بیرون سنگر، چشم به راه دوخته و منتظر بودم. بی قراری، اجازه نمی داد لحظه ای در نقطه ای بایستم. خش خش دستگاه بی سیم که بلند شد، به طرف سنگر دویدم. صدا واضح به گوش می رسید: «سرباز علی رضا قیصری حسن آبادی، سرباز علی کیانی، سرباز ورژ باغومیان.»

گروه جهاد و مقاومت مشرق: بچه ها شلوغ و پر سر و صدا، هرکدام به طرفی می دویدند. دست و پا گم کرده، تو رفت و آمد دوستان به داخل سنگر مخابرات، حیران و بلاتکلیف ایستاده بودم، فقط یک جمله داخل سنگر تکرار می شد: «سر پیچ سوم درگیر شدن.»

نوبت من نبود پای دستگاه مخابرات بنشینم. به محل درگیری هم نمی توانستم بروم. مجبور بودم بیرون سنگر، ناظر رفت و آمدها باشم و خبرها را از بلندگوی بی سیم بشنوم: «سریع تر نیرو بفرستید.»

کمتر از ساعتی، صدای تیراندازی قطع شد و بی سیم آرامش پیدا کرد. صدای آمبولانس که بلند شد، منتظر ماندم موقع برگشت، چند نفر زخمی و احتمالاً شهید بیاورد. اولین بار بود در طول دوران حضورم در منطقهءغرب، شاهد درگیری با نیروهای ضدانقلاب بودم.

بیرون سنگر، چشم به راه دوخته و منتظر بودم. بی قراری، اجازه نمی داد لحظه ای در نقطه ای بایستم. خش خش دستگاه بی سیم که بلند شد، به طرف سنگر دویدم. صدا واضح به گوش می رسید: «سرباز علی رضا قیصری حسن آبادی، سرباز علی کیانی، سرباز ورژ باغومیان.»

با شنیدن نام ورژ، تکان سختی خوردم. باورم نمی شد برایش اتفاقی افتاده باشد. با این حال، به امید زخمی بودنش، سراغ بی سیم چی، رفتم: «برای ورژ مشکلی پیش اومده؟»

کسانی که قبل از من داخل سنگر بودند، ساکت ماندند و لحظه ای بعد، سرها را پایین انداختند. شاید دستگاه بی سیم هم حال مرا فهمید و از خش خش افتاد. نتوانستم نگاه ها و فضای سنگین سکوت را تحمل کنم. دوباره سؤالم را تکرار کردم: «پرسیدم برای ورژ اتفاقی افتاده؟»

یکی از بچه ها سرش را بالا آورد و جواب داد: «زخمی شده.»

راوی: هویک کشیشان(دوست و هم سنگر شهید مسیحی ورژ باغومیان) /سایت جامع آزادگان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس