حدیث داریم که هرکس از بنده خدا تشکر نکند، از خدا تشکر نکرده است. اما برای یک عمر، کم نیست، یعنی برای 44 سال کار کردن در این سینما، نجیب کار کردن و اینکه نان خودم را در لجن نزدم بخورم این چیز کمی نیست

گروه فرهنگی مشرق- آخرین ساخته یداله صمدی اثری فوق العاده زیباست و هم اکنون در شبکه نمایش خانگی توزیع شده است . پدر آن دیگری یکی از فیلمهای اجتماعی در حوزه روانشناختی است که اتفاقا خیلی دیر ساخته شده است اما بالاخره با مشقات فراوان ساخته شد.  به همین بهانه با استاد یداله صمدی گپ و گفت کوتاهی داشتیم.

* کتاب و مرجع اقتباس پدر آن دیگری را کی و کجا خواندید؟ چه شد که به آن علاقمند شدید و نکته مهمتر اینکه فیلمسازی به سن شما دیده ام که از برداشتن قصه دیگران و تبدیل به فیلم کردن آن، اجتناب می کنند. معمولا اصرار دارند که روی نوشته خودشان کار کنند.  آنچه که سینمای امروز ما بدان نیازمند است، قصه است. قبول دارید که بخشی از موفقیت فیلم، به دلیل اقتباسی بودن آن است؟


اینکه گفتید چرا فیلمسازان کمتر اقتباس می کنند، باید بگویم اتفاقا این کار را می کنند اما صدایش را درنمی آورند. خیلی از فیلمهایی که این روزها می بینیم، حتی قبل تر از این، از روی فیلمهای خارجی کپی شده اند ولی صدایش را درنیاورده اند. مثلا می بینی که به جای مایکل داگلاس، فلان شخص دارد بازی می کند و به جای ژولیت بینوش هم فلان خانم که حالا روسری به سر دارد و  قصه در تهران جریان دارد.  

توصیه می کنم پدر آن دیگری را حتما ببیند

*یعنی سینمای ما امروز گرته مستقیم از آثار خارجی است.


بله، هم در فرم و هم در محتوا. نمونه های فرنگی قصه در نیویورک و خیابان بورلی هیلز می گذرد ولی این در تهران و فلان خیابان. یا مثلا فیلمهای اکشنی که می سازند گویی در تگزاس اتفاق افتاده وگرنه در کجای تهران این گونه هفت تیرکشی ها انجام می شود؟ عده ای هم از فیلمهای ساخته شده در قبل از انقلاب خودمان، که به آن فیلمفارسی گفته می شد، ارتزاق می کنند. خوب که نگاه کنی متوجه می شوی که این فیلم را سال 1343 خسرو پرویزی ساخته بود. فلان فیلم دیگر را رضا صفایی درسال 1350 ساخته است . خوب که بگردی راحت ماخذ و منبع را پیدا می کنی. فیلمفارسی بد بود دیگر!


توصیه می کنم پدر آن دیگری را حتما ببیند 

حالا فقط پوشش ها تغییر کرده و تبدیل شده به فیلم ایرانی و به یک اصطلاح  قابل دفاع هم بدان الصاق  می گویند. من اقتباسی کار کرده ام، برخی از جاها اسم برده ام و برخی از جاها نبرده ام چون لازم نبوده است. مثلا «دو نفر و نصفی» نگاه اولیه اش به داستان «سه مرد و یک سبد» بوده است ولی تقریبا اساس قصه به هم ریخت و یک چیز دیگر شد. جمال امید و سایر دوستان در جریان هستند، خود آنها اصلا این پیشنهاد را دادند. در آن داستان، با گهواره و سبد بچه، قاچاق هروئین می کردند.

«ساوالان» یک شوخی با «هفت سامورایی» کوروساوا بود. جماعتی می روندو دزدان را می کشتند و بعد خودشان هم از دهکده خارج می شدند اما دوستان پیشنهاد دادند که این گروه بیایند و دزدان را بیرون کنند و خودشان سوار مردم شوند چطور است؟ یک شوخی بود، یک نگاه بود. اولین اقتباس مستقیم و وفادارانه از یک رمان ایرانی که همه جا هم جار زدیم، همین داستان «پدر آن دیگری» بود که 9 سال قبل یعنی در سال 85 این کتاب را خواندم، دستیارم (یعنی سعید کریمی دامادم ) و دخترم هم خواندند و به اتفاق به این نتیجه رسیدیم که قابلیت تبدیل شدن به فیلم را دارد. قبل از آن هم قصه هایی را خوانده بودم که هر کدام بنا بر دلایلی نمی شد، گاهی جو جامعه اجازه نمی داد یا به لحاظ هزینه دچار مشکلاتی شدیم اما در مورد این قصه دیدیم که قابلیت لازم رادارد. با خانم صنیعی که نویسنده رمان هستند قراری گذاشتیم و گپ و گفتی داشتیم که با خضوع و خشوع تمام پذیرفتند. از سال 85 می خواستم این فیلم را  بسازم!

توصیه می کنم پدر آن دیگری را حتما ببیند


*چه شد که نساختید؟

آن زمان که من می خواستم شروع کنم، بورس سینمای ایران، بورس فیلمهای دختر و پسری و عشق مثلثی بود که از هم کپی می شد، یک جا دختر به پسر نارو می زد و در فیلم دیگر، برعکس! یا موضوعات دیگری مثل خیانت در خانواده و همین موضوعات بودند. بنابراین بخش خصوصی به ساخت این فیلم تن نمی داد و ترجیح می داد سرمایه اش را روی آن موضوعات بگذارد که بازگشت سرمایه، تضمین شده بود.

تا اینکه من 4 سال مشغول سریال «شوق پرواز» شدم. بعد هم یک سریال مناسبتی به نام «هفت سین»  ساختم اما  بعد از هفت سین عزم جدی داشتم و  با خودم گفتم حتما باید این فیلم را بسازم که مهندس جعفری جلوه مدیر عامل وقت فارابی، هم خودش فیلمنامه را خواند و رمان را حتی به خانواده خودش داد که خواندند. حرکت بسیار هوشمندانه ای بود که مسئولی داستان فیلمنامه را مثلا به دختر خودش بدهد و از او نظر بخواهد که چطور است. دید که دخترش رمان خوان است و در برخی موارد نظرات درستی داده است، جوان است، فکرهای نو دارد و بنابراین این مدیر رمان را به دخترش می دهد تا به او مشاوره بدهد.

برای تربیت فرزندان فقط عشق کافی نیست

*مهندس جعفری جلوه از معدود آدمهای فرهنگی این مملکت است.


فوق العاده مثبت است. اصلا سابقه ایشان مشخص است . شبکه یک را اصلا ایشان احیا کردندو به نحو احسنت اداره می کردند و تحویل نفر بعدی داد.

*آقای صمدی، یکی از ابعاد پررنگ کار شما این است که خیلی به جنبه های روانشناختی کاراکترها اهمیت می دهید. یک چیزی که من فکر می کنم باعث خرسندی خانم پرینوش صنیعی شده ،همین جنبه های روانشناختی در کاراکتر محوری فیلم است که در فیلم نامش شهاب است. در همه کارهای شما نمود دارد. شما می گویید دکوپاژ ساده ای دارید اما شخصیت شناسی شما پیچیده است. این روی کاغذ و قبل از فیلمنامه اتفاق می افتد یا در حین فیلمبرداری دست به چنین اقدامی می زنید؟
ضمیر خودآگاه و نا خودآگاه من با روانشناسی شخصیت شکل می گیرد. چیزی در ضمیر و ناخودآگاه من است «با شیر درون من شده و با جان به در شود» است. برای خیلی از شما هم ممکن است چنین چیزهای مشابهی هم وجود داشته باشد یعنی مشابه این قبیل موضوعات درون من نهادینه شده. یک دوست عزیزی این مسئله را سالها قبل دریافت، سال 85 ناصر طهماسب، سر یک ماجرایی این موضوع رادریافت و به من گفت. گفت به فلانی بگو بیاید و دوبله فلان نقش را بگوید. من گفتم ممکن است صدای او به این نقش نخورد. گفت حالا بیاید ببینیم، اگر نخورد می گوییم برود! گفتم: خب به او برمی خورد، زشت است. او یک هنرمند است، بیاید و بنشیند و حرف بزند و ما به او بگوییم به تو نمی خورد پاشو برو؟! یک نفر دیگر بیاید؟ گفت: ای بابا تو دیگر کی هستی؟ من ندیدم که یک آدمی اینقدر مسئول عواطف دیگران هم باشد. این مسئول عواطف دیگران بودن، یک بحث سهل و در عین حال پیچیده در مسائل روانشناسی است و در رفتار و در زندگی آدم تأثیر دارد. البته چیزی هم نیست که از راه آموزش به دست آمده باشد، خدا داده است که من چیزی نگویم که به کسی بربخورد، چیزی نگویم که زندگی شخص دیگری خراب شود یا کاری انجام ندهم که با زندگی مردم بازی شود. البته انسان جایز الخطاست اما اگر این حس، نهادینه شود در ضمیر هر انسانی، به نظر من بسیار مشکل گشاست.

برای تربیت فرزندان فقط عشق کافی نیست

*شما با این سن و سال، احساسات و عواطف لطیف یک کودک را نشان می دهید.


ای کاش بچه تر بودم. کودک درون آدم، خیلی مظلوم و خوب است. تا آدم بالغ و بزرگ می شود، کم کم آن پله های ابریشمی و زیبای زندگی آدم، محو می شود و صخره های سنگین و خشن و زمخت بزرگسالی نمایان می شود. ای کاش بچه بمانیم. البته نمی شود که انسان در کودکی بماند. بهرحال باید همه این فصول مختلف زندگی سپری شود اما اگر بخواهیم می توانیم در عین حال که بزرگ شده ایم اگر سیاستمدار شده ایم، باز هم بچگی هایمان را در کنارمان نگهداریم. اگر مدیر بلندپایه و صاحب منصبی شده ایم، باز هم کودکی خودمان را کنارمان نگهداریم. اگر پدر و مادر می شویم، کودکی را رها نکنیم، با خودمان نگهداریم، زیر بغل خودمان نگهش داریم تا همه زندگی همراه ما بیاید. این کودکی خیلی مقدس است. من متأسفم که بخشی از کودکی درون من، پاک شده است. چرا؟ از بیرون با فشار به من تحمیل شده است، یعنی با فشار، با کتک، تحمیل شده است که مجبور شدم بخشی از آن را کنار بگذارم زیرا در این شرایط گاهی کودکی مانع از حرکت من می شود.
*من انتظار نداشتم با این همه بازیگر گردن کلفت  شهاب قهرمان کودک فیلم  در کنار این همه ستاره، خودش تبدیل به ستاره فیلم شود.. البته کاری به این ندارم که کودک بسیار زیبارویی است مثل نوه خود شما ولی بروز این کاراکتر در شخصیت شهاب، در واقع اثرانگشت خود کارگردان است. نمی تواند صرفا بازی خود شهاب باشد.

 این همان نکته ای است که داشتم به آن اشاره می کردم. مادر بزرگ، هنوز کودک درونش را با خود دارد. می گوید: یکی بود، یکی نبود، یک جنگلی بود... دقت کنید که بهترین و مثبت ترین آدمی که در این فیلم با شهاب انیس و همکلام است و عاشق اوست، مادر شهاب، یعنی مریم که خانم قاضیانی این نقش را بازی کرده اند. می گوید: عاشقتم، عزیزم، نفسم! این کار را  نکن، با من حرف بزن. اما تمام این حرفها کافی نیست، تمام عشقی که به این بچه می ورزد باز هم برای شهاب کافی نیست. بهرحال عاشق ترین فرد، نسبت به شهاب مادرش است. یک بخشی هم این رفتارها را داریم، بنشین شهاب جان می خواهم برایت قصه بگویم. یا شهاب جان بیا با هم برویم پارک بگردیم، سرسره بازی کنیم، بدویم. بیا دوتایی برویم توی باغچه بیل بزنیم، جای درخت ها را عوض کنیم، علف ها را هرس کنیم؟ شهاب جان بیا این یادداشت و این 5 هزار تومان را بگیر برو از سوپرمارکت خرید کن. حالا که خودت نمی توانی حرف بزنی و سواد هم نداری این تکه کاغذ را که رویش نوشته ام چه می خواهم، به سوپرمارکت سرکوچه بده و فلان چیزها را برایم بخر. یعنی با اینکه نمی تواند حرف بزند و سواد هم ندارد اما می شود به او مسئولیت داد. الان یک کانونی است به نام «توانا» (خدا حفظشان کند) همه افراد مشکلات ذهنی یا فیزیکی دارند  مثلا نابینا هستند یا معلول هستند اما این کانون، به همه آنها کار داده است. مثلا با کامپیوتر کار می کنند، کارهای دستی انجام می دهند و محصولات و تولیداتشان را هم می فروشند و برای خودشان درآمد دارند. مثلا یک نفر نابیناست اما تماس می گیرد که آقای صمدی کی فیلمتان آماده می شود که من ببینم؟ نابیناست و در همان کانون توانا کار می کند، یعنی یکی از برنامه ریزان همان کانون تواناست. چطور تو فکر نکردی که همین بچه که بالاخره هوش دارد، پاها و دستهایش سالم است، چشمهایش هم که می بیند خب بیاییم و از این تواناییهای او استفاده کنیم. اینکه فقط بگوییم عزیزم، قربانت بروم، عشق من! که کافی نیست.

*یعنی عشق مادری به تنهایی کافی نیست.

مهر و عشق ورزیدن به تنهایی کافی نیست. توجه مهم است.


برای تربیت فرزندان فقط عشق کافی نیست

*آیا در میان این همه مدیر فرهنگی غیر از اسامی گل درشتی مثل محمدرضا جعفری جلوه، مدیرانی بوده اند که از سر مهر و و واقعا به معنای واقعی کلمه هنربانانه رفتار کنند.

مدیران بد ما تعدادشان خیلی زیاد نیست. اما ضرغامی و سرافراز برای من نوعی سنگ تمام گذاشتند. ضرغامی در تحلیل  کارنامه هنرمندان رو راست همیشه این موضوع را در نظر می گرفت که من یداله صمدی برای سریال شوق پرواز چهار سال زحمت کشیدم. شوق پرواز دو مرتبه در سین مثل سریال رتبه اول را به احتساب آرای مردمی، کسب کرد. حالا من چطور می توانم از او حمایت نکنم؟ من واقعا یک جایی مدیون آقای ضرغامی هستم، مرد و مردانه یک جایی به من گفت: برای ما آبرو خریدی.
 اینکه مدیر یک سازمان بزرگ رسانه ای که به اندازه 5 وزارتخانه است این حرف را بزند خیلی مهم است. دوست داشت باز هم به من سریال الف ویژه بدهد ولی دوره ریاستش تمام شده بود. البته آقای سرافراز هم انشاله همین مسیر خوبی را که طی کرده اند، ادامه بدهند. در دوره آقای سرافراز هم من توانستم برای فیلم خودم تیزر بگیرم. آقای پورمحمدی می توانستند مخالفت کنند. من مجیز گویی بلد نیستم اما بر خلاف برخی جریانات  رئیس صدا و سیما، آقای پورمحمدی معاونت سیما  آقای مهدوی مهر و آقای ولایتی و آقای کریمی با از سر مهر برخورد کردند. آنها که اصلا نیازی به این مجیزگویی ها ندارند. اما حدیث داریم که هرکس از بنده خدا تشکر نکند، از خدا تشکر نکرده است. اما برای یک عمر، کم نیست، یعنی برای 44 سال کار کردن در این سینما، نجیب کار کردن و اینکه نان خودم را در لجن نزدم بخورم این چیز کمی نیست. اخیرا به من گواهینامه درجه یک معادل دکترا داده اند. همین دیده شدن، برای من از هزاران سکه ارزشمندتر است. برای همین خیلی سپاسگزارم.

*به عنوان حرف آخر، توصیه شما برای اینکه  مردم بروند و این فیلم را تماشا کنند، چیست؟

در این مملکت بزرگتر از من از لحاظ تفکر و دانش در این مملکت زیاد هستند شاید حضور فیزیکی در این دنیا ندارند اما آثارشان هست و چه بسا خودشان هم حضور فیزیکی دارند، علما و دانشمندان و هنرمندان بسیار بزرگی داریم. گمنام هایی داریم که در سکوت آثار بزرگی از خودشان خلق می کنند. اما بنده با این سن و سال، تجربه و کارنامه ای که پشت سر خود دارم، ترجیح می دهم در مورد اثر خودم کمتر حرف بزنم و دیگران بیشتر قضاوت کنند اما می گویم اگر خانواده هایتان را دوست دارید، پدرآن دیگری را ببینید. به مخاطبان بیشمار مشرق توصیه می کنم پدر آن دیگری را ببینید. اگر شک دارید به میزان ارتباط، قهر یا آشتی خودتان با هریک از اعضای خانواده تان، این فیلم را ببینید، قطعا آشتی می کنید.


نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس