گروه جهاد و مقاومت مشرق: شب عید فطر، به موصل رسیدیم. شب، یک مقدار نان به ما دادند و فردا بین آسایشگاه ها تقسیم شدیم. دور تا دور آنجا عکس صدام بود. سربازان گفتند: "یکی از اسرا به عکس صدام چپ نگاه کرد، او را آتش زدیم! حواس تان باشد."
با خواندن پیام اسرای قبلی روی دیوارها، کلی روحیه گرفتیم. پیام این بود: "مقاومت کنید، چیزی نیست."
به مرور زمان، عکس های صدام پاره شد و در توالت ها می شد عکس های او را پیدا کرد. در هر آسایشگاه ۱۱در ۲۰ متری، حدود۱۲۰ تا۱۵۰ نفر به سرمی بردیم. هفت ماه آنجا بودیم. در طول چهاره ماهه اوّل ، از صلیب خبری نبود و عراقی ها هم با تمام قدرت اذیت می کردند. هر آسایشگاه چند نفر از بچّه ها رهبری می شد که همه، آنها را قبول داشتند. مراسم دعا و نماز هم به طور منظم ادامه داشت.
یک شب، بچه ها مراسم سینه زنی برپا کردند. سربازان عراقی هرچه داد و بیداد کردند، کسی به آنها توجه نکرد. به فرمانده اردوگاه گزارش کردند و او برایمان مجازات تعیین کرد: یک روز زندان برای همه و تا دو هفته، هر روز فقط دو ساعت بیرون باش از آسایشگاه!
بعد از آن، دور همه آسایشگاه و پنجره های آن را سیم خاردار کشیدند.
بچه ها پی درپی با بعثی ها درگیر می شدند. یک بار "حاج میرزا"، اهل اصفهان- که پیش نماز آسایشگاه بود- آمد و گفت: "حزب اللهی ها بلند شوند."
گفتم: "جریان چیه؟"
گفت:"عراقی ها از طریق بلندگو دارند ترانه ایرانی پخش می کنند!"
بچه ها دور بلندگو حلقه زدند و تکبیر گفتند. سربازان با سلاح به طرف بچه ها نشانه رفتند که همگی سینه ها را سپر کردیم و گفتیم: "بزن!"
عراقی ها چشم شان گرد شده بود."فاخر" به زبان عربی گفت: "بلندگو را خاموش کنید."
ضابط احمد، سرباز چشم ریز عراقی- که به ژاپنی معروف شده بود و خیلی زود عصبانی می شد و به سربازها و اسرا فحش می داد- پرسید: "چرا شلوغ کردید؟ برای اینکه ترانه گذاشته ایم؟ بچه های خودتان خواسته اند."
پرسیدیم: "کی خواسته؟"
هرچه اصرار کردیم، جواب نداد.
راوی: آزاده مرتضی امیران / سایت جامع آزادگان
کد خبر 351557
تاریخ انتشار: ۱۴ مهر ۱۳۹۳ - ۰۹:۳۵
- ۰ نظر
- چاپ
یک شب، بچه ها مراسم سینه زنی برپا کردند. سربازان عراقی هرچه داد و بیداد کردند، کسی به آنها توجه نکرد. به فرمانده اردوگاه گزارش کردند و او برایمان مجازات تعیین کرد: یک روز زندان برای همه و تا دو هفته، هر روز فقط دو ساعت بیرون باش از آسایشگاه!