کد خبر 849743
تاریخ انتشار: ۴ اردیبهشت ۱۳۹۷ - ۱۴:۰۴
حامد عسکری

سالهای جنگ بود و برنامه بعد از نماز مغرب و عشا این بود که این ریشوهای مهربان سوار بر موتور می رفتند دیدار خانواده شهید یا مجروح ... آن شب پدرم گفت می خواهیم برویم عیادت یک جانباز...

گروه جهاد و مقاومت مشرق - حامد عسکری از فعالان شعر و رسانه در صفحه شخصی اش نوشت:

ما که نماز نمی خواندیم. ما بچه ها را می گویم ... شش هفت ساله بودیم ... انتهای شبستان مسجد یا بدو بدو می کردیم یا با مهرهای توی جامهری برج می ساختیم و چیزی که بعدها فهمیدیم اسمش می شود دومینو ...یا با تسبیح های انگوری رنگ روی زمین طرح می زدیم. گنبد... سیب...انار...ماهی...

امام جماعت مسجد اما یک مهره گنده داشت که حسابش با همه مهرها فرق داشت و داغ تصاحبش هنوز بر دل است . یک مهر گنبدی شکل که به قاعده ی یک بشقاب میوه خوری بود... یک سطحش یک آینه به صورت لوزی کار شده بود و با یک قلم مشکی روی آینه عکس یک آقا بود که گویا امام رضا علیه السلام بود.

مردهای مسجد قصرحمید بم همه این شکلی بودند. با همین اورکت های خاکی و یشهای نرم و انبوه با بوی عطر «تی رز»... همیشه از پشت سر توی این کلاه ها مهر می انداختیم و مردهای ریشوی مهربان که سجده می رفتند بالا آمدنا فقط لبخند می زدند به این ابابیل های شیطون و کله تراشیده ...

سالهای جنگ بود و برنامه بعد از نماز مغرب و عشا این بود که این ریشوهای مهربان سوار بر موتور می رفتند دیدار خانواده شهید یا مجروح ... آن شب پدرم گفت می خواهیم برویم عیادت یک جانباز... تعریفی از این کلمه نداشتم گفتم یعنی چه؟ گفت: توی جنگ پایش قطع شده می رویم دیدنش. ابر گنده بالای کله ام را سرعت موتور محو نکرد و تا برسیم فقط می گفتم: جانباز...

رسیدیم. یک مرد روی یک تخت و ملحفه ای فلفل نمکی که روی پاهایش بود ... من از حرف های آن شب هیچ یادم نیست الا یک جمله ... یکی پرسید درد نداری؟ گفت: نه ولی هنوز مغزم قبول نکرده که یک پا ندارم یک وقتهایی انگشت های پایی که ندارم می خارند و نمی توانم بخارانمشان و این درد کشنده است... اصلا بگذریم شب های زیبایی است ... شب ماه... ماه بنی هاشم ... مبارکتان باشد خوشی و خنده نوش جانتان .. نصیحتتان نمی کنم ... جانبازهای اعصاب و روان ... جانبازهای قطع نخاع ... جانبازهای بسته شده به تخت... خیلی از اینها هنوز هستند و نفس می کشند ... به اینها نه ...فکر نکنید ... به این فکر کنید که روی تختی توی بم دراز کشیده باشید و انگشت پایتان که از زانو قطع شد و توی جزیره مجنون جامانده خیلی بخارد و نتوانید بخارانیدش ...
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 3
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 1
  • IR ۱۴:۱۵ - ۱۳۹۷/۰۲/۰۴
    36 0
    خدا رحمت بفرسته به همه ی جنبازان و شهدای در راه خدا
  • IR ۱۱:۰۰ - ۱۳۹۷/۰۲/۰۵
    0 0
    متن بدی بود ... قشنگ نوشته نشده ..الکی خواسته ادبی و خوب بشه بد تر گند زده جانباز ها ستاره های غیرت و افتخار ایران اند
  • محمد IR ۱۱:۲۱ - ۱۳۹۷/۰۲/۰۵
    0 0
    كاش اينها را فراموش نكنيم.چه محشري مي شود در صحراي محشر پاسخگويي در مقابل خون اين عزيزان

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس