گروه جهاد و مقاومت مشرق - «مهرداد جان دخترمان آنيسا هنوز صدايت ميزند. اين روزها قاب عكست هم ديگر او را آرام نميكند. دستهايش دستانت را ميخواهند و دلش حضورت را. چشمانش به دنبال بودنت ميگردد اما نيستي تا مرهمي بر بيقراريهايش شوي. برايم سخت است كه به او بگويم از اين به بعد من نقش بابا را هم برايت بازي خواهم كرد.» اين نوشتار بخشهايي از دلنوشته معصومه قاجاري همسر شهيد مدافع حرم مهرداد قاجاري به مناسبت اولين سالگرد شهادت همسرش بود كه در مراسم اين شهيد قرائت شد. مهرداد قاجاري در جبهه فرهنگي و در لباس معلمي مشغول خدمت بود اما عشق به خدمت در لباس پاسداري او را به جرگه سبزپوشان كشاند و عاقبت همين عشق بهانه آسماني شدنش شد.
بله، من و مهرداد با هم پسرعمو و دخترعمو بوديم و زمان ازدواج ايشان معلم بود. ما سال 1388با هم ازدواج كرديم و زندگي آرام و زيبايي داشتيم اما علاقهاش به حضور در سپاه باعث شد از شغل معلمي كنار بكشد و پاسدار شود.
دقيقاً سال 1391بود كه به آرزوي قلبياش رسيد و لباس سبز سپاه را به تن كرد. من بااين كار مهرداد موافق بودم، چراكه عشق و ارادتش را به ولايت و نظام ميديدم و ميدانستم كه روح متلاطمش در اين جايگاه به آرامش خواهد رسيد.
سبك زندگي من و همسرم رنگ و عطر شهدايي داشت. زندگي ساده و بيآلايش ما دركنار هم جزء بهترين لحظات زندگيام شده بود. شاخصترين ويژگي اخلاقي مهرداد سادهزيستياش بود. هرگز نشد كه دو يا سه دست لباس داشته باشد، هر زمان در اين باره به ايشان اعتراض ميكردم ميگفت چرا بايد لباس اضافي بخرم، به جاي اين ميتوانم دست يك فرد نيازمند را بگيرم. سادهزيستي، سادهپوشي، قناعت و انجام امور خير از امورات هميشگي ايشان بودكه با علاقه انها را انجام ميداد. شاغل بودم و همراهيهاي همسرم در خانه به من در فعاليتهاي اجتماعي ام كمك ميكرد. ايشان در همه امور خانه كمك حال من بود از انجام كارهاي خانه تا نگهداري بچه. من و مهرداد پنج سال با هم زندگي كرديم. حاصل زندگيمان يك دختر سه ساله به نام آنيساست.
همان ابتدا كه بحث دفاع از حرم و رفتن ايشان به ميان آمد من مخالفت كردم، ولي وقتي ديدم همسرم عاشق دفاع از حرم بيبي زينب كبري (س) است ديگر نتوانستم حرفي بزنم و مخالفتي كنم. از طرفي من هميشه به خواستهها و به تصميماتش احترام ميگذاشتم، همينطورهم مهرداد به تصميمات من احترام ميگذاشت. بعد از اينكه نظر من را در اين رابطه پرسيد مخالفت كردم، ولي باز هم دوست نداشتم كه ناراحتش كنم چون عاشق دفاع از حرم بود. براي همين رضايت دادم.
اولين بار و آخرين باري كه مهرداد براي دفاع از حرم راهي شد 27آذر ماه سال 1394بود. آخرين لحظات جدايي ما روز جمعه در فرودگاه شيراز رقم خورد. لحظات سخت و نفسگيري بود. مهرداد رو به من كرد و گفت: عزيزم خيلي حواست به خودت و به دخترمان آنيسا باشد. دخترمان آنيسا را به تو و تو را هم به خدا ميسپارم. هميشه سعي كن صبور باشي و زينب وار زندگي كني.
بله، مرتب با من در تماس بود و بيشتر از زيبايي و لذت زيارت حرم بيبي زينب و حرم حضرت رقيه(س) صحبت ميكرد و در تماسهايش از اينكه با رفتن و مدافع حرم شدنش مخالفتي نكردم بسيار ازمن تشكر ميكرد. گويي لزوم حضور خود را در آن جبهه بيش از پيش حس ميكرد.
مهرداد من در تاريخ 14 دي ماه 1394 بعد از اذان مغرب و عشاء بر اثر اصابت تركش خمپاره به ناحيه سر، سينه و پا در حلب سوريه به شهادت رسيد. خبرآسماني شدنش را هم در 16 دي ماه به ما دادند و حدود ۹روز طول كشيد تا پيكر مطهرش را براي من و دخترش آنيسا آوردند. شهيد خانهام را در23دي ماه سال 1394 در گلزار شهر خومهزار (استان فارس شهرستان ممسني) به خاك سپردم تا يادش همواره در اذهان مردم قدردان و شهيدپرور كه با حضوران در مراسمش باعث تسلي خاطرمان شده بودند زنده بماند. من هر شب خواب شهيدم را در حالي كه سر حال و خندان است ميبينم. هر زمان هم كه كاري داشته باشم يا از او نظري بخواهم حتماً به خوابم ميآيد و نظرش را نسبت به آن موضوع به من اعلام ميكند. بعد از شهادتش هميشه حضورش را در منزل حس ميكنم. به هر صبح كه از خواب بيدار ميشوم احساس ميكنم همين الان از منزل خارج شده است. بودنش و حضورش هميشه برايم تازگي دارد. اميدوارم بتوانيم همواره ادامه دهنده راه شهدا باشيم و از مكتب عاشورا درس بزرگ پيروي از ولايت را بياموزيم. / روزنامه جوان