رگبار گلوله دشمن بلند شد دیگر زمانی برای درنگ نبود. نه می توانستیم بخوابیم و نه می توانستیم بایستیم. شرایط سخت و دشواری بود. در نهایت هر سه نفر پریدیم بین ذرت ها. همان لحظه صدای یا زهرای سید ذاکر (شهید محمد سخندان) همراه با ناله شدیدی بلند شد.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، هفته گذشته رزمنده مدافع حرم لشکر فاطمیون "محمد سخندان" در دفاع از حرم حضرت زینب(س) در سوریه به شهادت رسید. شهیدی از اهالی مشهد که تنها سه روز بعد از حضورش در سوریه به دوستان شهیدش پیوست.

یکی از همرزمان محمد سخندان که در آخرین لحظات کنار او بود لحظه شهادت این شهید را چنین روایت می کند:

قرار بود تپه ای به نام تک درخت که موقعیت استراتژیکی و تسلط خوبی به منطقه دارد را آزاد کنیم تپه ای که چند باری بین ما و نیروهای دشمن دست به دست شده بود. آخرین باری که محل دست ما بود کلی خمپاره و سلاح سنگین روی سرمان ریخته بودند. یک خمپاره 120 درست به فاصله 10 متری پشت سرمان خورد که ترکش های ریز و درشتش به پشت گردن و ستون فقراتم اصابت کرد. درد شدیدی حس کردم، دستم را گذاشتم پشت گردنش و دیدم خونی شده. یک ترکش زیر به اندازه عدس را که از یقه لباسم رد شده بود از زیر پوستم درآوردم.

مدافع حرمی که همچون زهرا(س) به شهادت رسید+ عکس

یکی از دوستانم گفت لباست سوراخ سوراخ شده، دیدم سه سوراخ دقیقا لحظه ای که دستم را بالا آورده و به نقطه ای اشاره کرده بودم به آستینم اصابت کرده و از طرف دیگر بیرون رفته بود. هیچ کس باورش نمی شد که حتی یک خراش کوچیک در ناحیه دستم بر نداشتم. این لحظه یاد جمله شهید قاسمی افتادم که می گفت: "اینهم روزی ما نبوده" و هنوز لایق نشدی.

پیشنهاد آزادسازی منطقه داده شد. از بین بچه ها 7 نفر داوطلب شدند که 8 نفر برای انجام کار آماده شدیم. به یاد عملیاتی که شهید سید ابراهیم و شهید قاسمی رفته بودند رمز عملیات را "یا علی بن موسی الرضا" گذاشتیم.صحبت های شهید سید ابراهیم آمده بود توی ذهنم. گفتم یعنی می شود امام رضا یکی از ماها را کربلایی کنه؟!

 

به خاطر صاف بودن زمین منطقه و همچنین عدم وجود عوارض مناسب مجبور شدیم پس از طی مسافتی از درون مزرعه ذرت و از داخل زمین زراعی چغندر که پوشش گیاهی کمتری داشت رد شویم. در همین حیت تیربار دشمن شروع کرد به زدن و یکی از نیروها مجروح شد و سه نفر از همراهانش مجبور به برگشتن شدن.

بالاجبار سه نفری کار را ادامه دادیم. من و شهید سخندان و یکی دیگر از بچه ها بیشتر مسیر، یعنی از نقطه رهایی تا هدف که 3 کیلومتر بود 500 متر فاصله داشتیم که به خاطر دید و تیر دشمن که به رگبار بسته بود مجبور شدیم روی زمین دراز بکشیم. 20 دقیقه ای زمینگیر شدیم. به خاطر موانعی که وجود داشت مجبور شدیم از جا بلند شدیم و تا اول مزرعه ذرت بعدی که حدود 20 متر راه بود دویدیم. به خاطر تیر اندازی که از دو نقطه به سمتمان می شد و پوشش گیاهی خاص منطقه نتوانستیم سنگر دشمن را پیدا کنیم و همچنان از تاکتیک آتش و حرکت استفاده کردیم.

با یک یا علی بلند شدیم و با سرعت به سمت ذرت ها دویدیم. رگبار گلوله دشمن بلند شد، دیگر زمانی برای درنگ نبود. نه می توانستیم بخوابیم و نه می توانستیم بایستیم. شرایط سخت و دشواری بود. در نهایت هر سه نفر پریدیم بین ذرت ها. همان لحظه صدای یا زهرای سید ذاکر (شهید محمد سخندان) همراه با ناله شدیدی بلند شد. هر سه نفر به فاصله ی 10 متر خود را بین ذرتها پرت کردیم. چون تراکم ساقه های ذرت در مزرعه زیاد بود با هر حرکت کوچکی سر ساقه که حالت خوشه گندم دارد تکان می خورد و موقعیتمان لو می رفت.

شنیدیم صدای ناله های سید ذاکر بیشتر شد. با احتیاط خودمان را کنارش رساندیم. در این فاصله با تکان خوردن ساقه ها گلوله های دشمن ساقه ها را قطع می کرد.

از همان فاصله سید ذاکر گفت که از دو ناحیه تیر خورده. یکی به دستش و یکی هم به کمر. ذکر یا زهرا(س) از زبانش قطع نمی شد. با خواندن آیه ی وجعلنا سینه خیز در حالی که سعی می کردم ساقه ها تکان نخورد خودم را به سید ذاکر رساندم. در لحظه اول دیدیم که گلوله ای به شاهرگ مچ دست راستش خورده و خون با شدت به بیرون فواره می زند. در نگاه بعدی متوجه خونریزی دست چپش شدیم، آستینش را بالا زدم و دیدم گلوله ای هم به وسط ساعد و روی رگ اصلی اصابت کرده. خونریزی شدیدی داشت. با شریان بند خواستم جلوی خونریزی را بگیرم که دیدم تقریبا خونی در بدنش نمانده و شدت خونریزی کم شده بود.

 

با بستن شریان ها متوجه خونریزی در ناحیه پهلو شدم. خشاب را باز کردم و دیدم 3 گلوله دیگر به پشت ران و پهلو اصابت کرده. فکر می کنم علت ذکر یا زهر(س) گفتن مکررش هم همین دردی بود که در ناحیه پهلویش احساس می کرد و یاد بی بی دو عالم افتاده بود. بعد از چند دقیقه، در آخرین روزهای ماه محرم محمد سخندان به دعوت اربابش لبیک گفت و خودش را به قافله کربلاییان رساند.

در آن شرایط وقتی دیدم کاری از دو نفرمان ساخته نیست و باید پیکر مطهرش را به عقب برگردانیم  در حالی که من هم زخمی بودم کمک کردم تا پیکر را که سنگین بود روی دوش همرزم دیگرم گذاشتم. تجهیزان و سلاح ها را برداشتیم و از مزرعه بیرون رفتیم. با تکان خوردن ذرت ها تیربار به سمتمان شلیک می کرد. با هر زحمتی خودمان را به عقب رساندیم.

از طریق بی سیم تقاضای نیروی کمکی کردیم که دو نفر خودشان را به ما رساندند. تا 100 متری سنگر رسیدیم و آنجا هم حدود نیم ساعت سر جالیز در یک کانال آب زمین گیر شدیم. با بی سیم با نیروهای عقب هماهنگ کردیم تا آتش سنگین بریزند و بتوانیم خودمان را بدون پیکر به عقب برگردانیم.. ساعت 10 صبح رفته بودیم و حالا ساعت 3 عصر شده بود. تا تاریکی هوا صبر کردیم و چون پیکر شهید در منطقه خودمان بود توانستیم او را به عقب برگردانیم.

منبع: دفاع پرس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 3
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 2
  • ۱۳:۴۸ - ۱۳۹۴/۰۹/۰۳
    0 0
    متن طولانی بود ، با وجود علاقه به همچین خبرهایی نتونستم بخونم ، بهتر بود خلاصه میکردید ، با عرض معذرت
  • ۱۹:۵۵ - ۱۳۹۴/۰۹/۰۴
    0 0
    بی شرم . فقط همین برات کافیه
  • القدرت حسام ۱۱:۵۵ - ۱۳۹۴/۱۱/۲۳
    0 0
    مرگ برمغولهای زمان ما داعش والنصره وجیش الشبا

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس