ما مانده بودیم هاج و واج. کاری نکرده بودیم که …یک دفعه چند نفری دست مان را گرفتند و روی زمین گذاشتند. بعد با هر چیزی که در دست شان بود آنقدر بروی دستان و انگشتان ما کوبیدند که وقتی به آسایشگاه برگشتیم تمام انگشتان مان جمع شده بود.

گروه جهاد و مقاومت مشرق: به یادم دارم روزی را که چطور یک همنشینی ساده برایمان زهرمار شد! آن روز پیش محمد محمدی فریبرز اسدی رودباری و جعفر توکلی رودباری بودم. بحثی پیش آمد که برایمان جالب بود. قبلش توضیح می دهم که هر منطقه از گیلان گویش گیلکی خاص خودش را دارد و در هرمنطقه سر و ته کلمه کمی متفاوت با بقیه است.

ما برای خودمان نشسته بودیم  و داشتیم تلفظ یک کلمه را به انواع لهجه های گیلکی مقایسه می کردیم و به تفاوتش می خندیدیم. یک دفعه یک سربازعراقی چشمش به من افتاد و به قصد کتک زدن ما چند نفر فوری سمت ما آمد. از آسایشگاه بیرون مان بردند.

ما مانده بودیم هاج و واج. کاری نکرده بودیم که …یک دفعه چند نفری دست مان را گرفتند و روی زمین گذاشتند. بعد با هر چیزی  که در دست شان بود آنقدر بروی دستان و انگشتان ما کوبیدند که وقتی به آسایشگاه برگشتیم تمام انگشتان مان جمع شده بود. گویی فلج شده بودیم. تا چند هفته نمی توانستیم سبک ترین چیزها را در دست بگیریم.

خلاصه کم کم به مرور زمان، با ورزش و مراقبت و البته به لطف خداوند دستان ما دوباره جان گرفتند.

راوی: آزاده اسفندیار پورمجیب /سایت جامع آزادگان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس