بهشت زهرا - نوروز 96

رنگ چهره علی‌اکبر پرید! با عجله قفسه‌های دکان را از نظر گذراند! از توی قفسه‌ای صدر و کافور برداشت و دوید بیرون.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - آن روزها دکان عطاری داشتیم، علی‌اکبر گاهی در مغازه می‌نشست و در کارها کمک‌مان می‌کرد. یک‌بار مردی داخل دکان آمد و گفت: «پیرمردی که در همسایگی‌مان بوده فوت کرده و کسی رو نداره تا جنازه‌اش رو جمع کنه.»

رنگ چهره علی‌اکبر پرید! با عجله قفسه‌های دکان را از نظر گذراند! از توی قفسه‌ای صدر و کافور برداشت و دوید بیرون.
 پدرش متعجب از حالت او دنبالش بیرون رفت! پسرمان را دید که آستین‌هایش را بالا زده و به کمک یک نفر دیگر در حال شستن جنازه‌ پیرمرد بود!
وقتی پدرش خواست او را از این کار منع کند، علی‌اکبر گفته بود: «درست نیست جنازه‌ پیرمردی فقیر چون کسی رو نداره روی زمین بمونه.»
این کار علی‌اکبر، سال‌ها بعد از شهادتش در خاطر ما باقی‌مانده است.
* خاطره‌ای از شهید علی‌اکبر حشمتی
* راوی: صغری تاجیک، مادر شهید

منبع: کیهان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس