کد خبر 773172
تاریخ انتشار: ۲۰ شهریور ۱۳۹۶ - ۱۶:۰۱
شهید محمد ایزدی نیک

شهید محمد ایزدی‌نیک قبل از شهادتش خواب دید که در صفی امام حسین (ع) را ملاقات کرد و او را در آغوش کشید و از حضرت خواست تا او را شفاعت کند.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، فروردین سال ۱۳۴۶، مصادف با شب عید قربان، در تهران، خدا به خانواده ایزدی‌نیک، پسری عطا کرد که نامش را محمد گذاشتند و بعدها قربانی راه امام حسین علیه‌السلام شد.

محمد، سه خواهر بزرگتر از خودش داشت و فرزند آخر و تک پسر خانواده بود، از همان ابتدا تحت تربیت ویژه‌ مادر و پدری مذهبی، انقلابی و زحمتکش قرار گرفت و به گفته‌ مادرش، محمد از همان کودکی با همه‌ بچه‌های دور و برش فرق داشت.

در دبستان به دلیل اخلاق و رفتار زیبا و ویژه‌ای که داشت، مورد تشویق مدیر مدرسه قرار گرفت. در سال سوم دبستان بود که از بی بندوباری معلمش به مادرش شکایت کرد، گریه می‌کرد و می‌گفت که دیگر نمی‌خواهم سر کلاسی درس بخوانم که معلمش بی‌حجاب است و چند روزی به مدرسه نرفت. مادر چندین بار با مسئولین مدرسه ماجرا را در میان گذاشت ولی اثری حاصل نشد، تا اینکه با اصرار زیاد محمد، تصمیم به تغییر مدرسه‌اش گرفتند که با مخالفت مدیر مدرسه مواجه شدند، مدیر نمی‌خواست که وجود چنین دانش‌آموزی را از دست بدهد، ولی بالاخره محمد را به مدرسه‌ دیگری انتقال دادند.

دوره‌ راهنمایی را در مدرسه‌ اسلامی جعفری آغاز کرد، کلاس اول راهنمایی بود که انقلاب پا گرفت، محمد مانند بسیاری از همسنگرانش در راهپیمایی‌ها و تظاهرات ضد رژیم شرکت می‌کرد و به فعالیت‌های انقلابی می‌پرداخت.

اوایل دبیرستان بود که تصمیم گرفت به جبهه برود، چرا که یکسالی بود از آغاز جنگ تحمیلی می گذشت، ولی با مخالفت شدید مسئولین سپاه و مدرسه مواجه شد، زیرا هنوز سن او به حد قانونی نرسیده بود. به همین دلیل، بهترین راه را برای خدمت به انقلاب، در درس خواندن یافت و این راه را پی گرفت و آن سال را هم با معدل خیلی خوبی قبول شد، اما دل بی‌قرارش آرام نمی‌گرفت و برای رفتن به جبهه به هر دری می‌زد.

سرانجام تصمیم گرفت که در بسیج عضو شود و از آن طریق به جبهه اعزام شود. روی همین نیت به مسئولین پایگاه ولی اعظم (سنگلجی) مراجعه کرد و پس از پذیرش به بسیج راه یافت. او حالا در دو سنگر درس و بسیج مشغول به خدمت بود. در کلاس‌های عقیدتی و سیاسی و نظامی بسیج شرکت فعال داشت، به طوری که فرد نمونه‌ این کلاس‌ها شناخته شد و برای او از طرف سپاه جوایزی در نظر گرفتند که بعد از شهادتش به خانواده‌اش اهدا شد.

در نهایت محمد اواخر سال ۶۱ توانست از طریق بسیج بعد از یک ماه آموزش، به کردستان اعزام شود، در شهر بوکان چهار ماه خدمت و با ناملایمات آنجا دست و پنجه نرم کرد، تا اینکه در روز نیمه شعبان سال ۶۲ به تهران بازگشت و بعد از استراحت در ماه مبارک رمضان در تابستان شروع به خواندن دوباره درس کرد و در عرض دو ماه، سال دوم تجربی را با معدل خوبی به پایان رساند. این کار او زبانزد همگان و مسئولین مدرسه و کلیه آشنایان بود به طوری‌ که خیلی‌ها این موضوع را باور نمی‌کردند و این اتفاقات همت و انگیزه‌ والای محمد را به رخ همگان کشید.

با آغاز سال تحصیلی جدید او در مدرسه نیز، به فعالیت‌های سیاسی و مذهبی خود ادامه داد و در کنار درس، از طرف دبیرستان با مراکزی چون جهاد، وزارت ارشاد، کانون معراج، انجمن اسلامی در ارتباط بود ولی بعد از بازگشت از بوکان در سر خود سودایی دیگر داشت و گویی او دیگر مرغی در قفس بود.

حدود دو ماه قبل از حرکت او به جبهه، شب جمعه‌ای در خواب دیده بود که یک صف طولانی تشکیل شده و می‌گویند هرکس که می‌خواهد مولایش حسین(ع) را ملاقات کند، به صف بایستد، ایشان به مادرش گفته بود که من از همه جلوتر بودم که خدمت آقا رسیدم، امام حسین(ع) خیلی جوان و زیبا، لباس رزم پوشیده بودند و من رفتم جلو و ایشان را بوسیدم و گفتم آقا مرا شفاعت کنید، امام حسین هم تبسمی کردند و مرا در بغل گرفتند و در این وقت از شدت ذوق دیدار آقا از خواب پریدم. بعد از این جریان به زیارت حضرت رضا علیه‌السلام مشرف شد و به تهران بازگشته و از آنجا عازم جبهه شد.

در روز بیستم اسفند ۶۲، بعد از جلب رضایت از پدر و مادرش و حلالیت طلبیدن از همه، با خداحافظی گرم و معنی داری از طریق پایگاه مقداد به کربلای ایران، جبهه‌های جنوب روانه شد و در آنجا نیز آن طوری‌که همرزمانش نقل می‌کنند مدتی در انتظامات پادگان خدمت کرد و با تلاش و پشتکارش سرانجام به گروهان والعادیات از گردان قمر بنی هاشم راه پیدا کرده و رشادتهای بسیاری از خود نشان داد.

در عملیاتی ایذایی، کمک تیربارچی بود که با مجروح شدن تیربارچی، در ساعات اولیه عملیات، مسئولیت تیربار را بر عهده می‌گیرد و از میدان مین، پل صراط این دنیا، گذشته و خود را به نزدیکی کانال‌های دشمن رسانده تا دوشکای آنان را خاموش کند، تا اینکه با اصابت گلوله‌های دشمن بعثی به فیض ‌شهادت نائل می‌آید و پیکر او روی زمین می‌افتد. به علت اینکه گروه امداد دسته، قبلا مجروح یا شهید شده بودند، امکان انتقال وی به پشت خط ممکن نمی‌شود و پیکر مطهرش در منطقه می‌ماند. فردای آن شب باران شدیدی می‌بارد و همه جا را زیر آب می‌برد و بدن محمد آقا به واسطه‌ سنگینی مهمات تیربار، در زیر آب می‌ماند و مفقود الاثر می‌شود.

منبع: دفاع پرس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 1
  • IR ۱۶:۳۰ - ۱۳۹۶/۰۶/۲۰
    10 1
    خوشا به سعادتش

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس