به گزارش مشرق، تصویر مردان ژولیدهای که تا کمر داخل سطلهای بزرگ زباله شهری خم شدهاند و غذای روزانه و پول موادشان را لابهلای مصرفزدگی تهرانیها و سایر کلانشهرها جستجو میکنند، تصویر غریبی نیست. حتی دیدن افرادی که با سیمی بلند داخل صندوقهای صدقات دنبال صدقه میگردند، به حدی رسیده که قبح آن به کل از بین رفته است. بسامد آن به حدی رسیده است که چندی است صحبت از صندوقهای صدقات الکترونیکی در رسانهها همه گیر شده است.
مجید، جوان ۳۴ سالهای است که تصوّر یک زندگی آرام، سالها پیش او را میهمان تهران کرده و اکنون که بعد از این ۱۵ سال داخل «ون» سازمان خدمات اجتماعی شهرداری به عقب نگاه میکند، مرد ژولیده مجردی را میبیند که از همان روزهای اول ورود به تهران، اعتیاد میزبانیاش کرده و او بارها و بارها ترک کرده است. حالا هم شاید برای دهمین بار میرود که ترک کند و دنباله تصورات ۱۵ سال قبلش را بگیرد...
گفتگو با این معتاد را پیش از ورود به کمپ میخوانید.
چند وقت است اعتیاد داری؟
کمی بیش از ۱۰ سال.
مجردی؟
بله. ازدواج نکردهام. پدر و مادرم هم طردم کردند. سالهاست کف خیابان های تهران زندگی میکنم.
چند بار ترک کردی؟
سالی یک بار ترک میکنم. نزدیک ۱۰ بار
دلیل اصلی شروع دوباره مصرفت چیست؟
دلیل اصلی این است که هیچ وقت به این نقطهای که امروز رسیدهام، نرسیده بودم. ضمن اینکه خانواده هم ندارم که حامیام باشند و از همه مهمتر اینکه بیکارم. کسی ضمانت یک معتاد را نمیکند. قیافهام طوری تخریب شده که کسی به من کار نمیدهد. شاید ۹۰ درصد شروع دوباره اعتیادم همین مسئله است.
گفتی هیچ وقت به نقطهای که امروز رسیدی، نرسیده بودی. الان دقیقا در چه نقطهای قرار داری؟
در دو هفته اخیر آنقدر مواد کشیدم که دارم سکته میکنم. هیچوقت اینقدر مواد نکشیده بودم. الان مصرفم طوری شده که خودم هم میترسم.
تقریبا روزانه چقدر هزینه موادت میشود؟
این روزها به طور متوسط روزی ۶۰ تا ۷۰ هزار تومان مواد میکشم.
پول این همه مواد را چطور تامین میکنی؟ از جمع کردن زباله و فروش آن یا سرقت؟
بیشتر آن را از صندوقهای صدقات در میآورم. گاهی هم شیشه و هروئین میخرم، از سر آن میزنم و بقیهاش را به یک غریبه میفروشم.
بیشتر چه موادی مصرف میکنی؟
همه چیز. شیشه، هروئین، دوا و متادون. البته یکی، دو روزه مصرفش کم شده مثلا دوا که روزی ۵ بار مصرف می کردم را به ۲ بار در روز رساندم.
چطور خودت را معرفی کردی؟
آنقدر مصرف کردم که یک هو از خودم بدم آمد، از خودم ترسیدم. توی خیابان سرگردان بودم که بنز الگانس پلیس را دیدم که گوشهای پارک شده است. التماسشان کردم که یا مرا به کمپ ببرند یا کاری برای من انجام دهند. آنها هم مرا به ماشینهای گشت شهرداری معرفی کردند.
شبهای سرد زمستان چه میکردی؟
شبهای سردتر از این را هم دیدهام. اگر بیرون بمانی احتمال مرگت وجود دارد، به خاطر همین شبها معمولا گرمخانه میخوابیدم.
این بار باز هم همان دلایل قبلی معتادت میکند. این طور نیست؟
نه، به خودم قول دادم که تمامش کنم. هیچ وقت این طور به خودم قول نداده بودم.