و بی بصیرتی معاویه را به امام مجتبی هم ترجیح میدهند و لذا امام حسن مجتبی به خاطر خیانت مردم که پای کار نبودند و حاضر شدند ذلت بپذیرند ولی خودشان را به زحمت نیاندازند که حق بخواهد حاکم شده و اقامه شود، به صراحت می گویند که ما معاویه را ترجیح میدهیم و لذا امام حسن چارهای ندارد جز اینکه صلح کند. چون اگر آنجا امام حسن صلح نمیکرد خواسته معاویه در آنجا که محو کامل اسلام بود، محقق میشد. امام حسن با این کارش جلوی نابودی اسلام را گرفت.
اما روی کار آمدن یزید حتی موقعیت معاویه را هم نداشت، چون معاویه را مردم خواسته بودند، اما یزید را هیچ کس نخواسته بود. داستانهایی هست در تاریخ که زمانی که معاویه میخواست حکومت یزید را تثبیت کند، حتی صدای زیاد بن ابیه پدر عبیدالله نیز در میآید. او در آن زمان فرمانروای بصره است. وقتی معاویه به او که خودش آدم فاسق و جلادی است مینویسد که بیعت مردم را برای یزید بگیر، میگوید چطور میتوان برای یزیدی که علناً شراب مینوشد و وقتش را با زنان و کنیزکان آوازه خوان میگذراند و با سگها و بوزینهها بازی میکند، به عنوان خلیفه آینده و ولیعهد فعلی بیعت گرفت، در حالی که حسین بن علی و حتی اشخاصی مثل عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمر و عبدالله بن عباس در میان مردم هستند. زیاد بن ابیه هم این موضوع برایش سنگین است و نمیتواند قبول کند. او اهل بیت را قبول ندارد اما نمیتواند یزید را بپذیرد. میگوید به هر حال اسم جامعه، جامعه اسلامی است و نمیشود چنین کسی را جا انداخت.
یا حنف بن قیس که از بزرگان بصره است با معاویه سر این قضیه مجادله دارد. میگوید تو فکر کردی با بودن حسین و بنی هاشم و اینها میشود پسر تو را با این سوابق به عنوان خلیفه پذیرفت؛ اما بعد معاویه با پول و رشوه دادن و زور یعنی با زر و زور برای یزید بیعت گرفت.
لذا میبینید وقتی معاویه میمیرد و خبرش منعکس میشود، کوفه به خروش در میآید و حاضر نیست بپذیرد. منظورشان این است که بزرگان ما زیر بار فشار، زور و خیانت یزید را قبول کردند ولی الان او را کنار میگذاریم و با حسین فرزند پیامبر بیعت میکنیم.
این است که امام حسین هیچ شانی برای این حاکمیت قائل نیست که بخواهد با او تعامل کند. اگر امام حسین گفتگویی میکند -ببینید تنها، فقط و فقط ما داریم که امام با عمر سعد صحبتی کرده است که مذاکره هم نبوده است دیدار بوده است، در روایت آمده که یک لقا بوده است یعنی دیدار- تازه بعد عمر سعد است که به امام درخواست دیدار داده است. عمر وقتی وارد کربلا شد به بزرگان کوفه که همراهش بودند گفت بروید با این مرد صحبت کنید ببینید علت آمدنش به این سرزمین چیست؟ او اول درخواست دیدار کرد. بعد امام حسین درخواست دیدار میکند که اگر به مفاد این دیدار و مسائلی که آنجا گذشته دقت کنیم، میبینیم که اصلاً بحث مذاکره کردن برای رسیدن به تفاهم نیست. امام میفرماید، با تندی به او میگوید که وای بر تو پسر سعد. این لشکر انبوه را رها کن و با من باش؛ یعنی همان کاری که امام با زهیر میکند و همان کاری که با عبدالله بن عمر یا عبیدالله بن حر جعفی برای نجات آنها میکند. اگر بحث مذاکره بود و تفاهم پاسخهای عمر سعد نمیتواند اینگونه باشد. عمر سعد میگوید اگر به شما بپیوندم خانه مرا خراب میکنند که امام میگوید من خانهات را برایت میسازم. عمر دوباره میگوید اموال من را مصادره میکنند و امام میفرمایند من به تو مال خواهم داد. عمر میگوید زن و بچه من بی سرپرست میشوند که امام میگوید تو لیاقت هدایت نداری و او را رها میکند.
اینها نشان این است که امام دنبال تفاهم بود، یا دعوت میکند عمر سعد را که به من بپیوند که با هم مقابل یزید بیایستیم؟ اگر اینطور بود و امام قصد مذاکره و سازش داشت خوب مستقیم میرفت شام نزد خود یزید. چرا بیاید اینجا و این همه دردسر را تحمل کند؟ میرفت سراغ خود یزید. عمر سعد رتبه سوم را دارد. یزید خلیفه است، عبیدالله فرمانروای او در کوفه است و عمر سعد فرمانده لشکری است که عبیدالله فرستاده است. عمر چرا بیاید با یک شخص در رتبه سوم صحبت کند. میرود با نفر اول که خود یزید باشد صحبت میکند.
لذا اصلاً نمیتوانیم بگوییم که این درس مذاکره بود، بلکه درس هدایتگری بود. مثل کاری که حضرت امام خمینی (ره) کرد. امام پرورش یافته مکتب جدش حضرت سیدالشهدا بود. در انقلاب امام هیچشانی برای رژیم طاغوت قائل نبود. امام خمینی اینگونه بود، آن وقت امام حسین خلاف این رویه عمل کند؟ امام خمینی هیچشانی برای رژیم طاغوت قائل نبود و حاضر به مذاکره با مقامات رژیم نبود. بختیار میگفت قصد دارم بروم پاریس امام را ببینیم اما امام گفت حق ندارد بیاید مگر اینکه استعفا بدهد و ربطی به رژیم نداشته باشد تا من او را بپذیرم. میخواست برود مذاکره امام نپذیرفت.
یا رییس شورای سلطنت سید جلال الدین تهرانی. این گفت من میخواهم بروم پاریس با امام دیدار داشته باشم تا جلوی تنشها گرفته شود و قضیه با مسالمت حل بشود. رفت پاریس امام او را راه نداد و گفت اول باید استعفا کنی که بگویی مال این رژیم و سلطنت نیستی بعد. وقتی استعفا کرد امام او را پذیرفت. این یعنی چه؟ یعنی امام شانی برای این حاکمیت قائل نیست. آن وقت امام حسین شانی برای یزید قائل باشد که بخواهد مذاکره کند و تفاهم کند.
این نکته الان به ذهن من رسید. در بحثهایی که ما درباره مذاکره و اینها داشتیم، این الان به ذهنم رسید که امام خمینی تجربه عینی بود که در عصر ما بود. ایشان برای رژیم شاه، تازه در سال 41 و 42 در آغاز مسیر حرکت خود اینطور مذاکره نداشت، ولی وقتی رژیم فساد و تباهی را از حد گذراند امام این موضع را داشت و دیگر هیچ شانی قائل نبود برای رژیم و حاضر نبود با آنها مذاکرهای کند تا قضایا با آرامش مثلاً حل و فصل بشود. اصلاً قائل به این نشد که با مقامات رژیم تفاهمی کند. میگفت مقامات استعفا بدهند بعد بیایند مذاکره کنیم.
اینجا هم امام حسین بحثش همین است و اگر هم گفتگویی میکند برای نجات آنهاست اگر نه شانی برای حاکمیت قائل نیست.
** یکی از مباحثی که پیرامون پیاده روی اربعین محل بحث است، این است که همان طور که گفتیم امام حسین از همان اول آگاه بود نسبت به خط شهادت و اینکه در انتهای این مسیر به شهادت میرسد؛ اما از این طرف راه دانایی و عقلانیت و شعور و بیرون شدن از جهالت را طی کردند. خود این بحث عقلانیت در مسیر حرکت امام حسین را بیشتر تبیین کنید که اساساً امام حسین هدفشان از این قیام چه بود؟
امام حسین تکلیف را برای همه مردم روشن کرده است. البته همه مردمی که برخوردار از اندک عقل و خردی بودند میدانستند که خلافت یزید به هیچ وجه مشروعیت ندارد. همانطور که گفتم خلافت یزید ضد شرع و عرف و اخلاق بود. ضد شرعی بودنش در همان کلامی که امام حسین خطاب به حر از قول پیامبر بیان میفرماید، آشکار است. حر شیعه که نیست، اعتقادی که به امام ندارد. تحت امر یزید و عبیدالله به مقابله با امام حسین آمده است. میخواهد امام را دستگیر کند و نزد یزید ببرد. امام چیزی به او میگوید که منطق او بپذیرد. میگوید رسول خدا فرمود اگر مسلمانی سلطان جائری را ببیند که عهد و پیمان الهی را شکسته و با سنت نبوی به مخالفت برخاسته و حرامهای خدا را حلال کرده و در میان بندگان خدا به ستم رفتار میکند، اگر با قول و فعل در مقابلش نیایستد بر خداست که در روز قیامت او را در جهنم بیافکند؛ یعنی همه وظیفه دارند بیایستند. اگر پیامبر را قبول داریم و مسلمان هستیم، پیامبر چنین اجازهای به شما نداده و شما جهنمی هستید اگر در مقابل چنین وضعی سکوت کنید.
لذا این نشان میدهد که اگر مسلمانها اجازه بدهند این حاکمیت ادامه یابد، دین و دنیا و آخرتشان تباه شده است و عقل سلیم حکم میکند که اینجا رو به امام حسین بیاورد. کما اینکه امام خودش در نامهای که در پاسخ کوفیان نوشته است، چنین میفرماید.
ببینید اکثر قریب به اتفاق جمعیت کوفه سنی است. شیعیانش یک اقلیت محدودی است، ولی امام حسین از منطق خود آنها استفاده میکند و میگوید به خدا سوگند ما خاندان پیامبر برای هدایت جامعه سزاوارتر از اینها هستیم؛ یعنی مگر اینها تا زمان فتح مکه با اسلام نجنگیده بودند، حالا اینها بیایند رهبر اسلام بشوند و در جای پیامبری قرار گیرند که سه جنگ سخت بدر و احد خندق را به او تحمیل کرده بودند و حالا بشوند جانشین پیامبر. بعد وارثان پیامبر خانه نشین و تحت فشار و تعقیب قرار گیرند.
لذا عقل سلیم حکم میکند که برای سعادت دنیا و آخرتشان فرزند پیامبر اولی است و صالحتر است، حتی اگر به ولایتش هم اعتقاد ندارند، این فرد صالحتر است برای هدایت جامعه تا فرزند معاویه. کما اینکه شما میبینید ابوحنیفه، پیشوای فرقه حنفی، وقتی زید بن علی پسر امام سجاد قیام میکند علیه بنی امیه، فتوا میدهد که مردم به او بپیوندید. خوب عقل سلیم حکم میکند. با اینکه شیعه نیست، به ولایت امام صادق اعتقادی ندارد، اما میبیند که زید پاک نواده رسول خدا اولی است یا آل مروان با آن فساد و تباهی و جنایاتشان.
لذا با علم و یقین فتوا میدهد که یاری کردن زید بن علی واجب است و به او بپیوندید علیه بنی امیه و آل مروان. لذا چه عقل و چه شرع هر دو دلالت بر این دارد که کار امام کاملاً درست است و اگر مردم میخواهند نجات یابند و به هلاکت و بدبختی نیافتند باید مقابل یزید بایستند. حالا که فرزند پیامبر ایستاده چه بهتر که زیر پرچم او با این وضع موجود مقابله کنند.
** این درس عقلانیت در قیام امام حسین در طول تاریخ چگونه به ما منتقل شده است؟
اصلاً ببینید بعد از واقعه کربلا دیگر شما اگر تاریخ را ملاحظه کنید بنی امیه و بعداً بنی عباس، نتوانستند مردم را تحمیق کنند و حجتی برای حاکمیت خودشان از نظر شرع و عقل قائل شوند. معاویه در آن 20 سالی که بر کل عالم اسلام حاکم شد، چنان اعتقادات مردم را خریده بود و بدعتها گذاشته بود که حتی راضی دیگر به عنوان خلیفه رسول خدا نبود. میگفت من خلیفه خدا بر روی زمین هستم. لذا مخالفت کردن با کسی که خلیفه خداست، مخالفت با خود خداست. اینطوری جا انداخته بود. حتی داریم وقتی معاویه مرد و یزید روی کار آمد، مردم شام در تبریک و تهنیتی که به او میدهند، می گویند ما با تو به عنوان خلیفه الله داریم بیعت میکنیم. امام حسین این طرز تفکر را درهم کوبید که یعنی چه هر فاسق و فاجری بیاید حاکم شود به عنوان جانشین خدا روی زمین و ما هم محکوم به پذیرشش باشیم.
حتی میبینیم معاویه فرقه مرجعه را پدید آورده بود برای توجیه خودش. اینها می گفتنند ما چکار داریم به اینکه کسی که حاکم شده است آدم سالمی است یا فاسق. خدا خودش روز قیامت میداند با اینها چه کند. ما چارهای جز اطاعت و پذیرش وضع موجود نداریم. اصلاً فرقهای ایجاد شد.
امام حسین این تفکر را درهم کوبید. لذا بنی امیه بعد از واقعه کربلا تا سقوطشان مرتب با قیامها مواجهند. حال آنکه معاویه با پول و زور توانسته بود جلوی حتی قیامهای خوارج را بگیرد. خوارج هم به او پیوسته بودند، اما امام حسین این تحول عظیم را ایجاد کرد و همان راهی که امام حسین گشود باعث سرنگونی بنی امیه شد.
همان راه باعث شد که بنی عباس هم هیچ گاه آرامش نداشته باشند و مرتب قیامها و شورشها علیه آنها وجود داشت که این به برکت قیام امام حسین بود. حتی خوارج و حتی فرقههای دیگری که پدید آمدند اینها به چه جراتی مقابل حاکمیت ایستادند، این جرات و اینکه اینها حق نیستند و میشود مقابل آنها ایستاد، برگرفته از قیام امام حسین است.
الگوپذیری از قیام امام حسین برای همیشه جاودانه شد. گاندی میگوید که ما در انقلابمان علیه استعمار انگلیس از قیام حسین بن علی الگو گرفتیم. او که نه مسلمان است نه معرفتی به اهل بیت دارد، ولی وقتی تاریخ را خوانده است امام حسین برایش الگو میشود تا مقابل استعمار و ظلم با دست خالی بیایستد. انقلاب هند انقلاب مسلحانه با کشتار نبود، با دست خالی بود مقابل ابرقدرتی که نیمی از دنیا را در اختیار داشت. از امام حسین الگو گرفتند و آن انقلاب را پیش بردند.
** مسیر جهالت را اگر راه یزید بدانیم، در عصر حاضر تبلورش در جریان تکفیری داعش است. حالا این جریان را به مثابه وهابیت و گروه بنی امیه و پیروان اینها بگیریم یا به مثابه اهل سنت قرارشان بدهیم و دایره را مقداری وسیعتر کنیم؟
آن جهالت که امروز ما در دنیا با آن مواجهیم، یک بخشی از آن در خود مسلمانان است و یک بخش آن جهانی است.
در سطح جهانی رسانههای صهیونیستی و استکباری هستند که باعث جهالت و گمراهی جامعه بشری شدهاند. شما نگاه کنید. مثلاً در چنین فضایی اسرائیل حق و حقیقت جلوه داده میشود و مقابله با اسرائیل تروریسم تلقی میشود و آن وقت مردم مظلوم یمن که برای استقلال خودشان و به دست گرفتن سرنوشتشان به پا خواستهاند، تروریست محسوب شده و جلادان سعودی عضو شورای حقوق بشر سازمان ملل میشوند.
اینهایی که روی صهیونیستها را در جنایت علیه بشریت آن هم علیه مسلمانان یمن سفید کردهاند، چطور است که اینگونه اند در جهان و آن وقت ایران که از مظلومان و مستضعفان دفاع میکند به عنوان بزرگترین حامی تروریسم معرفی شده و عربستان میشود عضو شورای حقوق بشر در حالی که زنانش تا همین چند سال قبل شناسنامه نداشتند و هنوز هم حق رانندگی و حق رأی ندارند، اصلاً عربستان مجلس و انتخابات ندارد، آن وقت اینها عضو شورای حقوق بشرند!
این جهالت است که بر اساس آن نظام استکباری، توانسته دنیا را دنبال خودش بکشاند و یکی هم در داخل مسلمانان است که ما در این جهالتی که در مسلمانان وجود دارد، علمای عالم تسنن را بعضاً مسئول میدانیم. شما ببینید یکسری از علما -البته اسماً عالم هستند- ولی در مقام واقع در حقیقت قضیه، اینها علمی ندارند. آن آخوند فاسق و فاسدی که میآید فتوا به جهاد نکاح میدهد، حتی برای زن شوهردار و آن مفتی که اصلاً صلاحیت فتوا ندارد و از حداقلها برخوردار نیست، اوست که چنین فتوایی میدهد برخلاف حکم صریح قرآن و اخلاق، آن هم درباره چیزی که در غرب فاسد بدون اخلاقش هم هنوز پسندیده نیست که یک زنی در آن واحد همسر چند نفر باشد. اینها چنین مسائلی را ترویج کردند که زن شوهردار بدون اطلاع همسرش میتواند در این جهاد نکاح همسر دیگران هم بشود و اینها. این جهالتی که شامل خود به اصطلاح علمای اینهاست، چنان عمومیت پیدا کرده است که افراد بی بصیرت و فاقد خرد را مجذوب خودش کرده است.
مقصر این وضعیت یک بخشی آن مفتیهای فاسد تکفیری و یک بخشی هم سکوت مفتیان و علمای غیرتکفیری است؛ یعنی متاسفانه ما وقتی جنایتی که اینها در عراق انجام دادند و 1700 شیعه را در آن دانشکده افسری یا خلبانی همه را قتل عام کردند، یک محکومیت قاطعی از علمای اهل تسنن ما ندیدیم، چرا چون احساس کردند اگر این را محکوم کنند باعث تقویت شیعه میشود.
آن وقت موقعی که حالا میخواهند جاهایی به داعش حمله کنند، میبینیم داد اینها در میآید که دارند سنیها را میکشند. متاسفانه ما از این جهت دچار یک جهالتی هستیم در عالم اسلام که برخی با سکوتشان و برخی به خاطر دیدگاههای فاسد و تکفیریشان باعث شدند که تودههایی اینگونه به فساد اعتقادی کشیده شوند و این جنایات را مرتکب شوند.
دیدیم که داعش خبیث عکس آن افراد عامل انفجار سامرا را وقتی منتشر کردند، شما میبینید دو جوانی که هنوز ریش در نیاوردهاند. جوانان نابخرد بی مغزی که فکر کردهاند دارند از مفتی فرمان میبرند و فکر کردهاند که الان بهشت در انتظارشان است، چنین جنایاتی را مرتکب میشوند و لذا خود اینها یعنی مفتیهای تکفیری و سکوت برخی از آنهاست که باعث این اتفاقات است.
البته داریم علمای سنی فهیمی که مقابل اینها موضع گرفته باشند، ولی یکپارچه عزمی برای مقابله با این تکفیریها ندارد که بخواهند همه اینها را یک حکم بدهند.
** در بحث پیاده روی اربعین با توجه به خطراتی که وجود دارد یکسری افراد ناامنیها را بهانه قرار میدهند برای ترغیب افراد به ترک زیارت، بر اساس روایاتی که از ائمه به ما رسیده است اساساً ناامنیها میتواند موجب ترک زیارت امام حسین شود؟
ما زیارت خانه خدا که یکی از واجباتمان است، یعنی در فروع دین ما حج به عنوان واجب آمده است، حتی برای کسی که حجه الاسلامش باشد، اگر راهها ناامن باشد تا رفع ناامنی این فریضه از او ساقط میشود؛ یعنی وقتی راه ناامن است، خطر جانی شما را تهدید میکند، این فریضه ساقط است و لازم نیست شما ریسک کنید و به حج بروید.
اما زیارت امام حسین که مستحب است و واجب نیست، همانطور که فرمودید تاکید شده است که به بهانه ناامنی راهها نباید ترک شود. لذا این را دشمن میخواهد. البته روایات عجیبی داریم درباره جایگاه رفیع زائران امام حسین که چگونه ملائکه به زائران امام حسین خدمت میکنند. حتی در حدیثی از فکر کنم امام صادق است، میفرماید انبوه ملائکهای که در آستان امام حسین در خدمت زائران هستند، برای آنها ایجاد مزاحمت میکند، چنین تعبیری داریم.
ما این را برای زیارت خانه خدا نداریم که برای زائرین بیت الله ملائک اینطور آمده باشند. لذا اگر کسی زیرک باشد که مؤمن باید زیرک باشد، حتی اگر خطر هم وجود داشته باشد باید آن را به جان بخرد و برود و این زیارت عظیم را نگذارد که ترک شود و یا از شکوه آن کاسته شود که الحمدالله به رغم اینکه جنایتکاران خونخوار داعشی بارها گفتهاند که انفجار ایجاد خواهند کرد و به مراسم اربعین حمله خواهند کرد به لطف الهی در این چند سال موفق نبودهاند و مردم و شیعیان و عاشقان اهل بیت هم بدون توجه به مخاطراتی که وجود دارد، هر سال پرشورتر به این زیارت رفتهاند.
دولت عراق دولت محکم و مستقری نیست. پایتخت آن بغداد مرتب شاهد انفجار و کشتار است تا چه رسد در این بیابان وسیع از مثلاً نجف تا کربلا. یا آنها که از راههای دیگری از بصره پیاده حرکت میکنند به سمت کربلا میآیند خوب آسیب پذیری اینجا خیلی زیاد است. برای ایجاد رعب و وحشت و انفجار و اینها. ولی به لطف الهی هم تا به حال چنین حوادثی پیش نیامده و هم اگر خدای ناکرده پیش هم بیاید مانعی برای رفتن مردم نیست چون میدانند در این راه اگر حادثهای هم پیش بیاید حتی مثل این زائران مظلومی که از یزد داشتند میرفتند و اتوبوس آنها دچار سانحه شد، اینها همه در پیشگاه الهی شهید محسوب میشوند.
** این حرارتی که گفته میشود در قلوب مؤمنین ایجاد شده از شهادت امام حسین که گفتهاند تا ابد خاموش نمیشود، این حرارت را شما در بحث پیاده روی اربعین چگونه میتوانید تبیین کنید؟
لازم نیست بنده بخواهم این را تبیین کنم. اصلاً هر صحنهای آنجا خلق میشود جوشش این حرارت است که ما ملاحظه میکنیم. شما این صحنههایی را که میبینید، خانمی بچهای شیرخوار در بغل دارد، یا فردی معلول که نمیتواند راه برود، دارد روی زانوانش حرکت میکند. اینها همه نشان دهنده آن حرارت عظیمی است که از شهادت امام حسین ایجاد شده و با هیچ چیزی قابل سرد شدن نیست. شگفت آور این است که از هر مصیبتی وقتی زمان میگذرد، آن مصیبت سهل و ساده و سرد میشود برای صاحبان عزا، ولی مصیبت امام حسین هر چه میگذرد، بیشتر حرارت ایجاد میکند.
شما بررسی کنید هیچ گاه نمیتوانید بگویید که عاشوراها یا اربعینها مثل هم برگزار میشود. اصلاً هر چه میگذرد پر شورتر برگزار شده و هر گاه هم آمدهاند جلویش را بگیرند مثل دوران سیاه رضاخانی در ایران یا دوران سیاهتر صدام در عراق، شما میبینید با شور و حرارت بسیار بیشتری این عزای امام حسین گرامی داشته میشود.
من سال اولی که صدام سقوط کرده بود، در عراق بودم. چنان صحنههایی را هرگز در عمرم ندیده بودم که این مردم سالها این در دل و سینههایشان عقده شده بود که رژیم صدام اجازه عزاداری نمیداد. چنان این ظهور و بروز پیدا کرده بود که سر از پا نمیشناختند. گویی عزیزترین کس آنها همین الان از دنیا رفته است.
لذا این از الطاف خاصهای است که امام حسین به خاطر آن ایثار بی نظیرش از سوی خدا پیدا کرده است که در شهادت آن حضرت این حرارت نه تنها سرد نمیشود بلکه به مرور زمان هر سال بیشتر شعله ور میشود و مردم بیشتری را به خود مجذوب و معطوف میکند.
** در بحث معرفت خیلی تکیه کردید که به هر حال در یک برههای از تاریخ همراهان امام حسین این معرفت را نداشتند که ایشان را همراهی و یاری کنند، این فرصت اربعین و این حضور سراسری شیعیان از نقاط مختلف دنیا در پیاده روی به نظرتان چه بستری میشود در آن ایجاد کرد که معرفت را افزایش دهد؟
در این راهپیمایی عظیم که گستردهترین تجمع تاریخ بشری است -ما نداریم هیچ جا که 20 میلیون انسان از سراسر دنیا به یک انگیزه و در یک جا به این صورت اجتماع کنند- باید عقل و احساس هر دو با هم ظهور و بروز کند. چه بسا دستهایی در کار باشد به تعبیر رهبر معظم انقلاب، آن جریان شیعه انگلیسی که بخواهد از این فرصت عظیم جهت فقط عواطف و احساسات و ایجاد حقد و کینه بیشتر نسبت به فرقههای غیرشیعه بهره ببرند که این خطر و آسیبی است که این راهپیمایی اربعین را تهدید میکند. من توفیق نداشتم خودم حضور داشته باشم ولی شنیدهام که خیلی جاها عوامل همین شیعههای انگلیسی موکبها و امکاناتی را ایجاد کردهاند و جا دارد که از طرف مرجعیت عراق و ایران این قضیه یکپارچه هدایت شود؛ یعنی در عین اینکه عواطف و احساسات نسبت به امام حسین ابراز میشود نسبت به آن معرفت کافی نسبت به قیام و حرکتی که امام کرده است از این راهپیمایی بهره گرفته شود که وقتی کسی برمی گردد نسبت به قبل از حضورش در این حرکت تفاوت کرده باشد، چیزی دستش آمده باشد نسبت به ظلم و ستمی که در عالم و نسبت به مسلمانان روا داشته میشود. آگاه شده باشد و انگیزه برای مقابله با ستم پیدا کند و بداند این راهی را که پیاده رفتهاند، اهل بیت عصمت و طهارت را در اسارت بردهاند و آنها اصلاً برای چه اسیر شدند، آن هم توسط امت مدعی پیروی از پیامبر. یا اینکه فرزند رسول خدا و سرور جوانان بهشت چرا باید 50 سال بعد از پیامبر به این طرز فجیع به شهادت برسد. آیا او کشته شد که مثل مسیحیها بگوییم که این کفاره گناهان امتش باشد و اگر ما برویم یک اشکی بریزیم و سینهای بزنیم باعث میشود که گناهانمان ریخته شود.
نه. این یک هدف مقدس و والایی بود که ممکن است در هر زمان و مکانی آن شرایط پیش بیاید و ما باید مثل امام حسین رفتار کنیم. بخصوص در عراقی که درگیر این جنایت کاران داعشی و اختلافات داخلی هستند، باید از این راهپیماییها بیشترین بهره برداری برای حفظ وحدت و مقابله با آمریکایی که در صدد از میان بردن استقلال عراق و ایجاد اختلاف بین طوایف مختلف است بشود و بقیه هم در عین اینکه به اتحاد مسلمین توجه داشته باشند، استکبار و عوامل جنایتکار مسلمان نمای آنها را در قالب گروههای تکفیری و وهابی به خوبی بشناسند و درصدد مقابله با آنها بربیایند.
** با توجه به حضور گسترده ایرانیان به چه صورت میتوان فرهنگ عاشورایی را انتقال داد و از طرف دیگر این راهپیمایی چه آسیبهایی میتواند داشته باشد که باید از آن پرهیز کرد؟
آسیبی که میتواند داشته باشد این است که به شکل یک عادت دربیاید و خدای ناکرده موجب ریا بشود که مثلاً من چند سفر رفتم پیاده روی اربعین. ولی خوب باید دید این برای شما چه دستاوردی داشته است؟ اگر آثار آن در زندگی شخصی و اجتماعیاش ظهور و بروز پیدا نکند واقعاً آسیب است. اینکه کسی برود و برگردد اما هیچ تاثیری نگیرد، در حقیقت خودش یک آسیب است.
این به روشهای مختلف میشود. خوب خیلیها که میآیند زبان ما را بلد نیستند و ما هم زبان آنها را بلد نیستیم. وجه اشتراک ما عرض ادب به ساحت امام حسین است. میشود در قالب نمادهایی که با خودشان حمل میکنند، مثلاً مثل اینکه بگوییم شمر زمانه الان کیست و این در چهره اوباما نشان داده میشد یا عرض کنم به اسارت بردن آل الله را تشبیه کرد به فشارهایی که بر مظلومان مسلمان در جهان دارد اعمال میشود با یکسری عکسها و نمادها که هر کسی از هر فرهنگ و زبانی که باشد آنها را ملاحظه کند آن آموزه مورد نظر را از آن فرابگیرد و میتواند در قالب ساخت یک فیلمهای کوتاه و نماهنگهایی به زبانهای گوناگون یا برشورهایی به زبانهای مختلف و توزیع آنها این هدف را محقق کرد.
در هر صورت این راهپیمایان در جاهای مشخصی توقف میکنند و استراحت میکنند. جا دارد در توقفگاههای زائرین به زبانهای مختلف یک چنین نماهنگهایی را در ارتباط با وضع موجود جهان و نظام سلطه و صهیونیسم و فشارهایی که بر مسلمانان وارد کردند با شبیه سازی شمر و یزید زمانه و مظلومان زمانه اینها را معرفی کنیم. میشود یک چنین معارفی را از طریق این راهپیماییها انتقال داد و روی دیگران تأثیر گذاشت.
من شنیدم که زائران غیرمسلمان و غیرشیعه هم الان علاقمند شدهاند و میآیند. به خصوص روی کسانی که با اسلام آشنایی آنچنانی ندارند ولی این جلوهها آنها را به خود معطوف کرده است، روی اینها اثرات زیادی میگذارد.
** برخی از اساتید معتقدند که راهپیمایی اربعین یک وجه مردمی دارد و آن وجه مردمی باید پر رنگ حفظ شود و به سمت دولتی کردن این مناسک حرکت کردن درست نیست.
این حرف درستی است منتها ما الحمدالله به قدری کانونهای فرهنگی و مذهبی داریم که همینها میتوانند این مواردی را که عرض کردم اجرا کنند، بدون اینکه بخواهد انگ دولتی شدن را به آنها بزند. متاسفانه نشان داده شده خیلی جاها وقتی دولتی میشود هم از اخلاص کار کاسته شده و هم از نظم و تاثیرگذاری چندان خبری نیست.
کارهای مردمی میتواند به نحو بهتر و موثرتری انجام شود و آن هدف را برساند و در عین حال انگ دولتی شدن را هم نداشته باشد.
** فکر میکنید افرادی که در این پیاده روی شرکت میکنند چه مفاهیمی را در ذهنشان مرور کنند که هر گامشان قدم به سوی عقلانیت حسینی و آن شور و شعور درهم آمیخته شده باشد؟
نمیتوان به فاجعه کربلا صرفاً با نگاه عقلانی نگریست. خیلی جاهایش دل هست که حکومت میکند و عاطفه و احساسات. لذا اینها باید توام با هم باشد؛ یعنی همانطور که عرض کردم این زائر عزیزی که این مسیر را میرود بعد از مدتی خسته و تکیده جایی دارد استراحت میکند با خودش فکر کند که در این مسیر حضرت زینب علیها سلام بوده است، امام سجاد در غل و زنجیر بوده و زنان و کودکان امام حسین را به اسارت میبردند و من دارم در همین مسیر حرکت میکنم.
در عین اینکه خوب متأثر خواهد شد از یادآوری چنین قضایایی، فکر این را هم بکند که چرا کار عالم اسلام به اینجا کشید؟ چرا باید فرزند پیامبر (ص) یا وصی پیغمبر کنار گذاشته شود و جنایتکارانی که اسلام به آنها منت گذاشته بود و از مرگ نجاتشان داده بود، اینها جای پیامبر را بگیرند و یک چنین فضاحتی بر عالم اسلام حاکم شود.
عقلانیت به این اعتبار که این سوالها پاسخ بگیرند، ارزش دارد که اینها به این مسائل فکر کنند و زائر به این موارد توجه کند.
پیشنهاد میکنم ای کاش یک برنامهای گذاشته شود چون نمیتوان از یک زائری که با چنین شور و احساسی به این مسیر میرود به عشق زیارت امام حسین توقع داشته باشید در گام به گامش مسائل عقلانی جلوه کند، اما جا دارد که ما علما و اندیشمندانی را که توفیق دارند در این مسیر حضور پیدا میکنند به صورت خودجوش و نه دولتی، در توقفگاههای ایران و عربی و غیره به زبان خودشان مراکز روشنگری داشته باشیم که در عین اینکه دارند استراحت میکنند یک سخنان اینطوری هم از یک اندیشمندی بشنوند که فلسفه قیام امام را برایشان تشریح و مشابه سازی کنند که بدانند امام حسین بر اساس عقلانیت این حرکت را کرد، اگر چه آمیخته با عواطف زیاد هم هست، اما مبنای حرکت عاطفی نبود، عقلانی بود. مبنای قیام بر اساس عقلانیت بود ولی قضیه به سمت و سویی رفت که در حقیقت آن فاجعهای که رخ داد بیش از آنکه ما را متوجه کند که علل قیام را دریابیم، داریم احساسات نشان میدهیم نسبت به فاجعهای که رخ داده و دلخراش بودن این صحنههاست که ما را بیشتر به خودش مجذوب کرده است.
میتوانند اهل علم و اندیشمندان در محل اقامت زائرین با بیانی که دارند هم احساسات آنها را خوب پاسخ دهند و هم اهداف و فلسفه قیام را تبیین کنند.
** تجلی بحث مهدویت در اربعین و پیاده روی آن به چه صورت قابل تبیین و توضیح است؟
ببینید در بحث مهدویت وظیفهای که شیعه دارد، وظیفه اساسیاش این است که منتظر واقعی امام باشد. منتظر واقعی هم باید خودش را آماده کرده باشد که اگر شنید امروز امام ظهور کرده از هر جایی بدون فوت کوچکترین فرصتی خود را با آمادگی کامل به امام برساند.
منتظر واقعی این است که اگر حتی پیش از ظهور بمیرد این افتخار را خواهد داشت که پس از ظهور بر میگردد و توفیق شرفیابی به حضور امام را مییابد.
حالا وقتی مردمی حاضرند برای عرض ادب به امام حسین و اعلام اینکه آن وجود مقدس حجت خدا و امامی بوده است که در راه تکلیف خود چنین مظلومانه به شهادت رسیده است، مردم پس از 1300 سال حاضرند رنج سفر را به جان بخرند، زحماتش را تحمل کنند و برخی با زن و بچه بیایند و برخی خانواده و کار زندگی را رها کنند چون هم دارند هزینه میکنند هم از سلامتی خودشان مایه میگذارند و خطرها هم در مسیرشان وجود دارد، لذا برای امام حاضر هم آماده فداکاری هستند.
این نشان میدهد که چه ارادتی نسبت به امام هست که آنها را به رغم همه این چیزها به صحنه کشانده و به زیارت میبرد. همین حالت برای امام زمان، از این عرض ارادت میتوان بهره برد برای اینکه خود را منتظر واقعی امام زمان بکنیم.
چطور الان این عزیزانی که مشرف میشوند تمام این زحمت و مخاطرات را حاضرند به جان بخرند، ولی در این زیارت کوتاهی نکنند، همین حالت را برای انتظار امام زمان در خود ایجاد کنند که ما همه جوره میخواهیم آماده باشیم که اگر آن حضرت ظهور کرد مثل همین سفری که همه خطراتش را به جان میخریم در خدمت آن وجود مقدس باشیم.
میتوانند علما و اندیشمندان این بحث را هم در کنار آن بحث عقلانیت و عواطفی که اشاره شد لازم است برای مردم تبیین شود، در این عرصه هم به زائران معرفت بدهند که زائر اربعین در واقع تبدیل به منتظر واقعی امام زمان بشود.
از اینکه وقت خود را در اختیار مشرق قرار دادید، از شما ممنونم