گروه فرهنگ و هنر مشرق - علی آرمین از جمله نویسندگانی است که ردای طلبگی هم بر تن دارد و چند سالی است وارد عرصه داستان و رمان شده است. وی امسال در دو بخش رمان کودک و نوجوان و رمان بزرگسال، نامزد دریافت جایزه قلم زرین بود که در نهایت در هیچ بخشی به جایزه نرسید، اما به جهت حضور فعالش در این عرصه گفتوگویی با وی ترتیب دادیم که از نظر میگذرد.
برای شروع بفرمایید چگونه وارد فضای نوشتن و ادبیات داستانی شدید و چند سال است که مشغول به نوشتن هستید؟
متولد 1361 هستم. اشتغالاتم فعلاً درس خارج حوزه است و دانشجوی دکترای اخلاق هستم. در مورد نویسندگی باید عرض کنم که چند سال به صورت تخصصی وبلاگ مینوشتم. بعد دورههایی را در زمینه نویسندگی و فیلمنامهنویسی گذراندم.
شروع داستاننویسی بنده به طور جدی از حدود سال 90 بود؛ از وقتی که با حجتالاسلاموالمسلینسالاری آشنا شدم. حدود8-7 سال پیش، یکبار در سالن همایشهای خیابان صفاییه مراسمی برگزار شده بود. گمانم نقد داستان بود. دیدم یک روحانی آنجا دارد درباره داستان سخنرانی میکند. من هم داستانی نسبتاً بلند، که تقریباً اولین داستانم بود، همراهم بود. اسم داستانم «ثریا» بود. بعد از مراسم، داستان را به سخنران جلسه دادم. ایشان داستان را خواند و دوهفته بعد، به من زنگ زد و گفت که داستانت را خواندهام و بیا آن را بگیر. ایشان آقای «مظفر سالاری» بود و آنجا شروع آشنایی من با ایشان بود. داستان را خوانده و یکسری ایراداتی هم گرفته بودند. در ضمنِ اشکالات، نوشته بودند: «این یعنی آشنا نبودن با الفبای داستاننویسی». تقریباً هرهفته، داستان یا طرح مینوشتم و پیش ایشان میبردم. ایشان هم با روی گشاده و سعهصدر و تأمّل، نکاتی را تذکر میشدند و کمکم میکردند. چند سال، بهصورت خصوصی شاگرد ایشان بودم تا اینکه رفتند یزد. البته الان هم با وی در ارتباط هستم و از راه دور مزاحمشان میشوم و از ایشان بهره میبرم.
عموماً مخاطب ایرانی انتظار دارد کسی که در فضای حوزه و طلبگی تنفس کرده است، در همان فضا و از همان فضا بگوید، اما شما در نخستین تجربهتان به سراغ چنین شخصیت و فضای متفاوتی آمدید. میتوانید در این باره توضیح بدهید؟
شخصیت اصلی داستان من نوجوانی غیرطلبه است. من نوجوانی را تجربه کردهام؛ و البته بدون فضای طلبگی. چون من با دیپلم وارد حوزه شدم. فکر میکنم این تجربه برای نوشتن کافی باشد. علاوه بر اینکه من دست خودم را باز گذاشتهام. هیچ وقت به خودم تحمیل نمیکنم که چه بنویسم و از کجا بنویسم و در مورد چه کسی بنویسم. بیشتر دغدغههای ذهنی من هستند که طرح و داستان میشوند.
موضوع کتاب شما تا حد بسیار زیادی بکر است. داستان پاراموتور و علایق یک نوجوان تعمیرکار چگونه به سراغ شما آمد؟ علت جذابیت این موضوع را برای ما تشریح میکنید؟
طرح باید چکشکاری شود. باید وقت صرف کنیم تا رشد کند. در ابتدا، طرحِ داستان به این صورت بود که عباس دوست داشت دوچرخه داشته باشد. یکبار که پیش استادم جناب آقای سالاری رفته بودم، ایشان بعد از ملاحظه طرح گفتند که سعی کن آرزوها و خواستههای قهرمان داستانت را بالا ببری. هر چه خواستهاش بالاتر باشد، داستان جذابتر میشود. در یک تعطیلات که به شهرستان رفته بودیم، دامادمان به همراه خودش پاراموتور آورده بود و گاهی خودش و دوستانش در اطراف شهر پرواز میکردند. به ذهنم رسید که پاراموتور چقدر میتواند خواسته جذابی باشد! بعد هم نشستم و از او راهنماییهایی راجع به پرواز کردن و خودِ پاراموتور گرفتم. گاهی در محل پروازش حضور پیدا کردم.
انتخاب قم به عنوان لوکیشن اصلی داستان از عمد بود یا صرفاً همینکه خودتان در مقام نویسنده ساکن قم هستید باعث شد داستان هم در قم رخ بدهد؟
عباسِ داستان، نوجوانی است که در یکی از تعمیرگاههای قم مشغول کار است. آدرس تعمیرگاهی که او در اتاقک بالای آن ساکن است را میدانم. سورتمه بوستان علوی را با پسرم سوار شدهام. با جو قم و اماکن مختلفش نسبتاً آشنا هستم و فکر میکنم بهتر است آدم از جایی بنویسد که میشناسد.
احساس میکنیم در این کتاب به دنبال نوعی فضای عملی از الگوی پیشرفت ایرانی-اسلامی بودید. به نحوی ما با حمایت از تولید ملی هم در این اثر مواجهیم. هنگام نوشتن این مسائل را چگونه میدیدید؟
هر چند این مسائل برای من مهم است ولی واقعیتش، من موقع نوشتن به اینها فکر نمیکردم. شاید بیشتر، آن سماجت و کم نیاوردن یک نوجوان در برابر سختیها و صبر و استقامتش برایم مهم بود. ممکن است از آنجا که این صبر و استقامت از ناحیه یک نوجوان ایرانی است و به نوعی با تحریم خارجیها گره خورده است، خود به خود، فضای داستان، «ما میتوانیم» و «تولید ملی» را هم در ذهن تداعی کند که این، خیلی هم خوب است.
در کنار مسائل مهمی مانند حمایت از تولید ملی، مخاطب با مسائل جزئیتری مانند ارتباطات نوجوانانه اعم از فضای مدرسه و فضای مختلط نیز روبهرو میشود. به نظرتان چه مقدار در باورپذیر بودن این فضا و اتفاقات، گام برداشتید؟
باید مخاطبان نظر بدهند. سعی داشتم که فضایی حقیقی و به دور از ادا در آوردن و افراط و تفریط ارائه دهم. خودم این روابط را دوست داشتم ولی نمیدانم تا چه حد موفق بودهام.
پایانبندی داستان و شخصیتپردازی جالب و گیرای کتاب باعث شد من بخواهم از ادامه زندگی عباس بعد از رفتن به تهران آگاه شوم و همینطور از سرنوشت مینا در برزیل. تا به حال به این فکر کردهاید این کتاب جلد دومی هم داشته باشد؟
من جلد دومی را برای این کتاب در نظر نگرفتهام. جلد دومش را نوجوانان ایرانی باید بنویسند. باید هر نوجوان ایرانی بلند پروازیهایی داشته باشد و برای رسیدن به آنها اصلاً کم نیاورد؛ حتی در سختترین شرایط. هر نوجوانی که آرزوی بزرگی ندارد و برای آن نمیجنگد، فکر نمیکنم در آینده مرد بزرگی شود.
با توجه به اینکه رمان شما نامزد جایزه قلم زرین شده است، اثربخشی جوایز ادبی و داستانی را در کتاب و نشر چگونه ارزیابی میکنید؟ به نظر شما چه مقدار میتواند در دیده شدن کتاب و نویسنده اثر داشته باشد؟ آیا رمان شما، جایزه قلم زرین را به دست میآورد؟
قطعاً جشنوارهها و جوایز ادبی در معرفی کتاب، نویسنده و نشر نقش مهمی دارند؛ البته طبیعی است که هر چه جایزه و جشنواره جاافتادهتر و بزرگتر باشد، بیشتر میتواند مؤثر باشد. به نظرم بهترین جایزه برای هر نویسندهای این است که میتواند فضای فکری خودش را با دیگران به اشتراک بگذارد. خوانندگان داستانش برای چند ساعت هم که شده در جهان او نفس میکشند. خدا را شکر میکنم که این نعمت نصیب من هم شده است. دعا میکنم که هر چهار نامزد گرانقدر برگزیده شوند و جایزه قلم زرین را ببرند.
در پایان اگر سخنی هست بفرمایید.
سخن پایانی من یک تشکر و یک آرزو است. از اساتید عزیزی که در این راه مرا خالصانه کمک کردند، خصوصاً استاد سالاری گرانقدر بسیار ممنونم. از همسر مهربان و همیشههمراهم خیلی متشکرم و آرزویم این است که روزی برسد قهرمانهای بدلی کنار بروند و مردم و صداوسیما و همه و همه، قهرمانهای واقعیشان را بشناسند و بشناسانند.
* صبح نو