فیلم بر مبنای یک سری دلبستگی های عاطفی شدید آغاز می شود که جای پای خود را در تفهیم این مورد هیجانی در مخاطب سفت می کند.خیلی زود شوک بزرگ رقم می خورد و بعد از آن، شیرازه فیلم به ناگاه از هم می پاشد و داستان ول می شود.این از هم پاشیدگی داستان دقیقا از جایی آغاز می شود که مادر، از آن حالت ضعف بدنی خلاص می شود و از اواسط تا انتهای فیلم، تنها در پی مکاشفاتی است که جنبه فرعی داستانی با چنین مختصاتی است و نمی تواند دنباله ای روانشناختی از یک رویداد فاجعه آمیز باشد و بیشتر بر مبنای احساسات فردی و حس مادرانه اوست تا هیجانات روانی، و این، بزرگترین ایراد فیلمی است که سنگ بنای درستی از روایت می چیند اما آن را خوب بالا نمی برد.
فیلم برای ورود به مقوله احساسات پدر و مادری که تنها فرزندشان را از دست داده اند، دست به خلق داستانک هایی منفصل زده که همان مقدار آنها برای مبحث احساس کافی بود و بایست مابقی داستان را در خدمت روانشناختی رویداد قرار می داد به عنوان مثال تک سکانس هایی چون مواجهه پدر با مینی بوس و موتوری های طرفدار تیم استقلال و پرسپولیس یا سکانس حضور روی پل عابر پیاده برای تماشای دبستان فرزندشان یا سکانس گریه مادر بر روی چمدان لباس پسرش به اندازه کافی عمق موضوع احساس را بیان می کرد اما متاسفانه فیلم، راهی را برای ادامه چنین سوژه جذابی در پیش می گیرد که فاقد هر گونه ایده است؛ حال آن که به خوبی می توانست یک درام قدرتمند روانشناختی از دل این موضوع بیرون بکشد و بی اغراق، تصویر جاودانه ای از مادر به گنجینه سینمای ایران بیفزاید اما متاسفانه نبود ایده پردازی و همچنین انحراف مسیر داستان، آن هم درست از جایی که می توانست سبب شکوفایی فیلم شود، این اجازه را از فیلم گرفت.
همین مسیر انحرافی، به شخصیت پردازی ها هم لطمه زده و آنها را به عناصری بی کارکرد تبدیل نموده است."مریلا زارعی" پس از "شیار 143" توانست تصویر امروزتری از مادر به نمایش بگذارد و بازی درخور توجهی از خود به نمایش گذاشت که می تواند برای آن، نامزد بخش بهترین بازیگر نقش اول زن شود.بی انصافی است اگر از بازی زیرپوستی و احساسی و بغض قورت داده شده اما ملموس "حمیدرضا آذرنگ" به راحتی بگذریم؛ نامزدی او نیز چندان دور از ذهن نیست.
سعادت آباد !
"نقطه کور" اگرچه در شروع روایت، کمی دست پاچه و مشوش عمل می کند اما پروسه داستانی سریعی دارد.خیلی زود، به تعلیق می رسد اما دامنه تعلیق را مرتفع نمی کند.نوع برداشت ها و میمیک کاراکتر زن (هانیه توسلی)، تناقض بسیاری با تعلیق ها دارد و مخاطب از همان ابتدا مطمئن است که بحث خیانت از جانب زن کاملا منتفی است؛ همینطور هم می شود و فیلم، تنها وارد بخش کم عمق تعلیقی می شود که برای شاخ و برگ دادن به آن، چندان قدرتمند عمل نمی کند.
یک راه آفرینش تعلیق، کودکی است که مسئولیتش را انجام می دهد و با گفته هایش، جرقه های آغازین آن را می زند و در ادامه، تقریبا مهره سوخته تعلیق آفرینی به حساب می آید.اما نکته عجیب آنجایی است که چطور فیلمنامه نتوانسته از چند کاراکتر دیگری که حضور طولانی مدتی در فیلم دارند، استفاده دراماتیکی در جهت خلق تعلیق به عمل آورد! در تمام طول فیلم، تنها سه کاراکتر مرد و زن و کودک به درام تعلق داشتند و حضور دیگر تیپ ها، تنها ابزاری برای بیان دیالوگ های طنازانه ای بود که مخاطب را می خنداند که البته خاستگاه فیلمی با این سوژه، نمی توانست چنین حجم زیادی از بذله گویی باشد.
فیلم، یک کپی دسته چندمی از "سعادت آباد" است که می خواست زیرپوستی به برخی ناهنجارهای فردی و اجتماعی و تاثیر آنها بر یکدیگر اشاراتی داشته باشد که البته بیان صرف این اشارت، بی آن که کوچکترین ارتباطی به درام پیدا کنند، چه امتیازی برای این فیلم محسوب می شود؟ و درست همین انگاره، فرق بزرگ "نقطه کور" با "سعادت آباد" است.فیلم به جز دو بازیگر اصلی خود، از دیگر تیپ هایش تنها یک استفاده ابزاری سطحی به عمل آورده و به بیشتر از حریم شعارگویی، ورود پیدا نکرده است.
مطرح کردن بیکاری برادر کاراکتر مرد (فروتن) یا ورشکستگی داماد او و مضحک تر از آن، پیگیر شدن دلیل جدایی از سوی مرد در آن وانفسای بی آبرویی یا موضوع دوستی خواهر زن او با پسری امروزی و یا حتی موضوع هرزگی پدر و مادر دوقلوها، چه کمکی به درام کرد؟ جز آن که فیلم بخواهد ادعا کند که به طرح موضوعات روز و برخی ناهنجاری ها تنها اشاراتی داشته که اگر تمام اینها را از فیلم بگیریم و نود دقیقه را با همان سه کاراکتر مرد و زن و کودک پر کنیم، کوچکترین خللی در رسالتی که نویسندگان در ذهن داشتند، وارد نمی شود.
همه اینها به کنار.حالا که فیلم با چند تیپ، این همه شلوغ کرده، چرا به یک باره کل غائله را برخلاف جریان درام می خواباند و با لحن مشمئزکننده معذرت خواهی که اصلا در شخصیت مرد تعریف نشده، فیلم را به پایان می رساند؟! یعنی فیلم، علت تمام این درگیری ها را در بیماری نادر کودک عنوان می کند که تشخیص آن از سوی مادر هم بسیار عجیب است چرا که مادر از دریچه دوربینی پی به این حقیقت می برد که از نگاه کودک به دست آمده بی آنکه مادر یا هر فرد دیگری به آن پی ببرد مثلا مادر چطور متوجه شد در درگیری کودکش جلوی شیرینی فروشی، توجه کودک به خالکوبی گردن مرد بوده یا در زمانی که تعمیرکار در خانه آنها بوده، پسر به گردن او توجه کرده؟ فلاش بک های فیلم از نگاه کودک به تصویر کشیده شده (که برای گره گشایی مخاطب اندیشیده شده) اما در فیلم به شکل حل معما از سوی مادر نشان داده می شود که بسیار ناشیانه و مضحک است.
کپی دسته چندمی "سعادت آباد" برای "مهدی گلستانه" یک عمل کاملا غیرحرفه ای بود و جایگاه او را به قبل از فیلم های نه چندان جدی قبلش تقلیل داد.حداقلش او در آن فیلم های غیرجدی، خودش بود اما در اینجا، تب شعارگویی و شلوغ کاری بدجوری به سینمایش لطمه زد.
تنها در حد یک سکانس باشکوه !
دو سال پیش، زمانی که خبر رسید دستیار اول کارگردان هایی چون مهرجویی، کیمیایی و بیضایی که سابقه چندین بازی مقابل دوربین و نگارش فیلمنامه و ساخت فیلم کوتاه در پرونده خود داشته، قصد ساخت نخستین فیلم بلند خود را دارد، انتظارات از "تینا پاکروان" که متولد 56 است اما خیلی بیشتر از سنش تجربه سینمایی دارد، بسیار بالا رفت که با این حجم کار با بزرگان سینما، کاملا طبیعی بود.او در سال 92، "خانوم" را در جشنواره سی و دوم رونمایی کرد اما خروجی، آن چیزی نبود که بتواند آن انتظار به حق را برآورده کند.خیلی ها فیلم سه اپیزودی "خانوم" را که فیلمی متوسط بود، گذاشتند پای شور و نشاط یک فیلم اولی اما حالا که "نیمه شب اتفاق افتاد" در جشنواره سی و چهارم رونمایی شده، معلوم می شود که این کارگردان جوان، چندان نتوانسته از دانش سینمایی آن کارگردانان بزرگی که با آنها کار کرده، به درستی استفاده کند.
"نیمه شب اتفاق افتاد" بدون هیچ پیش زمینه ای آغاز می شود.در یک سوم ابتدایی، شوخ و شنگ است،یک سوم میانی اش، عاشقانه می شود و در یک سوم پایانی، شکلی تراژیک به خود می گیرد.در یک سوم ابتدایی که خیلی طول می کشد داستان کم رمق، روی ریل بیفتد، همه چیز روی هواست به گونه ای که حتی لوکیشن ثابت و دو، سه کاراکتر اصلی هم نمی توانند خیلی زود خود را به مخاطب بشناسانند.
در یک سوم دوم که روایت به همان کلیشه عشق مرد جوان به زن بزرگ تر از خودش می پردازد ( و زمینه های این عاشق شدن هم اصلا چفت و بست دراماتیک ندارد) نوع بازی بهداد، نمی گذارد همان حداقل سمپاتی های فیلم شکل بگیرد.برای این داستان عاشقانه، بهداد، بدترین انتخاب ممکن بود؛ حقیقتی که حتی خود وی چند سال پیش و به هنگام اکران "پرتقال خونی" (که وی در آنجا نیز نقش جوان عاشق پیشه ای را داشت که تقریبا سرنوشتی مشابه همین فیلم دارد) بدان اعتراف کرده که چندان با نقش های عاشقانه ارتباط برقرار نمی کند؛ ما در این فیلم، ضعیف ترین بازی او را شاهد بودیم به انضمام بی استعدادی عجیب او در خواندن و اینکه چطور او حتی نتوانست استایل و فیزیک یک دی جی را حداقل به هنگام اجرا، خوب از آب در آورد ! بهداد به جنس عاشقانه فیلم لطمه زد و این برای دومین ساخته پاکروان گران تمام شد.
در یک سوم پایانی که یک سر و گردن بالاتر از دو بخش دیگر فیلم روایت می شود، مسیر داستان به سمت خلق تراژدی پیش می رود و چون دیگر نه از آن شوخ و شنگی های بی مورد و هزل گونه نیمه اول و نه از عاشقانه های بدقواره نیمه میانی فیلم خبری نبود، زمینه های احساسی، خود را به خوبی نشان داد که این اتفاق با ابتکار خوبی که در ارتباط با بیماری صرع حسین و علت مرگ او و زدن زنگ خانه ها انجام شد، کمی شکیل تر نشان داده شد.گرچه این قسمت از فیلم با یک پایان بندی مشخص می توانست کاملا موفق باشد اما فیلم از سویی هم می خواست بنا بر داده های شخصیت شناسی زیبا (رویا نونهالی)، او را فردی مقید نسبت به وقوع قتل نشان دهد و هم، جنبه های زیباشناسانه را مراعات کند که همین دوراهی، نویسنده را مجبور به خلق پایان باز کرد گرچه این پایان، بی ربط نیست اما سرراستی تمام فیلم این انتظار را در مخاطب به وجود آورده بود که پایان آن نیز مشخص باشد.
فیلم یک سکانس باشکوه مربوط به بگومگوی خواهران حسین و خانواده زیبا در حیاط دارد که گویی تمام کاراکترها برای لحظاتی از جلد محتاط خود خارج می شوند و بازی های واقعی تری از خود به نمایش می گذارند.بازی "رویا نونهالی" و "گوهرخیراندیش" می تواند آنها را در جمع نامزدهای بهترین بازیگر نقش اول و نقش مکمل زن قرار دهد.