به گزارش مشرق، نقل است که در زمان حیات مرحوم«دهخدا» حدود سال ١٣٣٢ شمسی، سفارت آمریکا از ایشان دعوت میکند که در برنامهای از صدای فارسی رادیو آمریکا که به معرفی زندگی دانشمندان و سخنوران ایرانی اختصاص دارد در قالب ارایهی آثار و نقل زندگینامه به معرفی ایشان بپردازد.
مرحوم دهخدا در پاسخ نامه، ضمن استنکاف از دعوت و بیان بیفایده بودن آن برای مخاطب فارسی زبان که به اندازهی کافی با شخصیت و آثار ایشان آشناست، از دستاندرکاران رادیوی نام برده شده میخواهد به جای تولید چنین برنامهای، ایران واقعی آن روز را به مردم دنیا معرفی کند:
«... - بهتر این است که در صدای آمریکا به زبان انگلیسی برای مردم ممالک متحده شرح داده شود که در آسیا مملکتی به اسم ایران هست که در خانههای روستاها و قصبات آنجا، در و صندوقهای آنها قفل ندارد و در آن خانهها و صندوقها طلا و جواهرات هم هست و هر صبح مردم قریه، از زن و مرد به صحرا میروند و مشغول زراعت میشوند و هیچ وقت نشده وقتی که به خانه برمیگردند، چیزی از اموال آنان به سرقت رفته باشد ...
- یا یک شتردار ایرانی که دو شتر دارد و جای او معلوم نیست که در کدام قسمت مملکت است، به بازار ایران میآید و در ازای «پنج دلار» دو بار زعفران یا ابریشم برای صد فرسخ راه حمل میکند و نصف کرایه را در مبدا و نصف دیگر آن را در مقصد دریافت میدارد و همیشه این نوع مالالتجارهها سالم به مقصد می رسد.
- و نیز دو تاجر ایرانی، صبح شفاهی با یکدیگر معامله میکنند و در حدود چند میلیون و عصر خریدار که هنوز نه پول داده و نه مبیع آن را گرفته است، چند صد هزار تومان ضرر میکند، معهذا هیچ وقت آن معامله را فسخ نمیکند و آن ضرر را متحمل میشود.
اینهاست که شما میتوانید به ملت خودتان اطلاعات دهید، تا آنها بدانند در اینجا به طوری که انگلیسیها ایران را معرفی کردهاند، یک مشت آدمخوار زندگی نمیکنند...»
آنچه از مثالهای ایشان برمیآید اشاره به ارزشهایی مانند احترام به اموال، حقوق و اعتماد به دیگران، وفای به عهد و پایبندی به قراردادها و ... است که در جامعهی ایران آن روز پر رنگ بوده و چیزی است که به تازگی نظریات توسعه در غرب که به ارزش و اهمیت سرمایهی اجتماعی در جوامع میپردازد، آنها را به عنوان مصادیق یک سرمایهی گرانبها و حیاتی برای رشد و توسعهی کشورها بر میشمرد. روشن است که یگانه منبع صدور و تضمین چنین ارزشهایی تقیدات دینی و مذهبی این مرز و بوم بوده و هست و اتفاقاً آنچه مفهوم پیشرفت را از بدیل غربی آن متمایز میسازد، توجه و تضمین چنین ارزشهایی است.
وضعیت امروز کشورهای غربی نتیجهی تغییراتی است که پس از رنسانس، انقلابی در مبانی علمی، فکری و فلسفی و در نتیجه در ساختارهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی آن جوامع به وقوع پیوست. جنبش اصلاحطلبی دینی (پروتستانیزم) و انقلاب علمی به ظهور جهانبینیهای جدیدی با محور قرار گرفتن انسان انجامید و رابطهی بشر با خدا، دنیا، طبیعت و دیگران دگرگون شد.
ظهور انقلاب صنعتی در انگلستان و به کارگیری علم و فنآوری، ماشین و انرژی، تحول در ابزار و حجم تولید در قالب نظام سرمایهداری در حوزهی اقتصاد و بروز انقلابهای عظیم در اروپا، دگرگونی و برقراری حاکمیت ملی در قالب دولت - ملتها، آزادی فردی و تشکیل احزاب و انجمنها، مصونیت مالکیت، حاکمیت قانون و ... در قالب نظام لیبرال دموکراسی از نظر اجتماعی و سیاسی، رفته رفته ثمرات خود را در زندگی فردی و اجتماعی آنها ظاهر ساخت و نظام اقتصادی، اجتماعی و سیاسی فعلی را رقم زد.
نتیجهی تغییرات نام برده شده تلاش و جدیت در آبادانی دنیا و فراموشی معنویات و قطع رابطه با منبع لایزال وحی بود لذا از آنجا که در شناخت انسان، جهان، طبیعت و روابط انسانی تنها به تجربهی بشری، سعی و خطا دل بستند، در شناخت عوامل توسعه اگر چه یک طرف راه که کار و تلاش، پیشرفت، رشد مادّی، ثروت و علم بود را دیدند اما از طرف دیگر که توجه به بعد معنوی و انسانیت انسان و روابط فرا مادی حاکم بر جهان بود، غافل شدند. از علم، قدرت و ثروت به دست آوردند و هر آنچه خواستند برای حیوانیت انسان مشروع و نامشروع کسب کردند، اما انسانیت فراموش شد و همین امر تبعات زیادی را گریبانگیر آنها و جوامع دیگر کرد؛ چراکه چو دزدی با چراغ آید گزیدهتر برد کالا!
نظامی که به دلیل مبانیاش در زمینهی رفاه مادی و کارایی اقتصادی، استفادهی بهینه از منابع و... در تلاش و تکاپو بود ولی خود را در برپایی عدالت و تحکیم ارزشهای معنوی و انسانی مسؤول نمیدانست. نتیجهی نیز این شد که از دل توسعهی غرب، استعمار و استثمار ملل دیگر، دو جنگ جهانی و خانمانسوز اول و دوم، پدیدههایی مانند صهیونیسم و فاشیسم، ساخت بمبهای اتمی و شیمیایی و استفاده از آنها برای پیروزی در جنگها، گسترش فقر، تبعیض و بیعدالتی در جهان، رواج فساد، فحشا و زوال ارزشهای اخلاقی انسانی حاصل تجربهی عملی توسعه در مغرب زمین است. اما از حیث نظری وضع به گونهی دیگر بود.
نظریات و بحثهای توسعه زمانی مطرح شد که پس از جنگ جهانی دوم رفته رفته بسیاری از کشورهایی که به تازگی از بند استعمار رهایی یافته بودند یا تحت سیطرهی غرب اداره میشدند، در مورد علت وضعیت خود و چگونگی رسیدن به پیشرفتها و رفاه اقتصادی غرب به پرس و جو و کنکاش پرداختند. نظریات توسعه درصدد بود این پدیده را برای آنها تبیین نموده و راه و روش رسیدن به قافلهی تمدن پر زرق و برق پیشرفت غربی را به آنها نشان دهد و به نوعی استعمار جدید و سیطره بر آنها را این بار بدون حضور مستقیم یا غیر مستقیم (توسط عمال دست نشانده) بلکه از راه نظریات اقتصادی و با پشتیبانی سازمانهای بینالمللی تخصصی مانند بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول ادامه دهند.
در این راستا اولین مدل توسعهی اقتصادی در اوایل دههی ۴۰ میلادی توسط دو اقتصاددان به نامهای «هارود و دومار» ارایه شد. این مدل که در طول دهههای ۴۰ و ۵۰ میلادی نظریهی غالب مباحث توسعه بود، توسعه را تنها در ایجاد رشد اقتصادی و افزایش تولید ناخالص داخلی کشورها خلاصه میکرد که بایستی منابع لازم برای آن از محل انباشت پسانداز جامعه، تأمین گردد.
در طول دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی، نظریات متعددی در ادبیات اقتصاد توسعه مطرح و هر یک به نحوی در کشورهای در حال توسعه پیاده شد. پیگیری خطمشی صنعتی شدن با تأکید بر انباشت سرمایه، انتقال تکنولوژی به صورت واردات صنایع مونتاژ و مصرف انبوه برای تحریک تولید صنعتی، تضعیف اقتصاد سنتی معیشتی مبتنی بر تولیدات دامی، کشاورزی و آزادسازی منابع و سرمایهی فیزیکی و انسانی لازم برای طی مسیر رشد، همگی از جمله نسخههایی بود که بیشتر با کوششهای برنامهریزی شدهی سازمانها و نهادهای دولتی در کشورهای مورد نظر پیاده میشد و به نتیجه نمیرسید، ضمن اینکه غالباً نتایج دردناکی نیز برای جامعه، فرهنگ، محیطزیست و... باقی میگذاشت.
در مجموع، وضعیت توسعهی مادی که در غرب بعد از رنسانس و انقلاب صنعتی بهطور تدریجی و با تغییر در ساختارهای فکری- فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به وقوع پیوسته بود، با این نظریات در کشورهای دیگر بدون توجه به ابعاد انسانی و حتی حداقل سازگاری و همخوانی با ساختارهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی آنها پیاده و نتیجه آنکه جوامع یاد شده از عدالت، انسانیت، ارزشهای متعالی، محیط زیست و... غفلت نمودند و بدین ترتیب، از اواخر دههی ۷۰ تاکنون بحران فکری و اجتماعی همگانی و شایعی در حوزههای مرتبط با مسایل توسعه اتفاق افتاد که بیشتر ناشی از ضعف و متناسب نبودن نظریات توسعه با واقعیات موجود و اهداف و آرمانهای کشورهای مورد نظر بود.
این مسایل سبب شد رهبر معظم انقلاب اسلامی به جای «توسعه» از عبارت «پیشرفت» آن هم همراه و توأمان با عدالت استفاده نمایند و دولت و دانشگاهها را به تبیین الگوی اسلامی ـ ایرانی پیشرفت فرا بخواند.
به نظر میرسد پیشرفت مورد نظر رهبری با مفهوم مصطلح توسعه هم از نظر مبانی و هم از نظر اهداف متفاوت باشد که ان شا الله در یادداشت بعدی در مورد آن به تفصیل صحبت خواهیم کرد.(*)
منبع: پایگاه برهان