بچه های آر پی جی زن و تیربارچی در چند منطقه مستقر شدند تا بتوانیم یک خط دفاعی تشکیل بدهیم. در همین حین، برادر «حسوند» مسئول گروهان گفت: «بچه های آرپی جی زن اینجا بمانند و جلو پیشروی تانک ها را بگیرند تا بقیه بچه ها عقب نشینی کنند.»

گروه جهاد و مقاومت مشرق: خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده علیرضا بُستاک است:

ساعت یازده – دوازده شب بود که با بچه های گردان به خط شدیم و به سمت منطقه عملیاتی حرکت کردیم. تا ساعت چهار – پنج صبح پیاده روی کردیم. سپس نماز صبح را با تیمم و با تجهیزات کامل خواندیم. هوا که روشن شد، دیدیم عراقی ها دارند ما را محاصره می کنند. ما هم سریع سنگر کندیم و در مقابل آنها موضع گرفتیم. در همین حین، فرمانده گردان دستور پیشروی داد. اما می دانستیم که این کار را در نظر می گرفتند.

همین که از جایمان بلند شدیم، دیدیم تانک ها و نفربرهای زرهی دشمن، از هر طرف به سمت ما می آیند. از حرکات شان معلوم بود جای دقیق ما را نمی دانند؛ اما تا موضع ما را پیدا کردند، آرایش نظامی گرفتند و با گلوله های مستیم تانک، ما را زیر آتش گرفتند.

 در همان چند لحظه اول، سه – چهار نفر از بچه ها با تیر مستقیم تانک به شهادت رسیدند و تکه تکه شدند. با شهادت این عزیزان، عزم ما جزم شد که هر طور شده، جلو عراقی ها بایستیم؛ آنها با گلوله تانک، ما با ابتدایی ترین سلاح های موجود.

بچه های آر پی جی زن و تیربارچی در چند منطقه مستقر شدند تا بتوانیم یک خط دفاعی تشکیل بدهیم. در همین حین، برادر «حسوند» مسئول گروهان گفت: «بچه های آرپی جی زن اینجا بمانند و جلو پیشروی تانک ها را بگیرند تا بقیه بچه ها عقب نشینی کنند.»

بچه های آرپی جی زن همین که به زانو می نشستند تا تانک ها و نفربرهای دشمن را بزنند، مورد اصابت مستقیم گلوله های تانک قرار می گرفتند و در نهایت مظلومیت به شهادت می رسیدند. تعداد تانک ها و نفربرهای زرهی دشمن، بیش از صد و پنجاه دستگاه بود.

من به همراه گروهی از بچه ها به سمت عقب حرکت کردم. بین راه، برادر«سیربانی» را – که بچه دزفول بود و سیزده سال بیشتر نداشت – دیدم. گفت: «بچه ها بروید جلو. نگذارید این نامردها بچه ها را شهید کنند.»

گفتم: «سیربانی بیا اینجا سنگر بگیر.»

حرفم را برید و گفت: «مگر نمی بینی چطور آر پی جی زن های مارا لت و پار می کنند؟ من باید بروم و انتقام این بچه ها را بگیرم.»

و در حالی که فقط یک اسلحه کلاشینکف به دست داشت، به سمت نفربرها و تانک های دشمن شروع کرد به دویدن. ما نگرانش بودیم و چشم از او برنمی داشتیم. او همین طور به سمت تانک های دشمن می دوید که یکدفعه در نهایت تعجب دیدیم چهار دستگاه تانک و خودرو عراقی دور زدند و فرار کردند.

به این ترتیب، ما چند نفر از محاصره دشمن خارج شدیم؛ اما چند صد متر آن طرف تر، دوستان ما بدون مهمات در محاصره دشمن بودند. به همین جهت، ما مقداری مهمات و موشک آرپی جی برداشتیم و دوباره به سمت بچه هایی که به محاصره بودند، حرکت کردیم؛ ولی در بین راه، به اسارت نیروهای دشمن در آمدیم.
*سایت جامع آزادگان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 4
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • ۰۸:۰۸ - ۱۳۹۳/۱۰/۲۹
    0 0
    مشرق جان چینش قبلی سایت بهتر بود
  • طاهر ۱۰:۲۱ - ۱۳۹۳/۱۰/۲۹
    0 0
    یا علی مدد
  • ۱۵:۵۰ - ۱۳۹۳/۱۰/۲۹
    0 0
    شنیده بودم واقعی هست کاش میشد این صحنه هارا باز سازی کرد
  • ۱۹:۰۴ - ۱۳۹۳/۱۰/۲۹
    0 0
    اره والا . مخصوصا وقتی با موبایل باز میکنی رو اعصابه

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس