«به نام حیّ قیوم مهربان لایزال. آفتاب عمر چه زود غروب میکند. آن گاه تقدیر این چنین باشد و خدا خواهد که انسانی دنیا را وداع گوید. اما چه زیباست که این تقدیر به نظافت قلب مهربان مادری باشد که فرزند دلبندش را در آغوش گیرد و این تناسب میسّر نباشد مگر با شهادت در راه اللَّه و مکتب و وطن، کاش تقدیرم چنین باشد» و این آرزو برآورده شد. «کاش تقدیرم چنین باشد، مرگ با افتخاری را که بارها به آن نزدیک شدهام ولی نصیبم نشده است، شاید لایق شهید بودن نیستم زیرا که شهید مقامی بالا و والا را دارد و من فردی گناهکار و خوارم. اینک که با یاد خدا به جبهه میروم، نه برای انتقام، بلکه به منظور احیای دینم و تداوم انقلابم پای در چکمه میکنم و خدا را به یاری میطلبم و از او میخواهم که هدایتم کند به آن سو و آن راه که خود صلاح میداند و هدفم خدا، مکتبم اسلام و مرادم روحاللَّه است. هر قدمی که بردارم و هر گلولهیی که شلیک کنم و قلب دشمن را هدف سازم، به یاد خدا باشم و برای هر گلولهای که به تنم خورد به یاد خدا تحمل کنم و دردش را، زجرش را که شیرینتر از عسل است. خدانگهدار. مسعود آشوری»
این، روحیهی سرباز ماست، این روحیهی افسر جوان ماست. همهی رزمندگانی که در خط مقدم جبهه میجنگند، کم و بیش چنین روحیهای دارند، این چیز توصیفناپذیری است. در جنگ ارزش واقعی و سرنوشت واقعی را این معین میکند.