صبح روز بعد، یک دستگاه جیپ لندکروز، نزدیک قرارگاه گروهان، توقف کرد و دو افسر ارشد ارتش، از آن پیاده شدند. یکی از آن ها، درجه ی سرگردی داشت و افسر اطلاعات لشکر بود. دستور دادند همه به صف بشویم. یکی از آن ها، ضمن صحبت هایش ما را تهدید کرد که اگر پل در معرض تخریب قرار بگیرد، همگی مان را اعدام خواهند کرد.

گروه جهاد و مقاومت مشرق: جاده ای که به ارتفاعات گرده مند می رسید، با اینکه سنگ فرش بود، اما دست اندازها و نقاط صعب العبور زیادی داشت.

جاده از بین دشت هایی که تمام آن را صخره های بزرگی پوشانیده بود، می گذشت و پیچ می خورد و از کنار رودخانه ای عبور می کرد و سرانجام به ارتفاعات می رسید. این جاده همیشه خطرآفرین بود؛ طوری که به جرأت می توان گفت خطرات خطوط مقدم جبهه، در مقایسه با خطرات این جاده، بسیار ناچیز بود. بیشتر خودروهایی که حامل نفر بودند و از این جاده می گذشتند، دچار سانحه شده و واژگون می گردیدند. بعضی وقت ها هم، ستون نیروهایی که از این راه می گذشتند، مورد تهاجم کُردهای مخالف رژیم قرار می گرفتند. از طرف دیگر، این جاده از آنجا که واحدهای مستقر در ارتفاعات گرده مند،«اوراس» و «کردکلو» را به قرارگاه های پشت این منطقه، یعنی «دیانا» می رساند، دارای اهمیت زیادی بود.

علاوه بر آن، در این جاده سه پل آهنی بسیار مهم و حساس «برسلین» و «درگله» و «اوراس» قرار گرفته بودند که از کار افتادن، حتی یکی از این پل ها، سبب می شد تا نیروهای خط مقدم و مناطق تدارکاتی، ارتباط شان قطع شود. چرا که در منطقه، امکان احداث پل ذخیره وجود نداشت.

یک روز گروهان ما، مأموریت یافت که حفاظت نخستین و مهم ترین این پل ها، یعنی برساین را به عهده بگیرد. از این که چنین مأموریتی به عهده ی ما گذاشته شده بود، بسیار خوشحال بودیم و انگار که از خدمت در ارتش، مرخص شده بودیم. چرا که موقعیت گروهان سابق، در دشت بسیارخطرآفرین بود و مرتب، زیر بارش شدید گلوله های ایرانی قرار داشت. اگر هم گلوله نمی بارید، برف و سرما بود که امان مان را می برید و به هر حال، روزی نمی شد که خساراتی متحمل نشویم. به جز این ها، حراست از پل در مقایسه با شداید و مشکلات زیاد خطوط مقدم، کاری راحت و سهل بود.

رسته های گروهان، برای حفاظت از پل، بین قله های اطراف پل، تقسیم شدند و بعضی از سربازها هم،در قرارگاه گروهان ماندند تا ضمن حراست از پل، تنظیم عبور و مرور روی آن را برعهده بگیرند. روزهای استراحت و آرامش که ما سال ها از آن دور بودیم، یکی بعد از دیگری سپری می شد. سحرگاه یکی از روزها، دو تن از کارگران کرد شهرداری که یونیفرم های مخصوصی به تن داشتند، آمدند و مشغول پاکسازی پل شدند. یکی از آن ها جاروی بزرگی در دست داشت. روی پل در اثر باران گِل نشسته بود. آن هاف گِل ها را پاک کردند و بعد از ما تشکر کردند و رفتند.

صبح روز بعد، یک دستگاه جیپ لندکروز، نزدیک قرارگاه گروهان، توقف کرد و دو افسر ارشد ارتش، از آن پیاده شدند. یکی از آن ها، درجه ی سرگردی داشت و افسر اطلاعات لشکر بود. دستور دادند همه به صف بشویم. یکی از آن ها، ضمن صحبت هایش ما را تهدید کرد که اگر پل در معرض تخریب قرار بگیرد، همگی مان را اعدام خواهند کرد.

سرگرد اطلاعاتی گفت: «ممکن است این پل را منفجر کنند، چون دو تن از افسران مهندس ایرانی، وارد  منطقه شده و با لباس های کارگران شهرداری، خود را به پل ها رسانده و اطلاعاتی از آن ها، تهیه کرده اند.»

وقتی حرف هایش تمام شد، همگی خشک مان زده بود و تازه متوجه موضوع شدیم.

    این ارتفاعات در خاک عراق قرار دارد و در ایران به قله ی ۲۵۱۹ معروف است و عملیات والفجر۲ در این منطقه از طرف نیروهای ایرانی در تاریخ ۲۹/۴/۱۳۶۲ انجام شد. این عملیات حدود دو هفته ادامه داشت و پادگان حاج عمران عراق به تصرف نیروهای ایرانی درآمد.

سرباز وظیفه ابراهیم

—————
درباره ی این خاطره: نوشته های سرباز وظیفه ابراهیم از اتفاق های دوران جنگ، نوشته هایی است که پایان آن خواننده را اگر شوکه نکند، غافلگیر می کند. او با شیو ی نگارش کاملاً آشناست و قدر اتفاق هایی را که در جنگ افتاده می داند. این اتفاق ها را او یا دیده و یا شنیده است؛ به همین دلیل خاطراتی که او در دو کتاب خود نوشته همه شان خواندنی و جذاب هستند. دو کتاب او «مدال و مرخصی» و «سنگرهای شناور» نام دارد و خاطره ی پل را از کتاب «مدال و مرخصی» و از صفحه ی ۶۳ آن برداشتم. در این خاطره باز هم پایان آن ضربه را به خواننده می زند. ساختمان خاطره تا چند سطر مانده که خاطره تمام شود یک نوشته ی معمولی است که ابراهیم آن را با تکنیک داستان نویسی به پایان برده است. پایانی که برای خواننده قابل پیش بینی نیست و نمی تواند دست نویسنده را بخواند؛ می دانیم اگر خواننده در میانه ها و یا آخرهای متن، پایان آن را پیش بینی کند، از نویسنده جلوتر است.

خاطرات هر دو کتاب از چنین ویژگی برخوردارند. بعضی ها معتقدند خاطره های زیبا و کوتاه که به روایت اول شخص نقل می شود،شباهت زیادی به داستان کوتاه دارد.

نویسنده ی خاطره ی پل توانسته از ظرفیت داستان کوتاه برای بیان خاطرات خود سود ببرد و نوشته هایی را در ایران به جای بگذار که تأثیر آن از ذهن خواننده به این زودی ها محو نخواهد شد.

در پایان خاطره ی پل به این نکته می رسیم که جنگ شکل های متفاوتی دارد. هر کدام از این شکل ها کامل کننده ی هم هستند تا یک پیروزی به دست آید، وقتی در خاطره می خوانیم دو نفر از افسران مهندس ایرانی یونیفورم های کارگران کُرد شهرداری را پوشیده و آمده اند، یک پل مهم را برای انفجار شناسایی کنند، با یکی دیگر از شکل های جنگ که همان شناسایی است آشنا می شویم؛ شناسایی تا قلب دشمن و به هر قیمت و شکل ممکن!

یکی از ویژگی های خاطرات نظامیان عراقی این است که وقتی آنان خاطرات خود را می نویسند، از نیروهای ایرانی هم خاطراتی نقل می کنند که دست یافتن ما به این خاطرات یا محال است و یا به سختی از آن اتفاق ها باخبر می شویم. خاطره ی پل دلیل روشنی است برای این که باور کنیم همه ی اتفاق های جنگ را ما ندیده ایم و برای این دیدن ها تا چه اندازه به خاطرات نظامیان عراقی نیازمند هستیم.

مأخذ: مدال و مرخصی، یازده یادداشت از یک اسیر عراقی. هدایت الله بهبودی. تهران، سوره مهر، (سازمان تبلیغات اسلامی، حوزه هنری، دفتر ادبیات و مقاومت)، 1370 / سایت جامع آزادگان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس