گروه جهاد و مقاومت مشرق - «زنداني سياسي بدون شكنجه اصلا معنا و مفهوم ندارد. شكنجه بايد باشد.» اين جملهاي است كه حسين خانعلي كه پنج سال از عمرش را در زندانهاي رژيم شاهنشاهي گذرانده است، ميگويد. موقع حرف زدن با او انگار به عمق تاريخ پر فراز و نشيب ابتداي انقلاب پر میکشید. از خاطراتي ميگويد كه شايد كمتر كسي آنها را داشته باشد. پاي صحبتهاي او مينشينيم تا بيشتر از آن روزها برايمان بگويد.
- به عنوان سؤال اول وضعيت زندانها پيش از انقلاب چطور بود و شما به عنوان يك زنداني چطور روز را شب ميكرديد؟
- آزار و اذيتها چگونه بود؟ چه شكنجههايي مرسوم بود در آن دوران؟
- اين شكنجهها انقلابيها را نميترساند؟ باعث نميشد تا از كار دست بكشيد؟
- شده بود كه براي فرار هم نقشه بكشيد؟ يا مثلا شورش كنيد...
- خاطرهاي داريد از آن دوران كه برايتان خيلي پررنگ باشد؟
خاطرهاي كوتاه دارم از دوران زندان. مرا دستگير كرده بودند و در سلول انفرادي زنداني بودم. وضعيت بدي هم داشتم در آنجا. خيلي وقت بود حمام نرفته بودم و با لباسهاي خونين و كثيف كه وضعيت خيلي بدي را براي من به وجود آورده بود، دست و پنجه نرم ميكردم. به همين خاطر درخواست حمام دادم اما با آن مخالفت شد. بعد از گذشت چند وقت يك روز آمدند به من گفتند فرمانده دستور داده تا به حمام بروي. من هم با خيال راحت و در فكر نظافت به حمام رفتم. فكر كردم كه الان با آرامش تمام حمام ميكنم و لباسها را ميشويم و از آن وضعيت خارج ميشوم. روزي كه به حمام رفتم جلوي در حمام نگهبان به من گفت بشمار سه بايد بيايي بيرون. ما لباسها را درآورديم گفت يك، آب را تنظيم كرديم گفت دو، آب را كه روي زخمها ريختيم و خونها تازه شل شد، گفت سه. وضعيتم از ابتدا خيلي بدتر شد و اينگونه بود كه زخمها بيشتر درد گرفت. آب روي زخمها ريخته شد و شروع كردند به سوختن. خيلي شرايط بدي بود. دعا ميكردم كاش حمام نميكردم.
* همشهری پایداری - شماره 169
در واقع پيش از انقلاب يك بازداشتگاه وجود داشت به نام زندان. بازداشتگاه همين موزهی عبرت فعلي است كه آن زمان به آن ميگفتند كميتهی مشترك ضدخرابكاري. كسي كه دستگير ميشد اول منتقل ميشد آنجا و بعد از بازجويي و شكنجههايي كه صورت ميگرفت به سلول انفرادي منتقل ميشد. همهی اينها پذيراييهايي بود كه آنجا وجود داشت و حتي گاهی بدتر از اين شكنجهها را بر سر ما ميآوردند. بعد از طي كردن مراحل شكنجه و بازجويي، زماني كه بازجو تشخيص ميداد پروندهی فرد زنداني تكميل شده و ديگر كاري نمانده كه با او انجام شود آن هم در صورتي كه زنده ميماند، او را به زندان قصر منتقل ميكردند. مدت زمان هم متفاوت بود. از دو ماه تا يك سال و نيم و حتي دو سال ممكن بود مدت بازجويي ادامه پيدا كند. اگر بخواهيم مثال هم داشته باشيم در اين رابطه بايد نام شهيد رجايي را عنوان كنيم، چرا كه چيزي در حدود 18 ماه در آن وضعيت بودند. بعد از طي كردن اين مراحل و بازجويي كامل كه در كنار شكنجهها صورت ميگرفت، دوران گذراندن محكوميت آغاز ميشد.
براي اكثر زندانيهاي سياسي دوران پهلوي نيز پيش از انقلاب شكنجه اعمال ميشد. شكنجهها هم مرحله به مرحله بود. مرحلهی اول با كابل به دست و صورت زنداني ميزدند تا ورم ميكرد. مرحلهی بعد آپولو و بعد از آن قفس داغ و اجاق برقي و... بود كه بر زنداني اعمال ميشد. متخصص اين شكنجهها هم حسيني بود كه زندانيها بعد از طي كردن شكنجههاي اوليه به اتاق او منتقل ميشدند و تازه منتظر ميماندند تا شكنجههاي شدیدتر بر آنها اعمال شود. تمام ابزارآلات و دستگاههاي شكنجه دست او بود. حتي گاهي اتفاق ميافتاد كه با كابلها چنان به پاهاي زنداني ميزدند كه به اندازهی يك بالش میشد! حتي بعد از آن زنداني را مجبور ميكردند با همان پا بدود. مرحلهی بعد زماني بود كه باندها را باز ميكردند و بعد با كابل به همان پاي زخمي ميكوبيدند. در اين مرحله ديگر پاها شكافته ميشدند. البته اينها مراحل ابتدايي شكنجه بود. ناخن كشيدنها و متورم شدن دست و پا مراحل ابتدايي كار بود. نوع و مقدار شكنجه هم بسته به پرونده بود. هر چه پرونده قطورتر، مقدار شكنجه هم بيشتر.
در جامعهی آن زمان افرادي وارد زندانها و شكنجه ميشدند كه نخبگان علمي و فرهنگي جامعه بودند. افرادي كه درك بسيار بالايي نسبت به اصل موضوع داشتند و ميزان اهميت كار را دريافته بودند. افرادي چون دكتر علي شريعتي، آيتالله طالقاني، آيتالله منتظري، حاج مهدي عراقي، آيتالله هاشمي رفسنجاني و... اينها كساني بودند كه به شناخت كافي از مبارزه رسيده بودند. در واقع مبارزان ابتدا شناخت پيدا ميكردند و بعد وارد مسير مبارزه ميشدند. اين هدف شناختن و پيدا كردن مسير مؤثرترين عامل بود براي تحمل شكنجههاي ساواك و رژيم پهلوي. شكنجههايي كه ممكن بود هر كسي را از پاي در بياورد. افرادي هم بودند از دوستان ما كه زير شكنجه به شهادت رسيدند يا بعدها تيرباران شدند، همه و همه تنها بهخاطر شناخت هدف بود. تحمل اين دردها فقط براي هدف بود. هدفي كه آنها دريافته بودند. اينها كساني بودند كه در زندگيشان ايستادگي كردند بدون اينكه خم به ابرو بياورند.
فرار به آن صورت نه اما شورش چرا. در قبال امكاناتي كه نبود و زندانيان به آنها نياز داشتند گاهی شورشهايي صورت ميگرفت مثل شورش سال ۵۲ كه خودم در آن حضور داشتم و در زندان چهار و پنج رخ داد. علت دقيق هم نبود امكانات كافي براي زندانيان بود اما غير از آن فراري در كار نبود، چرا كه امكان فرار صفر بود. هم در زندان اوين و هم در بازداشتگاه ضدخرابكاري ساواك كه الان به موزهی عبرت تغيير كرده است.
خاطرهاي كوتاه دارم از دوران زندان. مرا دستگير كرده بودند و در سلول انفرادي زنداني بودم. وضعيت بدي هم داشتم در آنجا. خيلي وقت بود حمام نرفته بودم و با لباسهاي خونين و كثيف كه وضعيت خيلي بدي را براي من به وجود آورده بود، دست و پنجه نرم ميكردم. به همين خاطر درخواست حمام دادم اما با آن مخالفت شد. بعد از گذشت چند وقت يك روز آمدند به من گفتند فرمانده دستور داده تا به حمام بروي. من هم با خيال راحت و در فكر نظافت به حمام رفتم. فكر كردم كه الان با آرامش تمام حمام ميكنم و لباسها را ميشويم و از آن وضعيت خارج ميشوم. روزي كه به حمام رفتم جلوي در حمام نگهبان به من گفت بشمار سه بايد بيايي بيرون. ما لباسها را درآورديم گفت يك، آب را تنظيم كرديم گفت دو، آب را كه روي زخمها ريختيم و خونها تازه شل شد، گفت سه. وضعيتم از ابتدا خيلي بدتر شد و اينگونه بود كه زخمها بيشتر درد گرفت. آب روي زخمها ريخته شد و شروع كردند به سوختن. خيلي شرايط بدي بود. دعا ميكردم كاش حمام نميكردم.
* همشهری پایداری - شماره 169