فراستی در شرایطی که تنها منبع مالی درآمدش از طریق برنامه هفت است به دلیل مواضع نه چندان جذاب محمود گبرلو کرسی برنامه هفت را ترک می‌کند و مثل منتقدان نوپا به معاش از طریق حق التحریر و کار در کافه‌اش قناعت می‌کند.

سرویس فرهنگ و هنر مشرق - «مسعود فراستی» در چهارمین برنامه سینمایی «هفت» به سردبیری فریدون جیرانی به عنوان منتقد سینما در تاریخ بیست و هشتم اردیبهشت ماه 1389، در قاب تلویزیون ظاهر شد و به بحث و مناظره در مورد فیلم «طلا و مس» با همایون اسعدیان پرداخت. با اینکه مسعود فراستی از فیلم «طلا و مس» بسیار خوشش آمده بود و لب به تمجید از آن گشود اما حضور کاریزماتیک، صدای جذاب مخاطب پسند و از همه مهتر سواد و دانش حرفه‌ای او مورد تمجید مخاطبان برنامه هفت قرار گرفت و بینندگان سیما که تا آن تاریخ به هیچ عنوان با مقوله نقد سینمایی آشنایی نداشتند، با این پدیده به شکل جدی تری آشنا شدند و نقدهای سینمایی پخش شده از برنامه هفت را به صورت جدی دنبال می کردند.
 
 
فراستی فروشنده نیست و دنبال مشتری هم نمی‌گردد!
 
 
با اینکه این حضور نخستین حضور فراستی در برنامه هفت نبود و او پیش از حضور در مقام منتقد در برنامه‌های تلویزیونی متعددی حضور پیدا کرده بود و نکته جالب‌تر این است که وی برنامه‌های تلویزیونی «سینمای کمدی» را در سال 1369 ساخته بود و  برنامه‌هایی نظیر دست به نقد، سینما جشنواره، سینما جنگ را در مقام برنامه‌ساز سینمایی در کارنامه داشت.
 
 اما حضور نامزدهای انتخاباتی و بحث و مناظره های دو نفره در تلویزیون سال از سال 88 باب شده بود و مشخص بود که هر نوع مناظره‌ای در تلویزیون مخاطب خواهد داشت. نمونه همزمان برنامه هفت، برنامه پر بیننده «دیروز، امروز، فردا» است که در فضای ملتهب سالهای 1388 و 1389 مخاطب فراوانی داشت. اما فراستی به این شیوه برخورد در یک برنامه تلویزیونی سویه فرهنگی داد و گفتمان تازه‌ای را در حوزه نقدسینما باب کرد.

رقبای فراستی در عرصه نقد سال‌ها مجلات سینمایی را منتشر کرده بودند، سالها در کنار سینماگران، با آنها عکس انداخته بودند و برای خودشان برند سازی کرده بودند، ناگهان دیدند که فراستی بدون اینکه متحمل چنین هزینه‌ای بشود در تلویزیون ملی ایران که عدم حضور در آن کلی منزلت و ژست محسوب می‌شد محوبیت مردمی ویژه ای را کسب کرده است.  

فراستی در دوره نخست برنامه هفت ، در دروه ای که جیرانی این برنامه اجرا می کرد ، بی‌وقفه و بی تعارف آثار سینمای ایران را نقد می‌کرد و در یک انقلاب فردی موفق شد بساط کمدی‌های شانه تخم مرغی را نقد کند؛ تا جاییکه وزارت ارشاد به صورت تدریجی به ساخت آثاری از این دست دیگر مجوز ساخت نداد و تقریبا شکل نافرجامی از سینمای مبتذل، از جریان اصلی تولید سینمای ایران حذف شد.  
 
  فراستی فروشنده نیست و دنبال مشتری هم نمی‌گردد!

گام دوم فراستی مواجه با چهره جدید و سازمانی جریان روشنفکری، اصغر فرهادی بود. البته مرحوم کیارستمی و مهرجویی سال‌ها پیش توسط این منتقد سینمایی تحت پیگرد نقد و تحلیل جدی قرار گرفته بودند و با اکران فیلم «جدایی» فراستی خیمه جریان روشنفکری توخالی را مورد هدف قرار داد.
 
فراستی برای حمله به روشنفکران از کدام نهاد پول می‌گیرد؟

اما این سئوال همواره در نزد علاقه مندان سینمای ایران مطرح است چرا جریان روشنفکری سازمان یافته توسط فراستی مورد نقد جدی قرار می‌گیرد. فراستی اساسا خاستگاه و زیست روشنفکری دارد! پس چرا علیه سینماگران روشنفکر موضع جدی دارد. آیا فراستی از آن دسته روشنفکرانی است که پس از آزادی از زندان به صورت ارگانی با نهادهایی خاص همکاری دارد؟ آیا نهادی حکومتی به فراستی مقرری خاصی برای دشمنی با روشنفکران می دهد؟! برای کشف بسیاری سئوالات باید گذشته او را بررسی کنیم.

فراستی کارسیستماتیک خود را برای نقد جریان روشنفکری با سوره به سردبیری سید مرتضی آوینی آغاز و شروع برنامه هدفمند خود را برای نقد آثار جریان روشنفکری از دهه شصت به همراه ایشان کلید زد. اما سئوال مهم در مورد سوابق فراستی این است کسی که شهد روشنفکری واقعی را چشیده و هنوز مثل یک آنارشیست چپ گرای روشنفکر زیست منحصر به فردی دارد، چطور شده که علیه روشنفکران موضع سختی اتخاذ کرده است و این همه دشمن سینمایی برای خودش جمع آوری کرده است. به قول خودش چکش زدن گذشته اش برای کشف دوباره فراستی می‌تواند ما را به یکی از دروازه های هزارتوی نامکشوفه فراستی رهنمون سازد.  
 
 
 
 
روشنفکرم پس می اندیشم علیه آنان که نمی اندیشند!!!

زندگی و زیست او مثل هم دوره ای های آنارشیست و چپ‌گرایش فرازها و فرودهای فراوانی دارد. او از سن 19 سالگی از ایران خارج شده و پس از تحصیل در رشته‌های مختلف هنری و سیاسی از فلسفه و نمایش در دانشگاه بولونیا تا تحصیل در رشته های هنری تجسمی در پاریس  و .... ، در سال 1357 به ایران بازگشت. وی بهترین سال‌های جوانی‌اش را میان جماعت روشنفکر با غلظت بالای پاریسی گذرانده است و شهد واقعی روشنفکری را با همه وجود چشیده است. دورانی هم که در پاریس حضور داشته مقارن با آشوب‌های اواخر دهه شصت میلادی بوده و نزدیکی و قرابت با رویدادهای سیاسی ملتهب پارسی در اواخر دهه شصت تاثیر فراوانی بروی این اعجوبه نقد داشته است.

سه زبان انگلیسی، ایتالیایی و فرانسوی را هم مثل بلبل حرف می‌زند، برای اثبات میزان آگاهی او به سه زبان باید به فیلم مصاحبه‌اش با مصطفی عقاد اشاره کنیم که با همراهی نادر طالب زاده و سید مرتضی آوینی به گفتگو با سازنده فیلم «الرساله» نشسته است. فراستی به فرانسوی از عقاد سئوال می‌کند و او پاسخ هایش را به انگلیسی می‌دهد. تقریبا هیچ کتاب مهم فرنگی نیست که در این سالها نخوانده باشد و در روز نوشت هایش چیزی ننوشته باشد. هیچ آلبوم موسیقی مهمی در دنیا نیست که فراستی نشنیده باشد. هر چند مثل سایر روشنفکران عاشق موسیقی کلاسیک است و از میان آوازه خوانان ایرانی به جای علاقه به شجریان «پرواز همای» را خیلی دوست دارد و از موارد بسیار نادری است که فراستی در دفعات مختلف پایش به کنسرت همای باز شده است. حتی  در یک ویدئوی اختصاصی با او در مورد موسیقی کلاسیک ایرانی خاطره بازی می کند که این ویدئو در فضای مجازی دست به دست می شود.

 اما روشنفکر باشی و مثل روشنفکران زندگی کنی اما از محصول فکری روشنفکران متنفر باشی و این تنفر را در قالب نقد سینمایی نشان دهی!  البته کلمه تنفر به هیچ عنوان واژه زیبنده‌ای نیست و عبارت توخالی جایگزین بهتری است. خودش درباره این مواجه با روشنفکران عبارتی دارد که جالب است. او در مورد روشنفکران می‌گوید :  

به عنوان باسوادی که سوادش را ندارند. نه هیچکدامشان یک زبان درست و حسابی بلدند، نه واقعاً به معنی جدی کلمه کتاب خوانده‌اند. یعنی به آنها بگویم آقاجان! یکی از آدم‌های آن طرفی را که برایش سینه می‌زنید، می‌شناسید؟ چه کسی را دوست داری؟ نولان؟ بنشینیم راجع به نولان حرف بزنیم.

  فراستی فروشنده نیست و دنبال مشتری هم نمی‌گردد!
 
 غیر از چیزهایی که خوانده و ترجمه کرده‌اید یا برایتان ترجمه کرده‌اند، چیزی را بلد نیستید. روشنفکری خالی قلابی تهی از تفکر، تهی از رأی. بهترین روشنفکری ما مجله «ارغنون» است. مجله خیلی خوبی است. تمام شماره‌هایش را خریده و خوانده‌ام و دارم. این جدی‌ترین ارگان روشنفکری در ۳۰ سال اخیر است.
باسوادترین‌هایش هم آنجا هستند. دو خط از خودتان حرف بزنید. از ترجمه‌هایتان هم استفاده کرده‌ام. بعضی‌هایش بد هستند، خیلی‌هایشان هم خوبند. دو خط از خودتان بگویید. مگر قطب روشنفکری ایران نیستید؟ نمی‌توانید حرف بزنید. در اینجا روشنفکر کسی است که در کنار مردمش حداکثر نیم قدم جلوتر از مردمش مسئله جامعه خودش را حل می‌کند و احیاناً سپس مسئله جهان را.

او با این اظهار نظر دوباره هویت توخالی روشنفکران را عیان می کند و وضعیت تهوع آوری  از دوره جدید اندیشمندان معاصر را چنین توصیف می کند:  

متاسفانه روشنفکرنماهای ما مریض هستند. روشنفکر نیستند. ادایش را درمی‌آورند. نه سوادش را دارند؛ نه به خاطر دانش در روشنفکری حاضرند چیزی بپردازند. وقتی بهایی برای چیزی نمی‌دهی، به آن نمی‌رسی. آقایان بدون بها معلوم است نمی‌شوند. نه باسواد می‌شوند، نه مستقل و خودرأی و نه صاحب‌نظر.  رسیدن به صاحب‌نظر شدن خسارت دارد. خیلی باید زمین بخوری، به خیلی چیزها باید «نه» بگویی. این دوستان ما از آن جنس آدم‌هایی هستند که باید به همه چیز «بله» بگویند. به متضادها هم باید «بله» بگویند؛ برای اینکه اصلاً آدمِ «بله» هستند، آدمِ «نه» نیستند. به ظلم «نه»، ضدهنر و وطن‌فروشی «نه» نمی‌گویند. به چه «نه» می‌گویند.


آیا وابستگی ارگانی سبب می شود که فراستی چنین حرف هایی را در مورد روشنفکران معاصر بزند؟! کسی که به اشعار شاملو علاقه خاصی دارد چرا چنین با عتاب از همتایان روشنفکر خود سخن بر زبان می آورد؟ شاید ارگانی و نهادی خاص این سبک مواجه را به او تحمیل می‌کند!
 
  فراستی فروشنده نیست و دنبال مشتری هم نمی‌گردد!
 
فراستی سال‌های ابتدایی انقلاب مدتی را در زندان بوده و  به عنوان سخنگوی حزب رنجبران حکم اعدامش حاضر و آماده بود اما زندان هم نمی‌تواند این آنارشیست حوزه مبانی نظری سینما و هنر را متوقف کند و در سالهایی که در زندان حضور داشت دست به مطالعه گسترده ای می‌زند و مسئولان قوه قضائیه وقت حکم آزادیش را صادر می کنند.  خودش در مورد سالهای زندانش می گوید:  

  فراستی «فروشنده» نیست و دنبال مشتری هم نمی‌گردد
 
حکم اعدام مرا صادر کردند. برای این که جزو یکی از گروه‌های چپ بودم. چپ به قول آن موقع خودمان غیروابسته. فکر می‌کردیم تفکری همچنان وابسته است. چپ غیرتوده‌ای، چون توده‌ای‌ها غیر از این که وابستگی جبهه‌ای داشتند، وابستگی جیبی هم داشتند. به ایران آمدیم و از انقلاب دفاع کردیم. در جایی هم نکشیدیم. من هم شل شدم. نه فقط من عده‌ای از بچه‌ها این‌طوری شدند. در ما انشعاب شد، عده‌ای مسلحانه علیه حکومت شدند. طیف من منفعل شدند. گفتند این راه غلط است ولی منفعل شدند. راهی هم جز این نداشتیم چون مردم آن طرف بودند. ما هم علیه مردم نبودیم. نمی‌دانستیم چه کار کنیم. در یک سال و خرده‌ای آخر کاملاً به بن‌بست رسیدیم و همه را در یک شب گرفتند.

- آخر سال ۱۳۶۰ به اوین رفتیم. یک بازجو داشتم که از زیر چشم‌بند او را می‌دیدم. لبه کتش پاره بود. دانشجوی فوق‌لیسانس علوم سیاسی بود. ماه بود. این باید مرا تعزیر می‌کرد. همان موقع که حکم تعزیر مرا داشت، اشک هم از گوشه چشمش افتاد. این را دیدم. اینها را به یک آدم امروزی بگویی نمی‌فهمد. با این دعوا دارم؟ مرا تغییر داد بلکه نشستم و مثل خر خواندم. ۴۰۰ جلد کتاب (در زندان) خواندم.

- چپ مائوئیست بودم. شروع به خواندن کردم. از فلسفه هم شروع کردم. بعد تاریخ و سپس همه چیز. هر آن چه را جدی بود، خواندم. المیزان خواندم. چهار جلد اساسی علامه طباطبایی را به دقت می‌خواندم و خط می‌کشیدم. از نظر فکری هم در بیرون تیر خلاص را خورده بودم، یعنی انفعال داشتم. مذهبی که نبودم، همچنان هم چپ می‌زدم. آرام‌آرام به چیزهایی رسیدم. پیش حاکم شرع که رفتم، پرسید: «تو جمهوری اسلامی را قبول داری؟» جواب دادم: «نه.» سئوال کرد: «اسلام را قبول داری؟» پاسخ دادم: «نه.» گفت: «برو.»

- سه سال و نیم زیر حکم اعدام بودم. بازجو مرا می‌شناخت. یعنی در این مدت آن‌ قدر با من سر و کله زده بود، مرا می‌شناخت. یک شب به سلولم آمد. پشتم را به دیوار کردم و نشست. گفت: «الاغ! خواسته‌ام دوباره از اول محاکمه شوی. خودت را لوس نکن. می‌دانم دیگر مارکسیست نیستی. این را هم می‌دانم که طرفدار انقلاب اسلامی هستی. مسلمان هستی یا نیستی، به من مربوط نیست. از تو سئوال می‌کنم مثل آدم جواب بده. خودت را لوس نکن. قبول است؟» گفتم: «قبول است.» گفت: «به من مدیونی.» بچه خیلی خوبی بود.

- کاش چیزی با آنها مانده بود. دیالوگ می‌کردیم و می‌گفتیم حرف حسابتان چیست؟ من که چپ را صد برابری بلدم. من مارکس و لنین را حفظ بودم یعنی جزو معدود آدم‌های اروپا بودم که کسی نمی‌توانست نفس بکشد. بیایید حرف بزنید ببینیم چه کاره‌اید.

نکته مهم این است که در برابر جوشش و خروش مسعود فراستی بسیاری از فیلمسازان مستاصل هستند و همین مسئله به ابهامات درباره فراستی دامن می‌زند. اما اگر او منتقد وابسته به حکومت است چرا در شرایطی اغلب سیاسیون لب به ستایش از احمدی نژاد گشوده اند او منتقد جدی احمدی نژاد به حساب می آید.
 
  فراستی فروشنده نیست و دنبال مشتری هم نمی‌گردد!

 نخستین بار است که مشرق بخشی از گفتگوی خصوصی او با خبرنگار سابق «وطن امروز» را منتشر می کند
. وقتی خبرنگار وطن امروز پس از تعطیلی برنامه هفت  (دوره جیرانی) با او تماس می‌گیرد و درخواست گفتگو می کند فراستی در ابتدا نمی‌پذیرد. او در پاسخ به خبرنگار وطن امروز  می گوید باید چند روز روزنامه شما را بخوانم تا بدانم موضع جدی شما درباره رئیس جمهور وقت چیست و پس از چند روز تن به گفتگو با این روزنامه می‌دهد. چند روز پس از انتشار گفتگوی جنجالی اش با وطن امروز، ستایش نامه ای در مورد شاملو در روزنامه اعتماد منتشر می کند. در سال 1392  ضد یادداشت‌های جشنواره‌ای اش  را در روزنامه اعتماد منتشر می‌کند و سال بعد همین ضد یادداشت ها را در صفحه اول روزنامه وطن امروز منتشر می کند. روزنامه‌ای که منتقد برجام است اما به فاصله کمتر از یکسال فراستی در مقابل دوربین شبکه دوم سیما مقابل محمد جواد ظریف می‌نشیند. اما چندی بعد به رفتار رئیس جمهور در روز کارگر انتقاد می‌کند.برای کشف مشی آزاد منشانه و غیر وابسته فراستی کافیست حمایت از فیلم جنجالی «من مادر هستم» فریدون جیرانی را مد نظر قرار دهیم تا متوجه وابستگی غیر ارگانی این منتقد سینما شویم.  

 
 
فراز و نشیب مالی فراستی!

کسانی که مسعود فراستی از نزدیک می شناسند می‌دانند فراستی با وجود جایگاه منحصر به فردی که داشته هیچگاه طی سی سال اخیر امنیت مالی در خوری و قابل اعتنایی نداشته است. طی سی سال اخیر او با حقوق جزئی تدریس و حق التحریر نشریات روزگار گذرانده است و هیچگاه مثل سایر همتایانش با فرد یا افراد خاصی در داخل بدنه سینما ارتباط مالی نداشته است. یعنی به معنی واقعی فراستی هیچگاه «فروشنده» برند خود نبوده و دنبال مشتری هم نرفته است. بر خلاف جریانی که اغلب منتقدان سینمایی به یکی دو دفتر تولید عمدتا وابستگی مالی دارند و فراستی در گفتگو با وطن امروز آنان را کیف کش فیلمسازان معرفی می‌کند.
 
  فراستی فروشنده نیست و دنبال مشتری هم نمی‌گردد!
 
خبرنگار یکی از روزنامه هایی که فراستی ضد یادداشت های جشنواره ای خود را در آن جریده منتشر می کرده به مشرق می گوید مجموع حق التحریرهایی که طی ده روز فراستی در روزنامه ما منتشر کرد  از منتقد مستقری که در روزنامه ما مطلب می‌نوشت کمتر بوده، اولین شرط فراستی این بود که مطالبش بدون هیچ کم و کاستی چاپ شود حتی اگر با مواضع سیاسی آنان همسو نباشد،  فراستی از انتشار هیچ مطلبی دنبال ماجراجویی مالی نبود. دوستان نزدیکش به مشرق می‌گویند هیچگاه از هیچ موسسه علمی که او در آن فعالیت می‌کرد مبلغ بیشتری را دریافت نکرده  و به ه عنوان یک معلم و منتقد «آزادمنشی» مشی اصلی فراستی بود.

  فراستی فروشنده نیست و دنبال مشتری هم نمی‌گردد!
 
یکی از نزدیکان فراستی به مشرق می گوید کوچ فراستی به مهر شهر کرج دلایل اقتصادی دارد . کافه مسعود فراستی در مکانی تقریبا دورافتاده در مهرشهر کرج تاسیس شده است. کافه‌اش را با یک وام بانکی راه اندازی کرده و همچنان خودش جلوی مشتریانش قهوه می گذارد. کاری که اغلب همتایان سینمای فراستی حاضر به انجامش نیستند. فراستی بارها به نزدیکانش گفته است که این کافه را برای تدریس راه اندازی کرده تا استقلال مالی بیشتری داشته باشد و بتواند مستقل از پیشنهادات دولتی به فعالیت‌هایش ادامه دهد و همچنان اقساط سنگین این وام را فراستی پرداخت می‌کند.فراستی طبق اظهارات نزدیکانش سعی کرده استقلال مالی خودش را از مراکز دولتی و وابسته مصون نگاه دارد.
 
  فراستی فروشنده نیست و دنبال مشتری هم نمی‌گردد!
 
 
فراستی فروشنده نیست و دنبال مشتری هم نمی‌گردد! 
 

با این توضیحات اخیرا به دلیل حضور در کمیسیون فرهنگی مجلس و اظهاراتش در مورد فیلم «گشت 2» فراستی دوباره در کانون توجهات قرار گرفته است. فراستی در کمیسیون فرهنگی مجلس  با انتقاد جدی از فیلم سینمایی «گشت ۲» این فیلم را اثری مستهجن خوانده که نمی‌توان به اتفاق خانواده به تماشای آن نشست، لذا قرارشد این فیلم قبل از اکران توسط کمیسیون فرهنگی دیده شود.
 
 
پس از انتشار این خبر توسط خانه ملت حمید فرخ نژاد یکی از تهیه کنندگان «گشت 2 » در یکی از صفحات مجازی اش به مسعود فراستی حمله کرد و طی مطلب توهین آمیزی چنین نوشت . بارالها! خودت ترتیب مونو بده تا برای نون مجبور نشیم چارپایه کش اعدامی بشیم. دفعه بعد خواستی بفروشی به خودمون بفروش لااقلش بین خودمون میمونه مثل دفعه های قبل.
 
  فراستی فروشنده نیست و دنبال مشتری هم نمی‌گردد!

داری چیکار میکنی با خودت مرد؟ کجا داری میری؟ خدا شاهده دلم گرفت ، نوشتن جون کلامو ادا نمیکنه ، اینی که میگم به ولله تحقیر توش نیست ولی دلم بحالت سوخت ، با خودم گفتم اگه قراره پیر شیم و غم نون به ادم فروشی بکشونتمون ، بارالها خودت ترتیب مونو بده تا هنوز واسه خاطر نون مجبور نشدیم چارپایه کش اعدامی شیم ، خودت اقایی کن و خلاصمون کن .تلخ بودی و بی ادب ، لیچار بار همه میکردی با راه و بی راه ، صواب و نا صواب، حق و ناحق ولی هر چی بود تو خودمون بود ،دمتم گرم حالا یه سکه بالا یا پایین تو خودمون بودیم ، ولی مرد حسابی چقلی همکاراتو اینور اونوربردن دیگه خدایی آخرشه ، خدایا بحق بزرگیت هیچ تنابنده ایی رو این جوری ازمایش نکن.

دلم برات سوخت اقا مسعود ، همه گناه گردن تو نیست ما هم کم گذاشتیم ، مطمئنم خیلی گیری وگرنه اینجوریش رو دیگه نمیومدی، ما کم گذاشتیم، خدایشش خیلی وضع مالیمون توپ نیس ولی هزار بار شکر اینقد ته جیبمون هست که اگه دوست و اشنامون گیره، جهت رفع احتیاجش کمک کنیم ،یا نه هزار بار کردیم بازم میکنیم ، دست جلو هموطنامون دراز میکنیم و یه شماره کارت می نویسیم از خلق الله کمک میگیریم، خدا وکیلی هنوز اینقد ادم با مرام و معرفت هست که نزارن یه مرد به نامردی بیفته ،سراغ دارم.

مهراب قاسمخانی و محسن تنابنده به این اتفاق واکنش نشان دادند و فرصت مغتنمی برای مخالفان فراستی فراهم شد. این گزارش در شرایطی منتشر می‌شود که انگ زیرآب زنی تیتر بزرگ اغلب رسانه‌های سینمایی است. در صورتیکه که مسعود فراستی یکی از حامیان جدی قسمت اول فیلم «گشت ارشاد» سهیلی است و در برنامه هفت (دوره جیرانی) در مقابل یکی از منتقدان جدی فیلم سهیلی ، تمام قد از این فیلم حمایت کرد. ضعیف بودن حافظه جمعی پارسی زبانان بزرگترین اشکال آنان است و اگر فرصت برای تخریب سیاسی فراهم شود هرکس با هر چه در دست دارد می زند.  


 در دوره ای که اغلب منتقدان وابسته جرات نمی‌کردند آخرین ساخته مجید مجیدی را نقد کنند فراستی نخستین نقد تند و تیز را خود را درباره فیلم منتشر می کند. در صورتیکه او در دهه هفتاد حامی مهم فیلم «بچه های آسمان» از همین کارگردان است. فیلم «ضد گلوله» مصطفی کیایی را مورد تمجید و ستایش قرار می‌دهد اما به فیلم «عصر یخبندان» همین کارگردان می‌تازد. طلا و مس همایون اسعدیان را بی نهایت ستایش می‌کند اما فیلم بوسیدن روی ماه از همین کارگردان در یک میزانسن جدی در برنامه هفت نقد می‌کند.
 
 
  فراستی فروشنده نیست و دنبال مشتری هم نمی‌گردد!
 
فراستی در شرایطی که تنها منبع مالی درآمدش از طریق برنامه هفت است به دلیل مواضع نه چندان جذاب محمود گبرلو کرسی برنامه هفت را ترک می‌کند و مثل منتقدان نوپا به معاش از طریق حق التحریر و کار در کافه‌اش قناعت می‌کند. کنکاش در گذشته و حال مسعود فراستی نشان می دهد که او از گفتمان و اصولش خودش به هیچ عنوان کوتاه نمی آید و مثل خیلی ها «فروشنده» نیست.
 

**علیرضا پورصباغ



نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس