شوشتری
شب 9 آبانماه سال 66 یعنی که مصادف با شهادت حاج قاسم اصغری و حاج رسول فیروز بخت بود هر دو حال عجیبی داشتند. نماز مغرب و عشاء اقامه کردیم و به سنت هرشب بچههای تخریب، سوره واقعه خوانده شد. حاجی روحافزا هم راجع به مأموریت و اقدامات فردا حرف زد. در این حین حاج قاسم و حاج رسول بین خودشان نجوایی داشتند . بعد از صحبتهای حاجآقا روحافزا، حاج قاسم شروع به صحبت کرد. سنگر تقریبا کوچکی داشتیم و کنار هم بودیم. اول همه را با هم برادر کرد و صیغه برادری خواند. خودش هم آن شب با حاج رسول صیغه برادری خواند. من هم با برادر گوهری صیغه برادری خواندم.کسی نفهمید حاج رسول و حاج قاسم در پچ پچی که داشتند چه رد و بدل کردند. فقط مشخص بود عهدی با هم داشتند که فردای آن روز با هم به شهادت برسند.
بعد از حاجآقا روحافزا نوبت به صحبتهای حاج قاسم رسید. او مقداری درباره سوره انبیاء صحبت کرد.آنقدر حرفهاش شیرین بود که هیچ وقت یادم نمیرود. ابتدا جمله معروف شهید حاج عبدالله نوریان فرمانده شهید گردان تخریب لشکر10 سیدالشهداء(ع) را که میگفت: «به داد خود برسید که وقت تنگ است. » را بیان کرد و بعد این آیه را تلاوت کرد: «اقترب للناس حسابهم وهم فی غفله معرضون(انبیاء آیه 21)» (مردم رسیدگی به حسابشان نزدیک شده در حالی که آنها در غفلت بسر میبرند و روگردانند) و آیه را توضیح داد.
صبح که شد ما برای انجام مأموریت حرکت کردیم و وارد میدان مین شدیم. بچهها مشغول خنثیسازی مینها شدند. دشمن دامنه قله گامو را با چند نوار مین «والمری» ناامن کرده بود و ما باید این منطقه را که محل تردد بود از مین پاک میکردیم. حاج قاسم همراه ما آمده بود و کار ما که شروع شد خداحافظی کرد و به سمت مقر برگشت. حاج قاسم که رفت خیالم راحت شد که حاجی از منطقه خطر دور شد و ما هم با احتیاط از سر نوار مینهای والمر به پاکسازی ادامه دادیم. حاج قاسم و حاج رسول به مقرمان رفتند و در آنجا هم مشغول خنثی سازی مینهای والمری شدند که بچهها نتوانسته بودند خنثی کنند.
تعدادی از مینهای والمرا که چاشنیهایشان گیر کرده بود و خنثی کردن آنها تخصص ویژه میخواست را هر دو با هم شروع به خنثیسازی میکنند. در حال انجام این کار بودند که یکی از مینها منفجر میشود. حاج قاسم صورتش نزدیک مین بوده و با اصابت با استوانه مین والمر و انفجار کاملا سرش متلاشی میشود و پا و دستهای او هم بر اثر انفجار آسیب میبیند و با اقتداء به سرور و مولامون امام حسین(ع) بیسر میشود. حاج رسول هم یک دستش قطع میشود و به شهادت میرسد و سلیمان آقایی هم مجروح میشود.
یادم میآید وقتی اولین بار که به همراه شهید حاج رسول فیروزبخت وارد منطقه عملیاتی شدیم حاج رسول گفت: «من در عملیات نصر4 که در همین منطقه بود باید شهید میشدم که نشد ولی مجروح شدم.» اینجا قتلگاه من است و این بار شهید خواهم شد. حاج رسول این مطلب را خیلی بلند و واضح درون مینیبوس و زمان ورودمان به منطقه گفت و همه شنیدند. من اول فکر میکرم شوخی میکند اما حاج رسول خیلی وقتها حرفهای جدی را هم به شوخی بیان میکرد.