کد خبر 336235
تاریخ انتشار: ۲۶ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۴:۴۷

ستار او را تفتیش بدنی کرد و مقاله را که لای دفترش بود گرفت ولی چون از محتوای آن اطلاعی نداشت، اسم و شماره صلیب او را نوشت و رفت. حدود یک ساعت بعد سربازان عراقی با دیدن آخرین جملۀ این مقاله (برای نابودی صدام صلوات)، قدمعلی را احضار کردند و پس از تنبیه نسبتاً خوبی روانۀ سلول انفرادی کردند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - یکی از روزهای تابستان 1366 من و هفت نفر دیگر که نمایندگان سیاسی هر آسایشگاه بودیم، جزوه هفتگی را نوشته و زیر لباس خود پنهان کردیم و از آسایشگاه 8 خارج شدیـم، جلسه تمام شده بود و اکیپ نگهبانی نیز متفرق شده بودند. یکی از سربازان عراقی که ستار نام داشت و فرد باهوشی نیز بود مشغول گشت زدن در کریدور طبقۀ دوم بود. چهار نفری که متعلق به آسایشگاههای طبقۀ بالا بودند به آسایشگاههای خود رفتنـد. ستار به ما چهار نفر مشکوک شد، به همگی ما دستور داد که به نزد او برویم ولی 3 نفر از ما از طریق راه پله وسط ساختمان فرار کردیم و نفر چهارم که اسمش قدمعلی بود به دام افتاد.

 ستار او را تفتیش بدنی کرد و مقاله را که لای دفترش بود گرفت ولی چون از محتوای آن اطلاعی نداشت، اسم و شماره صلیب او را نوشت و رفت. حدود یک ساعت بعد سربازان عراقی با دیدن آخرین جملۀ این مقاله (برای نابودی صدام صلوات)، قدمعلی را احضار کردند و پس از تنبیه نسبتاً خوبی روانۀ سلول انفرادی کردند. فردای آن روز عراقی ها مقاله را ترجمه کرده و به ماهیت سیاسی آن پی بردند و شکجه های قدمعلی بیشتر شد. عراقیها پرونده ای قطور برای قدمعلی درست کرده و به بغداد فرستادند.

قدمعلی رفته رفته ساکن دائمی سلول انفرادی شد. چنـد روزی هم ارشد آسایشگاه را به جرم همکاری با قدمعلی به مدت 10 روز به همان سلول انداختنـد. بچه ها از طریق آب و غذا و چای از قدمعلی حمایت می کردند، عراقیها هم نسبت به قضیه حساسیت نشان می دادند و معمولاً مزاحم رساندن آب و غذا به قدمعلی می شدند. هرگـز در هنگام روز او را از سلول خارج نمی کردند، و فقط بعضی شبها برای هواخوری و دستشویی همراه با کتک کاری با کابل و باطوم به بیرون از سلول می بردند و سعی می کردند توجه همۀ اسرا را به این موضوع جلب کنند.

بالأخره قدمعلی پس از 46 روز ماندن در سلول انفرادی توسط چنـد افسر بعثی که به اردوگاه آمده بودند از اردوگاه خارج شد. قدمعلی را برای آخرین بار دیدیم که در اثر عدم نور آفتاب بدنش خیلی سفید شده بود و از دور برای بقیه دست تکان داد و لبخنـدی هم چاشنی آن کرد. عراقیها آهستـه او را از اردوگاه بیـرون بردند و دیگر کسی او را ندید.

* کتاب کمپ 7 ( خاطرات آزاده، سرفراز عبدالهی ) – انتشارت پیک سبحان

پی نوشت: در کتاب اشاره ای به سرنوشت قدمعلی نشده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس