به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، محمدعلی محبی اهل جاغوری از ولایت غزنی افغانستان است. همه اهالی جاغوری از شیعیان و محبان اهل بیت(علیهم السلام) هستند. آنها از همان قبل از انقلاب مقلد امام خمینی(ره) بودهاند.
محمدعلی پدرش را در کودکی از دست میدهد و در آغوش پر مهر مادرش قد میکشد. در 12،13 سالگی ازدواج میکند و صاحب دو فرزند میشود. هنوز سن و سالی ندارد که بشود به او جوان گفت اما دو فرزند دارد و درگیر جنگ با شوروی در افغانستان است. آرام و قرار ندارد؛ یا در مسجد محل کار انقلابی و تبلیغ میکند و یا در خط مقدم مبارزه با شوروی میجنگد.
انقلاب ایران که پیروز میشود، اهالی جاغوری هم خوشحال میشوند. هر روز در مسجدند و پای رادیوی ایران تا شاید صدای امام را بشنوند. دو سال از انقلاب گذشته و محمدعلی هم بالاخره صدای امام را با گوشهای خودش میشنود. امام فرمان داده تا مردم جبههرا پر کنند. محمد علی 16 ساله است. هنوز هم نوجوان! ماجرا را به مادرش میگوید. مادر سریع او را مهیای سفر میکند. محمد علی باید به ایران برود و در جبهه برای امام و انقلاب بجنگد. آنها همه مقلد امام خمینی(ره) هستند، حرف امام نباید زمین بیفتد.
با همسر و فرزندانش خداحفظی میکند، مادرش سه بار دور او میگردد و بالاخره با او خداحافظی میکند. محمدعلی سراغ حجت الاسلام ابراهیمی میرود. او نماینده امام خمینی(ره) در افغانستان است. ابراهیمی نامهای برایش مینویسد تا او را به ایران راه دهند و تاکید میکند که محمدعلی عازم جبهه است.
مهرماه 1359 روزهای آغازین جنگ ایران و عراق است. محمدعلی همان روزها تنهای تنها خودش را به ایران، مشهد، تهران، دوکوهه و در آخر به اهواز میرساند. او راننده خودروهای سنگین میشود و مسئول انتقال آب، غذا، مهمات، تجهیزات و ادوات زرهی میشود. محمدعلی آنقدر در جبهه پرتلاش است و بی وقفه کار میکند که رزمندهها به او لقب «کِلِی» را میدهند. حالا محمدعلی کلی را همه میشناسند؛ نه به همنامِ آمریکاییاش بلکه محمدعلی کلی، جوان رزمنده افغانستانی است که تمام روز و شبش را در جادهها و برای خدمت رسانی به جبههها رانندگی میکند. او همسفره فرماندهان شهیدی چون باکری، همت، خرازی، شوشتری، کاظمی و ... بوده است.
کسی باور نمیکند که او افغانستانی باشد،رزمندههای ایرانی خیال میکنند او مشهدی است و حالا محمدعلی هم با این چیزها کاری ندارد، تکلیفش را انجام میدهد. او در جبهه ایران است که پسرش روحالله در همان جاغوری مورد سوءقصد طالبان قرار میگیرد و بشهادت میرسد. انگیزه ترور هم کارهای محمدعلی عنوان میشود. گفتند محمدعلی مزدور و جاسوس ایران شده است و خانوادهاش نباید در افغانستان امنیت داشته باشند. او در همان سالهای ابتدایی جنگ، پدرِ شهید میشود. محمد علی نام پسرش را به عشق امام خمینی(ره) روح الله گذاشته بود.
محمدعلی هشت سال در جبهههای ایران میجنگد. او در طول هشت سال فقط چهار روز به مرخصی میرود. جنگ تمام شده اما کار او تمامی ندارد. او برای آزادی قدس به ایران آمده، این را از امام یاد گرفت وقتی که گفت:«راه قدس از کربلا میگذرد». دو سه سال بعد از پایان جنگ مادرش را از دست میدهد اما بازهم در جبهه میماند. محمدعلی تا سال1375 یعنی 9 سال بعد از پایان جنگ هنوز هم در منطقه عملیاتی اهواز مشغول است. حالا تازه فراغتی پیدا کرده که خانوادهاش را از افغانستان به ایران بیاورد. او بالاخره همسر و تنها دخترش را بعد از 17 سال میبیند. 17 سال دوری از خانواده در سال 1376 تمام میشود.
او پس از مشکلات فراوانی که در ایران بخاطر مسائل تابعیتی و هویتی پیدا میکند، بدون هیچ پشتوانه مالی از سپاه اهواز هم جدا میشود. محمدعلی کلی حالا دو ماه است که چشمانش را بر اثر عوارض رانندگیهای بیوقفه شبانه از دست داده است. او جانباز شیمیایی هم هست اما حالا نه کاری میتواند انجام دهد و نه کسی به کار او کاری دارد. تنها یک دوست و همرزم قدیمی دارد که در سال 1386 محمدعلی را از اهواز به کرج میآورد و خانهاش را در اختیار او قرار میدهد.
رزمنده پرتلاش افغانستانی بخاطر مشکلات بیناییاش روزهای سختی را میگذراند. روزهای سخت او مدتهاست آغاز شده است. فشار زندگی آنقدر طاقت فرسا شده که همسرش در یک نانوایی در همان کرج مشغول به کار شده است. همسر محمدعلی کلی پس از سالها افتخار آفرینی قهرمانش، در کرج نانوایی میکند تا محتاج نان شب نباشند.
کِلِی زنده است اما دو ماه میشود که چشمانش را از دست داده است. او روزهای سختی را میگذراند و کاری از دستش برنمیآید. حالا همسرش مجبور شده تا در یک نانوایی کوچک کار کند که مخارج زندگی را تأمین کند. هنوز هیچکس نمیداند اما کِلِی زنده است.
منبع: تسنیم