کد خبر 592156
تاریخ انتشار: ۳۱ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۱:۰۲

دكتر چمران شب قبل در آخرين جلسه مشورتي ستاد، يارانش را با وصاياي بي‏‌سابقه‏‌اي نصيحت كرده بود و خدا مي‏‌داند كه در پس چهره ساكت و آرام ملكوتي او چه غوغا و چه شور و هيجاني از شوق رهايي، رستن از غم و رنج‏‌ها، شنيدن دروغ و تهمت‏‌ها و دم‏ برنياوردن‏‌ها و از شوق شهادت برپا بود.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - در سحرگاه 31 خردادماه سال 1360، ايرج رستمي فرمانده منطقه دهلاويه به شهادت رسيد و شهيد دكتر چمران به شدت از اين حادثه افسرده و ناراحت بود. غمي مرموز همه رزمندگان ستاد جنگ‌های نامنظم، به ویژه رزمندگان و دوستان رستمي را فرا گرفته بود.

دسته‏‌اي از دوستان صميمي او مي‏‌گريستند و گروهي ديگر مبهوت فقط به هم مي‏‌نگريستند. از در و ديوار، ‌از جبهه و شهر، بوي نسيم شهادت مي‏‌وزيد و گويي همه منتظر حادثه‏‌اي بزرگ و زلزله‏‌اي وحشتناك بودند.

شهيدچمران يكي ديگر از فرماندهانش را احضار كرد و خود او را به جبهه برد تا در دهلاويه به جاي رستمي معرفي كند و در لحظه حركت وي، يكي از رزمندگان با سادگي و زيبايي گفت: «همانند روز عاشورا كه يكايك ياران حسين(ع) به شهادت رسيدند، عباس علمدار او (رستمي) هم به شهادت رسيد و اينك خود او همانند ظهر عاشوراي حسين(ع) آماده حركت به جبهه است.»

همه‌ اطرافيانش هنگام خروج از ستاد با  چمران وداع مي‏‌كردند و با نگاه‏‌هاي اندوه‏بار تا آنجا كه چشم مي‏‌ديد و گوش مي‎‏شنيد، او و همراهانش را دنبال مي‏كردند.
 
دكتر چمران، شب قبل در آخرين جلسه مشورتي ستاد، يارانش را با وصاياي بي‏‌سابقه‏‌اي نصيحت كرده بود و خدا مي‏‌داند كه در پس چهره ساكت و آرام ملكوتي او چه غوغا و چه شور و هيجاني از شوق رهايي، رستن از غم و رنج‏ها، شنيدن دروغ و تهمت‏‌ها و دم‏ برنياوردن‏‌ها و از شوق شهادت برپا بود. چه بسيار ياران باوفاي او به شهادت رسيده بودند و اينك او خود به قربانگاه مي‏‌رفت.

سال‏‌ها ياران و تربيت‏‌شدگان عزيزش در مقابل چشمانش و در كنارش شهيد شدند و او آنها را بر دوش گرفت و خود در اشتياق شهادت سوخت، ولي خداي بزرگ او را در اين آزمايش‏‌هاي سخت محك مي‌‏زد و مي‏‌آزمود، او را هرچه بيشتر مي‏‌گداخت و روحش را صيقل مي‏‌داد تا قرباني عالي‌تري از خاكيان را به ملائك معرفي کند و بگويد:«اني اعلم مالاتعلمون. من چيزهايي مي‏‌دانم كه شما نمي‏‌دانيد.»

به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بين راه مرحوم آيت‏‌الله اشراقي و شهيد تيمسار فلاحي را ملاقات كرد. براي آخرين‏ بار يكديگر را بوسيدند و باز هم به حركت ادامه داد تا به قربانگاه رسيد. همه رزمندگان را در كانالي پشت دهلاويه جمع كرد، شهادت فرمانده‏شان، ايرج رستمي را به آنها تبريك و تسليت گفت و با صدايي محزون و گرفته از غم فقدان رستمي، ولي نگاهي عميق و پرنور و چهره‏اي نوراني و دلي مالامال از عشق به شهادت و شوق ديدار پروردگار، گفت: «خدا رستمي را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، مي‏برد.» خداوند ثابت كرد كه او را دوست مي‏‌دارد و چه زود او را به سوي خود فراخواند.

سخنش تمام شد، با همه رزمندگان خداحافظي و ديده‌‏بوسي كرد. به همه سنگرها سركشي كرد و در خط مقدم، در نزديك‏ترين نقطه به دشمن، پشت خاكريزي ايستاد و به رزمندگان تأكيد كرد كه از اين نقطه كه او هست، ديگر كسي جلوتر نرود، چون دشمن به خوبي با چشم غيرمسلح ديده مي‏‌شد و مطمئناً دشمن هم آنها را ديده بود.

آتش خمپاره كه از اولين ساعات بامداد شروع شده بود و علاوه بر رستمي قرباني‌‏هاي ديگري نيز گرفته بود، باريدن گرفت و دكتر چمران دستور داد رزمندگان به سرعت از كنارش متفرق شوند و از هم فاصله بگيرند. يارانش از او فاصله گرفتند و هر يك در گودالي مات و مبهوت در انتظار حادثه‏‌اي جانكاه بودند كه خمپاره‏‌ها در اطراف او به زمين خورد و با اصابت يكي از خمپاره‏‌هاي صداميان، يكي از نمونه‌‏هاي كامل انساني، يكي از عارفان سالك راه حق و حقيقت و يكي از ياران باوفاي امام‏ خميني(ره) از ديار ما رخت بربست و به ملكوت اعلي پيوست.

تركش خمپاره دشمن به پشت سر دكتر چمران اصابت كرد و تركش‏‌هاي ديگر صورت و سينه دو يارش را كه در كنارش ايستاده بودند، شكافت و فرياد و شيون رزمندگان و دوستان و برادران باوفايش به آسمان برخاست. او را به سرعت به آمبولانس رساندند. خون از سرش جاري بود و چهره ملكوتي و متبسم و در عين‏ حال متين و محكم و موقر آغشته به خاك و خونش، با آنكه عميقاً سخن‌‏ها داشت، ولي ظاهراً ديگر با كسي سخن نگفت و به كسي نگاه نكرد. شايد در آن اوقات، همانطوري كه خود آرزو كرده بود، حسين(ع) بر بالينش بود و او از عشق ديدار حسين(ع) و رستن از اين دنياي پر از درد و پيوستن به روح، به زيبايي، به ملكوت اعلي و به ديار مصفاي شهيدان، فرصت نگاهي و سخني با ما خاكيان را نداشت.

در بيمارستان سوسنگرد كه بعداً به نام شهيد دكترچمران ناميده شد، كمك‏‌هاي اوليه انجام شد و آمبولانس به طرف اهواز شتافت، ولي افسوس كه فقط جسم بي‏‌جانش به اهواز رسيد و روح او سبكبال و با كفني خونين كه لباس رزم او بود، به ديار ملكوتيان و به نزد خداي خويش پرواز كرد.
منبع: ایسنا

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس