به گزارش مشرق، سیر نبردهای آمریکا با ایران از سال 2000 به این سو، روند جالب توجهی دارد. در مرحله نخست، این کشور دو جنگ کلاسیک علیه افغانستان و عراق آغاز کرد که به گواه بسیاری، موفق نبود.
در مرحله دوم، آمریکا مستقیما وارد نشد و شش سال بعد در تابستان 2006، نماینده خود در منطقه را به مقابله با «حزب الله» (نماینده محور مقاومت) فرستاد که محور اسرائیلی-آمریکایی آن را دست ایران بالای سر اسرائیل میداند. آمریکا در این جنگ هم موفق نبود.
در مرحله سوم، پنج سال بعد، نه تنها آمریکا خودش وارد نشد بلکه نمایندهاش را هم وارد میدان نکرد و نوع پیشرفتهتری از جنگ نیابتی را آغاز و در سال 2011 نبرد ترکیبی هوشمندانهای علیه ایران آغاز کرد. از یک سو نبرد اقتصادی (تحریم نفتی و بانکی-2011) -سایبری (2010) و از سویی دیگر نبردی نظامی علیه آنچه «بازوی ایران» (یا محور مقاومت) مینامند، در منطقه آغاز شد و بر اساس آن شبهنظامیان مسلح ایدئولوژیک در پوشش «انقلاب»، به جان دولت سوریه افتادند.
در بخش منطقهای، مرحله نخست این نبرد، عملیات «برکان دمشق» (آتشفشان دمشق) یا «زلزال دمشق» در ژوئیه 2012 بود که اوج موفقیتش منفجر کردن ساختمان امنیت ملی سوریه و ترور وزیر دفاع، جانشین رئیس ستاد مشترک و فرمانده اتاق عملیات مدیریت بحران بود، اما در تحقق هدف نهایی یعنی اشغال پایتخت و براندازی دولت سوریه ناکام ماند.
طرح اشغال دمشق شکست خورد و بلافاصله «حلب» قلب اقتصادی سوریه هدف گرفته شد. هرچند ترکیه، قطر، عربستان و امارات به نمایندگی از طرفهای غربی-عبری تلاش کردند با قطع خون اقتصادی، دمشق را از پا در آورند اما سرانجام طرح حلب نیز در سپتامبر 2016 به شکل نهایی شکست خورد و کل طرح براندازی سوریه را در معرض شکست واقعی قرار داد تا جایی که «تدمر» در مرکز سوریه که از حیث نظامی و اقتصادی نقطهای استراژیک است، بعد از آن آزاد شد و راه را برای آزادی «صحرای سوریه» و سرانجام شرق نفتخیز این کشور باز کرد تا سروصدای رژیم صهیونیستی درباره رسیدن ایران به مرز مشترک عراق و سوریه بلند شود.
سرانجام با اعلام سردار قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه در آزادی البوکمال در جنوب شرقی سوریه در مرز با عراق (نوامبر 2017) و اعلام حیدر العبادی نخستوزیر عراق درباره پایان جنگ با داعش و تسلط کامل بغداد بر مرز خود با سوریه (دسامبر 2017)، آنچه اسرائیل درباره آن جنجال راه انداخته بود، محقق شد؛ یعنی تسلط متحدان ایران به مرز مشترک سوریه و عراق. اما آیا دلیل نگرانی اسرائیل فقط اتصال زمینی ایران به عراق و از آنجا به سوریه و از آنجا به لبنان، از حیث نظامی بود؟ خیر.
بحران سوریه، برخورد دو لایه قدرت
اگر به کل بحران سوریه به عنوان یک جنگ تمام عیار ترکیبی محور آمریکایی علیه «محور ایرانی در منطقه» و «محور روسیه-چین» در محور بینالمللی نگاه شود، پاسخ خیلی از سوالات روشن میشود.
صحرای سوریه و شرق این کشور و به تبع آن مرز مشترک سوریه و عراق، بیش از آنکه اهمیت نظامی داشته باشد، اهمیتی ژئواکونومیک دارد. آمریکا و اسرائیل به خوبی میدانند اتصال عراق و سوریه و قرار گرفتن ظرفیت انرژی این دو کشور در اختیار محور رقیب به معنای تسلط طولانی مدت بر سرنوشت اقتصادی، سیاسی و نظامی بر کل منطقه و به تبع آن خروج بسیاری از معادلات از اختیار محور آمریکایی و ادوات منطقهای آن است؛ از عربستان و اردن گرفته تا اسرائیل.
گنج زیر شن
صحرای سوریه یکی از منابع غنی از ذخایر نفتی است. تولید نفت صحرای سوریه قبل از بحران (2011)، 380 هزار بشکه نفت خام بود. ذخایر اصلی گاز سوریه در منطقه تدمر و «قاره» در قلمون غربی و ساحل یعنی طرطوس و بانیاس است. طبق مطالعات مرکز «فیریل» آلمان، اگر این گاز به مرحله استخراج برسد، سوریه سومین کشور صادرکننده گاز میشود. این ذخایر حدود 28.5 میلیارد مترمکعب برآورد شده است.
سه میدان گازی با حجم متوسط در شمال تدمر شناسایی شده که برای تأمین برق 24 ساعته کل سوریه به مدت نزدیک به 20 سال کفایت میکند. پژوهشهای اقتصادی نشان میدهد که ذخایر گازی و نفتی سوریه در صحرای سوریه تا شرق این کشور در نزدیکی مرز عراق کشیده و 83 درصد کل این ذخایر در صحرای سوریه، شرق و ساحل (تحت کنترل دمشق-تهران-مسکو) است و 12 درصد در «جزیره» (شامل رقه و الحسکه تحت کنترل کردهای مورد حمایت آمریکا) است. طبق بررسیها، ذخایر منطقه الجزیره تا 2022 رو به خشکی است و ذخایر صحرا و ساحل تا 2051 قابل بهرهبرداری است.
سمینار اقتصادی سوریه در ژوئن گذشته اعلام کرد که هنوز ذخایر نفتی و گازی بسیاری در صحرای سوریه هست که کاوش نشده و در کل صحرای سوریه پراکنده است.
همچنین در کنار نفت و گاز صحرا، میزان انرژی خورشیدی که میتوان از آن بهرهبرداری کرد، بسیار قابل ملاحظه است که در طولانی مدت اهمیت آن کم از ذخایر نفتی و گازی نیست چون به تناسب موقعیت آن در منطقه، امکان صادرات بسیار خوبی دارد.
اهمیت تسلط محور مقاومت (ایران، عراق، سوریه و لبنان) یا محور منطقهای بینالمللی ضد آمریکایی شامل ایران، چین و روسیه بر مرز مشترک عراق و سوریه که به معنای تسلط بر منطقهای وسیع شامل عراق و سوریه است، به همینجا خلاصه نمیشود.
آمریکا به بهانه مبارزه با داعش در تنف (مثلث مرزی عراق، سوریه و اردن) پایگاه تشکیل داد تا خط بغداد-اَمان را برای خود حفظ کند و از طرفی، از طریق بازی با ورق کُردی، مرز عراق و سوریه را از طرف بخش سوری تحت کنترل بگیرد و مانع اتصال عراق و سوریه شود و اوضاع به چیزی برگردد که قبل از سال 2010 بود.
علت واقعی نگرانی اسرائیل از تسلط ایران بر مرز مشترک عراق-سوریه
جنجالی که اسرائیل درباره ایجاد کریدور تهران، بغداد، دمشق، بیروت به پا کرد، از حیث نظامی آنقدر اهمیت ندارد که از حیث اقتصادی دارد. اسرائیل میگوید ایران از این طریق برای حزبالله سلاح ارسال خواهد کرد؛ یعنی اگر این کریدور متصل نشود، انتقال سلاح با هواپیما از تهران به دمشق امکان پذیر نیست؟ سریعتر نیست؟ موضوع چیز دیگری است. با اتصال ایران به عراق و عراق به سوریه و سوریه به مدیترانه، قدرتی اقتصادی حاصل خواهد شد که تسلط محور مقاومت بر قلب منطقه را تا سالهای طولانی تضمین میکند.
ایران در ژوئیه سال 2011 (هشت ماه قبل از آغاز بحران) قراردادی با دمشق امضا کرد برای انتقال خط لوله به مدیترانه برای صادرات روزانه 110 میلیون متر مکعب گاز به اروپا. ایران با تحقق چنین طرحی و تسلط دمشق بر ذخایر نفتی خود در صحرا، به مرکزی اقتصادی تبدیل میشود که شرق آسیا را به اروپا و آفریقا متصل میکند.
این طرح، راه ابریشم را به محوریت ایران زنده میکند. راه امنی که چین، غول اقتصادی دنیا از آن استقبال میکند. روسیه نیز برای استفاده از ذخایر ساحل سوریه از طریق توافقهای بلندمدت با دمشق، منافعش را در این میبیند که محور آمریکایی-ترکی بر این مسیر (صحرای سوریه و مرز با عراق) تسلط نداشته باشد.این امر به مسکو اجازه می دهد که بازار اروپا را برای گاز خود همچنان داشته باشد.
اگر میخواهید به اهمیت اقتصادی اتصال زمینی عراق و سوریه و کنترل ایران بر این منطقه پی ببرید، به آرزوی دستنیافتنی «محمد بن سلمان» در ایجاد منطقه نوین «نئون» نگاه کنید که او قصد دارد با بلندپروازی بیحد و حصری در شمال غرب عربستان ایجاد کند و مهمترین هدفش ایجاد چهارراهی ارتباطی در تبادل انرژی و اتصال شرق و غرب است.
سخن در این باب طولانی است. خلاصه کلام این است که تمام جنگ ترکیبی که محور آمریکایی-اسرائیلی علیه (1) «محور مقاومت» و (2) «محور ایرانی-روسی-چینی» در سوریه راه انداخت، برخورد نرم و سخت دو «لایه» قدرت شرق و غرب بود برای تضمین تسلط طولانی مدت بر سرنوشت منطقه از طریق تسلط نظامی، سیاسی و اقتصادی بر منطقهای حیاتی. این منطقه حیاتی نه تنها قدرت نظامی ایران را تضمین میکند بلکه از حیث اقتصادی میتواند ایران را از قدرتی منطقهای به قدرتی بلامنازع منطقهای و چه بسا در آینده به قدرتی بینالمللی تبدیل کند و این همان علت اصلی جنجال اسرائیل برای ممانعت از تسلط کامل ایران بر مساحتی از تهران تا بغداد - دمشق - مدیترانه و بیروت است.
تا اینجا محور مقاومت موفق شد طرح آمریکایی- اسرائیلی را ناکام بگذارد و البته راه زیادی تا موفقیت کامل باقی مانده که نیازمند دیپلماسی نظامی، سیاسی و اقتصادی دقیقی است. دونالد ترامپ و محمد بن سلمان در نشست آخر اردیبهشت در ریاض اعلام کردند که مهار طرح ایران در منطقه که منظورشان قطع نفوذ منطقهای ایران است، هدف مشترک این دو کشور است. شما میتوانید جنگ سخت، پُرهزینه و طاقتفرسای عربستان در یمن را که به نیابت از آمریکا و اسرائیل انجام میشود در همین چارچوب (اقتصادی) تحلیل کنید. تسلط دولتی نزدیک به ایران بر تنگه راهبردی «باب المندب»، چیزی جدا از بُعد اقتصادی تسلط ایران بر مرز مشترک سوریه-عراق و صحرای سوریه نیست.
محور آمریکایی اسرائیل نمیتواند تسلط ایران بر دو شاهرگ حیاتی برای انرژی و اقتصاد دنیا (یعنی هرمز و باب المندب) را تحمل کند و در عین حال این قدرت، به مدیترانه نیز متصل باشد.
جنگ ترکیبی آمریکا و رژیم صهیونیستی با متحدان منطقهای آنان از طریق ابزارهای نیابتی مثل داعش و دیگر گروههای تکفیری در میدان سوریه تقریبا به سرنوشت دو جنگ مرحله اول و دوم نبردهای آمریکا دچار شده و به شرط دقت در درک حساسیت مرحله کنونی که رهبر انقلاب از آن به نام «پیچ تاریخی» یاد میکنند، میتواند به «پیروزی» دیگری برای «محور مقاومت» تبدیل شود.