نمی­ دانم چه می­نویسم. شور و شوق سراسر وجودم را گرفته، می­ بینم که در کنار شهدا قرار گرفته­ ام، می­بینم که بهترین اولیاء خدای را به ملاقات نشسته­ ام "الله اکبر" . این نوشته و این کلام را از روی احساسات نمی­ نویسم، از روی تاثرات ظاهری نمی­ نویسم، از روی اعتقاد و ایمان می­ نویسم. از روی یقین می­نویسم.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - آنچه در زیر می خوانید، وصیت نامه شهید حسن موحد رستگار است که در 11 اسفند 64 نوشته است.

بسم الله الرحمن الرحیم

"اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد"


با عرض ادب به پیشگاه حضرت مهدی (عج) و نائب گرانقدرش حضرت امام خمینی (روحی لهم الفداء) و با عرض سلام بر شهدای انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی، به امید شفای مجروحین و معلولین انقلاب اسلامی، اکنون که دست نیاز و تسبیحمان به درگاه حضرت حق تعالی دراز است، شکر می­ فرستیم و رضایت حضرتش را طالبیم و از برای برقرای حکومت اسلامی توانمان را به کار برده ­ایم، قبولی آن را از درگاه او خواستاریم، در این راه پرنشیب و فراز بر خویش تحمل سختی ها نمودن برای خدا، سهل است و نظر او شرط، حال که در این ره نه از برای منت بلکه از در رضایت او ، خویش را افسرده نمودیم در ظاهر، و ره را در پیمودن آن تا رسیدن به لقایش دنبال نمودیم، حمد و سپاس او را به جای می­ آوریم که او "اهدنا الصراط المستقیم" است و استقامت در این راه را از او طالبیم و همچنین، ماندن و ثابت قدم بودن را در مسیرش باز خواهانم.

الها! اگر چه نزدیک ترین و سریع ترین راه تقرب و وصل به درگاهت " شهادت" است، در پی این وصل، توانم را فدایت نمودم، وجودم را فنایت، و زیر پا گذاشتم دنیای فانی و پست را و گریستم از فراقت و توسل جستم به ائمه اطهارت، قبولم دار اگر چه قابل نیستم.

عمری است که در پی لقایت، حال و هوای دیگر بر سرم شده است، گام هایم از برای دیدار تو خسته، از بس راه پیمودم، بیابان های گرم و سوزان جنوب را پشت سر نهادم، قله­ های رفیع و سخت غرب و کردستان را زیر پا در نوردیدم، دره ­های پرفراز و نشیب محرم، صحرای رمضان، ارتفاعات سردشت و ... از برای دیدارت، حال با قبول کردن من در حضورت آرامشم بخش که تو عطاکننده نفس مطمئنه­ ای.

احساس می­ کنم ضیافت ائمه اطهار برایم آماده شد

آخرین لحظات شب است و از مصاحبت با یک شهید برگشتم، نمی­ دانم تاکنون در زندگیم چنین حالتی بوجود نیامده بود، تاکنون این طور شاد نشده بودم، لحظاتی دیگر به سحر نمانده است و احساس می­کنم که آخرین پیامم را بر روی صفحه کاغذ می­نویسم. خیلی خوشحالم و از خوشحالی نمی­ توانم در خود بگنجم. احساس می­ کنم ضیافت ائمه اطهار و اولیاءالله جهت آمدنم آماده شده است.

احساس می­کنم شهدا  را می ­بینم. احساس می­ کنم لحظه­ ای دیگر در کنارشان جای می­گیرم.
 خدایا ! تو را شکر می­ کنم که به من عطا نمودی این بی خود شدن را.

خدایا ! دوست دارم با شهدا باشم، دوست دارم من را از اولیاءت جدا مگردانی، او نیز این طور دوست دارد.(اشاره به برادر کوچکتر که چند ساعت بعد شهید می شود)

خدایا در این دنیا هیچ نمی­ خواهم، فقط و فقط می­ خواهم من و او را با هم شهید نمایی و در کنار هم به خاک سپرده شویم. دوست دارم حیات آن دنیا را با هم بگذرانیم.

هان ای دوستان! دوست دارم شهید شوم و می­ دانم که وقت زیادی به شهادتم و شهادت هر دویمان نمانده است.

خدایا ! محبت چقدر صفا دارد. دوستی چقدر معنا دارد. اگر می­ دانستم زودتر خود را آماده می­ نمودم تا در حضورت جای گیرم.

 خدایا ! بین من و دوستانت جدایی نینداز. بین من و دوستانت فراق و دوری حاصل مکن.
 خدایا! دیگر نمی­ خواهم در این دنیا زندگی کنم، چرا که تو را شناختم و حضورت را مدتی است درک نموده­ ام.

 خدایا ! دوست دارم طعم احترام در حضور و محضرت را به من بچشانی، به من عطا بفرمایی، آخرین روزهای حیات را چقدر زیبا طی می­ نمایم، تا حیات طیبه را کسب نمایم. عمر زیادی را در این بیابان ها سپری نمودم، در صحراهای جنوب و ارتفاعات غرب به عشق تو گام برداشتم، حالا پیدایت نمودم ، حالا حضورت را طلب می­ نمایم. درست است از برای معشوق در شوق لقایش سوختن رمز است.

خدایا ! عمری است می­ سوزم لیک می­سازم اما اکنون طاقت ساختن ندارم. عزم سفر وجودم را مملو از عشق لقائت فراگرفته است.

دوستان! دیگر «موحد» را نخواهید دید، دیگر گام هایش را در سرزمین های جهاد و قتال نخواهید دید. دیگر آه و سوزش را نخواهید دریافت. دیگر فریادش را بر آسمان های خونین غرب و جنوب نخواهید شنید. موحد از میانتان می­ رود.

خدایا ! من چطور شکرگذاری به درگاهت کنم از این که مرا در این زمان آفریدی؟ بهترین و حساس ترین لحظات زندگیم را مصادف با موسم گلچینی از بوستان عاشقان لقایت قرار دادی. چطور شکرگذار باشم که مرا در این زمان پربرکت جمهوری اسلامی قرارم دادی؟

"الحمدلله، سبحان الله العظیم"

دوستان بیایید تا به ما بپیوندید. ما به ملاقات خدایمان رفتیم. دنیا ارزش ندارد، دنیا سودی ندارد، دنیا فانی است. آنچه که باقی است آخرت است، اعمال خوب انسان هاست، چرا خود را اسیر دنیا نموده­ اید؟ چرا خود را اسیر منجلاب فساد و تباهی نموده­ اید؟ توجه کنید ، برگردید به سوی خدای خود.

نمی­ دانم چه می­نویسم. شور و شوق سراسر وجودم را گرفته، می­ بینم که در کنار شهدا قرار گرفته­ ام، می­بینم که بهترین اولیاء خدای را به ملاقات نشسته­ ام "الله اکبر" . این نوشته و این کلام را از روی احساسات نمی­ نویسم، از روی تاثرات ظاهری نمی­ نویسم، از روی اعتقاد و ایمان می­ نویسم. از روی یقین می­نویسم.

ای کسانی که حق شما را اداء نکرده ­ام، مرا ببخشید. ای دوستانی که حق رفاقت را نتوانستم ادا نمایم، مرا عفو کنید.

خدایا ! تو خود می­ دانی که خسته شده­ ام و دل­شکسته. مرا آرام بخش، مرا مطمئن ساز، مرا در حضورت جای ده، از من راضی شو و مرا ببخش.

پدر و مادر گرامی و معظم! خداوند ان شاالله در حق شما رحمت و مغفرت نماید و از فیوضات الهیه­ اش شما را بهره ­مند نماید. شکر به جای آرید که از وجود پربرکت شما ، یادگاری مرا حضور حضرت حقتعالی دارید و به خدای تعالی هر چه بیشتر روی آورید و اگر اذن و اجازه حضرتش حاصل شود، شفیع نیکوئی را دارید. امید است وجودتان را تسلیم او کنید تا او نیز نظری بنماید که می­ نماید،انشاالله . و از خدای بخواهید همان طور که در کنار شما و با شما بوده­ ام­، روز قیامت نیز جدایی حاصل نشود بین ما. انشاالله تعالی

والسلام
فاو،
"حسن موحد رستگار"
11 اسفند 1364

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • ۱۱:۰۴ - ۱۳۹۳/۰۵/۱۵
    0 0
    تاثیر گذار بود و بسیار قابل تامل برای من بی همت...

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس