برادر شهيد
براي شروع از برادر شهيدتان و خانوادهاي كه يك شهيد پرورش داده است بگوييد.
كاظم متولد 1339 بود و من متولد 1337. ما پنج برادر و خواهر بوديم. پدرم بنا بودند. ايشان در تربيت بچهها خيلي مقيد بودند. خيلي هم به اصول اعتقادي و مذهبي پايبند. ما هم همه توجهمان به درس بود. اما تابستانها گاهاً براي كمك پيش پدر ميرفتيم و كار ميكرديم. خوب به ياد دارم يك بار از پدر پرسيدم، شما براي مردم از صبح تا شب 10 متر ديوار ميكشيد و كار بنايي انجام ميدهيد، اگر بخواهيد اين كار را براي خودمان انجام بدهيد، چقدر ميشود؟!
پدرم در پاسخ گفتند: كار خودم و كار ديگران ندارد. من براي مردم طوري كار ميكنم كه اگر بخواهم براي خودم كار كنم، همينطور كار ميكنم. فرقي براي من ندارد. من آن زمان سن كمي داشتم اما پاسخ پدر خوب در ذهنم ماند. ايشان بسيار صادق و با شرافت بودند. هر چيزي براي خودش ميپسنديد براي ديگران هم ميپسنديد. اگر چه از لحاظ مالي به سختي بزرگ شديم اما هر چه بود مال حلال بود كه پدر به خانه ميآورد و ميدانست رزق حلال تأثير زيادي در عاقبت به خيري بچهها دارد.
شهيد كاظم فرجي فعاليت خاصي هم در دوران انقلاب داشتند؟
برادرم از من كوچكتر بود، اما خيلي زودتر از من نماز خواندنش را شروع كرد. آن زمان ايشان در كلاسهاي آموزشي روخواني قران شركت ميكرد. يكي از روزها كه به كلاس رفته بود، مدرس سوره محمد (ص) را آموزش داده بود. ابتداي سوره ميفرمايد: « الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ » يعني كساني كه كفر ورزيدند و [مردم را] از راه خدا بازداشتند [خدا] اعمال آنان را تباه خواهد كرد. كاظم به خانه آمد و اين آيه را براي من قرائت كرد و درباره اين آيه با من صحبت كرد. ايشان به كنايه به وضعيت رژيم شاهنشاهي اشاره كرد كه آنها با اعمال و رفتارشان در مقابل راه خدا سد ايجاد كردهاند و خداوند اعمال آنها را ضايع ميكند. اين صحبتها و نظير اين سخنان به خوبي به ما ميفهماند كه ايشان پيش از انقلاب بينش سياسي داشت و انقلابي بود. يك مرتبه به من گفت قرار است كتابي سياسي را به من برسانند و من آن را مطالعه كنم. كتاب را به دستش رساندند و ايشان مطالعه كرد. اگر كتاب را ميگرفتند خيلي برايش گران تمام ميشد. بعدها اسم كتاب را پرسيدم و ايشان گفتند: نام كتاب «آري اينچنين بود برادر» دكتر شريعتي بود. همه اين اقدامات و جلسات و مطالعات نشان ميداد كه كاظم پيرو خط امام خميني (ره )است. كاظم براي ادامه تحصيلات به تركيه رفت و بعد از آن، راهي ايتاليا شد.
شهيد در ايتاليا چه رشتهاي تحصيل ميكرد؟ چطور شد كه درس و دانشگاه را رها كرد و خود را به صفوف مجاهدان راه حق رساند؟
يكي از هم محليهايمان كه راننده ترانزيت بود، كاظم را در ايتاليا ديده بود. او به كاظم گفته بود براي ناهار به فلان رستوران برويم و كاظم در پاسخ ايشان گفته بود كه من روزه هستم. آن ايام در ايران ماه مبارك رمضان بود. كاظم در آنجا هم دست از اعتقادات و مذهبش برنداشته بود. در رشته علوم سياسي تحصيل ميكرد.
يك بار در مرز فرانسه، پليس مهر جانمازش را برداشته بود و گفته بود كه اين مواد مخدر است. شهيد به سختي توانسته بود آنها را متوجه كند كه اين مهر است و مواد مخدر نيست. اما ايتاليا به روحيات و اعتقادات كاظم نميخورد و براي همين تحصيل را رها كرد و با زمزمههاي آغاز جنگ به كشور بازگشت و به خدمت سربازي رفت. درخدمت سربازي ايشان راننده بود و هميشه به خط مقدم ميرفت. اصلاً هم نگراني و ترسي نداشت كه دائم در خطوط مقدم در تردد است. چند باري هم من براي ديدارش به خط رفتم.
از فعاليتها و حضور اين رزمنده نخبه در جبهه بگوييد.
زماني كه خدمت سربازياش تمام شد آمد و گفت: ميخواهم بروم جبهه. من آن زمان در پايگاه هوايي اميديه پايگاه پنجم نيرو هوايي خدمت ميكردم و در آنجا استخدام شده بودم. به ايشان گفتم: اگر ميشود به جبهه نرو. ايشان خيلي محكم در پاسخ من گفت: من غيرتم قبول نميكند در خيابانهاي تهران پرسه بزنم و دشمن در خاك كشورم باشد و قصد تجاوز داشته باشد. براي همين به صورت داوطلبانه به عنوان يك بسيجي از پايگاه شهيد بهشتي اعزام شد.
چه سالي به جبهه اعزام شدند؟
سال 1361 بود و همزمان با عمليات آزادسازي خرمشهر. نيروها براي انجام عمليات الي بيتالمقدس آماده ميشدند. عمليات با موفقيت 15 روز به طول انجاميد. كاظم در روند انجام عمليات در شلمچه مفقودالاثر شد. كسي از او اطلاعي نداشت. فرمانده گروهان بود. 30روز از عمليات گذشت، اما خبري از برادرم نشد من رفتم تعاون سپاه اهواز. نام ايشان جزو مفقودالاثرها ثبت شده بود و كسي هيچ اطلاعي از ايشان نداشت. نه همرزمي، نه دوستي، نه فرمانده گرداني...
يعني از عاقبت برادرتان بياطلاع بوديد. كسي خبري از ايشان نداشت؟
نه هيچ خبري نبود. تا اينكه اسرا به كشور آمدند. همه اميد ما اين بود كه نام و نشاني از برادرم در بين اسرا پيدا كنيم. من خيلي پيگير بودم و بعد از آمدن اسرا به خانه تك تك آنها ميرفتم و عكس برادرم را نشان ميدادم تا نشاني از او پيدا كنم. اما كسي او را در ميان اسراي اردوگاههاي عراق نديده بود. هيچ نشاني نداشتيم نمي دانستيم چه اتفاقي براي برادرم افتاده و اين بيخبري بيشتر آزارمان ميداد.
خانه ما ديوار به ديوار مسجد بود. آن زمان اسامي آزادهها را از بلندگوهاي مساجد اعلام ميكردند. پدرم روي يكي از پلههاي حياط خانه مينشست و همواره گوش به صداي بلندگوي مسجد داشت. هر لحظه برايمان دشوار ميگذشت. هر ساعتش برايمان يك سال ميگذشت، هر ثانيه منتظر شنيدن اسم برادرمان بوديم و...
به جرأت ميتوانم بگويم، انتظار آن يك ماهي كه اسامي اسرا اعلام ميشد، خيلي سختتر از آن 33 سال انتظار ما براي آمدن پيكر برادرم بود. پدر به تصور اينكه برادر من ميآيد به دوستش گفته بود كه گوسفندي را آماده كن، هر زمان كه من به شما خبر دادم، گوسفند را بفرست و اين انتظارها اينگونه گذشت. سال 1368 بود پدر دو سال بعد يعني در سال 1370همه اميدش از بازگشت كاظم قطع شد و 9روز مرگ مغزي بود و در نهايت فوت كرد و بعدها وصيتنامهاش به دست ما رسيد.
شما فرموديد كسي از برادرتان اطلاعي نداشت، پس چطور وصيتنامه ايشان به دست شما رسيد؟
بعد از اتمام ورود كاروان آزادهها به كشور، يكي از دوستان برادرم وصيتنامه او را براي ما پست كرد. اما هيچ نشاني از خود روي نامه ننوشته بود. ايشان در متني كه همراه وصيتنامه برايمان ارسال كرده بود نوشته بود: من سالها منتظر بازگشت كاظم بودم، اما خبري نشد. وقتي از آمدن ايشان مأيوس شدم وصيتنامهاش را براي شما ارسال كردم. اينگونه وصيتنامه به دست ما رسيد.
ايشان در وصيتنامهشان به چه مواردي اشاره داشتند؟
كاظم در وصيتنامهاش نوشته بود: اگر چيزي از من باقي ماند در قطعه شهداي بهشت زهرا دفن كنيد. بدانيد آنان كه رفتند كاري حسيني كردند و آنان كه ماندند بايد كاري زينبي كنند وگرنه يزيدياند. در مراسم شهادتم، شيريني پخش كنيد و...»
همراه اين وصيتنامه يك وصيتنامه هم براي من نوشته بود و در آن نام كساني را براي طلبحلاليت برده بود كه من مطمئن شدم وصيتنامه نوشته خود برادرم است.
آقاي فرجي مادران شهداي مفقودالاثر همواره چشم انتظار آمدن فرزندانشان هستند. ميخواهيم بدانيم سالها بيخبري از دردانه و 33 فقدان فرزند براي مادر شما چگونه گذشت؟
*روزنامه جوان
البته اين را هم بگويم و بارها گفتهام كه كاظم و كاظمها جواناني بودند مانند ما. افرادي دستيافتني و زميني، اما آنها تصميم خودشان را گرفته بودند. تصميم گرفته بودند تا بنده خوبي براي خدا باشند. سالهاي نبودن برادر سخت گذشت. به ويژه براي پدر و مادر. وقتي چيزي را گم ميكني هميشه چشم هايت دنبالش ميگردند. او براي ما گم شده بود. ما اصلاً معناي مفقودالاثر بودن را نميدانستيم. اما كاظم با غيبتش و نبودنهايش آن را برايمان خوب معني كرد. بهترينهايمان در راه اسلام و قرآن رفتند و اين مسير به بركت خون شهدا همچنان تداوم خواهدداشت.