یاد لباس‌های یکرنگ و خاکی بخیر که وقتی آنها را می‌پوشیدیم کسی بر کسی برتری نداشت یاد صداهای نیکوی قرآنی بخیر که همدیگر را برادر برادر صدا می‌زدیم.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - ارتفاعات «قلاویزان»، «کله قندی» و شهرک‌های «منصورآباد»، «هرمزآباد» و «امامزاده سیدحسن»(ع) هنوز هم ندای مقدس «یا ابوالفضل‌العباس(ع) ادرکنی» را به یاد ما می‌آورند. انگار همین دیروز بود که شهید رضا دستواره، قیصر موسی‌بیگی، رحمان حسینی و حمیدرضا دستگیر، شیردل و اسلحه به دست با فریاد یا ابوالفضل قلب دشمن غدار را نشانه رفتند و آنان را از سرزمین مهربانی‌ها (مهران) بیرون راندند. این پیروزی تا بدان حد اهمیت داشت که امام راحل در آن روز فرمودند،«مهران را هم خدا آزاد کرد» و این همان جمله‌ای بود که بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران پس از فتح «خونین‌شهر» بر زبان جاری کردند. توصیف لحظه لحظه آن روزها، آن خاطرات خوب پیروزی همه‌ عشق است و شوق و غرور که نشان از تاریخ پرافتخار مردان این سرزمین دارد. مهران، سرزمین مهر و مهربانی، دیار جانبازی و جان‌دادگی، مشهد شهیدان، مامن مردی و مردانگی، ماندگارترین نام در تاریخ مردم ایلام و ایران است.

رمضان کاظمی از رزمندگان غیور این سرزمین از خاطرات خود در رابطه با آزادسازی مهران می‌گوید: خاطرات بنده مربوط می‌شود به عملیات «والفجر3» یکی از عملیات‌هایی که در آزادسازی مهران نقش اساسی داشت. در تیر۶۲ من به اتفاق برادرشهیدم محمدرضا کاظمی، شهید پالیزبان‌، جانباز سعید هاشمی و شهید یحیی آبانگاه دردهلران بودیم. هوا بسیار گرم بود. شاید دمای هوا به بیشتر از ۵۰ درجه می‌رسید، چون روغن را که داخل ظرف می‌ریختیم و تخم‌مرغ را داخل آن می‌شکستیم نیمرو می‌شد.

در آن روزهای گرم بعد ازمدتی که آموزش‌های لازم را دیدیم باماشین‌های آیفا ما را به طرف مهران بردند، جاده بسیارخاکی بود؛ به طوری که وقتی پیاده شدیم چنان خاکی بر سر و صورتمان نشسته بود که فقط چشم‌هایمان معلوم بود و همدیگر را نمی‌شناختیم. درمهران هنگام اذان مغرب نماز جماعت و دعای توسل راخواندیم، شام که مقداری نان و پنیر و انگور بود را خوردیم، از همدیگر حلالیت طلبیدیم و حدود چند ساعت بی‌سروصدا به یک ستون در دل شب حرکت کردیم، فقط درگوش یکدیگر آیه «أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ» را آهسته زمزمه می‌کردیم. بعد ازچند ساعت به نزدیکترین نقطه عراقی‌ها رسیدیم. سروصدای آنها بلند بود؛ موزیک گذاشته بودند، می‌رقصیدند و می‌خندیدند! گویا اصلا عملیاتی درکار نبود. جان برکفان تخریبچی، میدان‌های مین دشمن را‌ پاکسازی می‌کردند، یک مرتبه صدای رمز «یاالله» سکوت وهم‌آور شب را شکست. فریاد الله اکبر رزمندگان فضای آسمان را عطرآگین نمود و خاکریزهای اولیه بعثی‌ها به تصرف رزمندگان اسلام درآ‌مد. دشمن حتی یک درصد هم احتمال انجام عملیات را نمی‌داد. تعدادی ازعراقی‌ها همان شب اول به اسارت درآمدند، جالب اینجا بود که یک درجه‌دار عراقی مرخصی گرفته بود که صبح برای مرخصی به منزل برود و همان شب اسیر شد. بعضی از رزمندگان مجاهد عراقی همراه من بودند، از جمله ابوبشری و ابومنا که بعدها به درجه رفیع شهادت نائل آمدند، این‌ها برخی از اسیرهای عراقی که شیعه بودند را می‌شناختند، وقتی با اسرا صحبت می‌کردند برخی از آن‌ها می‌گفتند ما را به زور به جبهه آورده‌اند و خوشحالیم که اسیرشده‌ایم.

وی ادامه می‌دهد: در این عملیات دوستانی از جمله برادران؛ آبهر و پالیزبان از شهر ما به شهادت رسیدند؛ برادران سعید هاشمی، هدایت ناصری، برادر خودم محمدرضا کاظمی نیز مجروح شدند. ناگفته نماند که مادرم به من سفارش اکید کرده بود که از برادرم مواظبت کنم چون از من کوچکتر بود، اما هرچه به دنبالش گشتم پیدایش نکردم تا یک مجاهد عراقی که با او دوست بود گفت که برادرت مجروح شده و او را به ایلام اعزام کرده‌اند، حالش هم خوب بود ناراحت نباش!

این رزمنده می‌افزاید: بعد از چند روز که کله قندی در محاصره کامل بود، بعضی مواقع بالگرد دشمن می‌خواست برای نیروهای در محاصره آب و غذا ببرد که به اشتباه نزدیک ما می‌ریخت، بعضی برادران هم شروع می‌کردند به جمع‌آوری کنسرو، آب خنک و کمپوت. هرچه نیروهای امدادی داد می‌زدند که نخورید احتمالا سمی هستند کسی گوشش بدهکارنبود.

وی می‌گوید: دقیق به خاطر دارم که حضرت امام(ره) فرمودند مسئله کله قندی راحل کنید و با حضور نیروهای تازه‌نفس لشکر محمدرسول‌الله(ص)، توکل برخدا وعنایت امام زمان(عج) منطقه کله قندی آزاد شد. هواپیماهای دشمن می‌آمدند و ما را بمباران می‌کردند. گردان ما «الحدید» نام داشت و فرمانده آن برادر شریفی بود که طبق گفته دوستان به همراه تعدادی ازبرادران مشهدی به شهادت رسیدند. به خاطر دارم که کنار رودخانه کوچکی بودم، دیدم که از هواپیمای دشمن موشکی به سوی ما شلیک شد، در حالی که ما منتظر شهادت یا مجروحیت بودیم موشک به فاصله‌ای نزدیک به ما اصابت کرد، اما به‌لطف خدا عمل نکرد و فقط مقداری خاک برسرو‌صورت ما ریخته شد. رزمندگان جمع شدند و تعدادی از برادران موشک را بلند کرده، داخل ایفا گذاشته و بردند که الحمدلله به خیرگذشت. در همین حال و هوا بودم که دیدم یک رزمنده که سروصورت و دستهایش باندپیچی شده بود به طرفم آمد او را نشناختم، وقتی سلام کرد متوجه شدم که محمدرضا برادرم است! اورا بوسیدم و گریه کردم، گفتم با این وضعیت چرا به منزل نرفته‌ای؟ گفت جبهه به من نیاز دارد، گفتم تو با این حال حتی نمی‌توانی اسلحه را به دستت بگیری پس برگرد به منزل و استراحت کن اما او قبول نکرد و می‌گفت تو به مرخصی برو تا پدر و مادرمان نگران و ناراحت نباشند، اما به هر حال هر دو تا مدتی درجبهه ماندیم. یکی از خاطرات من از آن روزها مربوط می‌شود به قبل ازعملیات «والفجر۳» که دیدم شهید پالیزبان گوشه‌ای ناراحت نشسته. وقتی به کنار او رفتم و پرسیدم چرا ناراحتی، گفت:«دلم برای مادرم خیلی تنگ شده، ای کاش فقط یک بار دیگر او را ببینم!» گفتم: «ناراحت نباش! ان‌شاءالله بعد از عملیات ایشان را می‌بینی.» گفت:«اما در دلم یقین دارم که دیگر مادرم را نخواهم دید!» با این جمله هردوی ما گریه کردیم. تا اینکه درعملیات «والفجر۳» به شهادت رسید؛ روحش شاد! آنجا فهمیدم که به راستی به شهدا الهام می‌شد که دیگر در بین ما نخواهند بود.

کاظمی در پایان دلنوشته‌ای که در وصف مهران و دلاورمردان آن نوشته را برای انتشار در اختیار ما قرار داد:
تقدیم به دلاورمردان آغشته به خون و حماسه‌سازان فداکاربه بهانه آزادسازی مهران قهرمان!
دلاورمردان میدان‌های عشق و حماسه، شما کسانی بودید که امام(ره) بر بازوان شما بوسه زد و بر آن بوسه افتخار می‌کرد شما کسانی بودید که حضرت امام(ره) بسیجی بودن شما را افتخار می‌دانست و طلب او از خدا در روز قیامت محشور شدن با شما بود.سنگرداران دفاع مقدس؛ شما کسانی بودید که زمین با تمام وسعتش در زیر گام‌های استوارتان احساس کوچکی می‌کرد خورشید با تمام درخشندگی‌اش در برابر چهره‌های منور شما که مملو از اخلاص، مردانگی و نورانیت الهی بود احساس شرمندگی می‌کرد که به زمین بتابد.
یاد پیشانی‌بندهایی بخیر که در زیر آنها نوری از انسانیت نهفته بود و بی‌خیال از کینه دشمن جز به خدا به هیچ جا نظر نداشتند.

یاد کفش‌های کتانی بخیر که شما را از راحت‌طلبی دنیا بدور می‌کرد.
یاد آب‌های گرم قمقه‌ها بخیر که عطش دل عاشقان و عارفان را خاموش می‌کرد.
سلام بر چفیه‌هایی که هم سجاده نماز معرفت بودند و هم مرهم زخم بازوان طلایه‌داران عشق و هم سفره غذای دل.

یاد لباس‌های یکرنگ و خاکی بخیر که وقتی آنها را می‌پوشیدیم کسی بر کسی برتری نداشت یاد صداهای نیکوی قرآنی بخیر که همدیگر را برادر برادر صدا می‌زدیم.
آه ای گرد و غبارهای جبهه چقدر متبرک آرامش‌بخش دریادلان بودید، آه مهران قهرمان مهر تو همیشه در دل دلسوختگان بازمانده از قافله عشق جاری است.

آه قلاویزان، ای قله اوج و رفیع قامت بلند کله قندی که خود را در برابر قامت بلند دریادلان طوفان رزم خم کرده‌ای.آه ای شیارهای زیبا جای جای شما جای پای دلاورمردان شریفی است که یا شربت شهادت نوشیدند یا شکنجه تازیانه اسارت را تقبل نمودند و یا مدال افتخار جانبازی را بر گردن آویخته و یا دلاورانه و پیروز برگشتند.

برادران و خواهران امروز تنها رمز پیروزی ما در برابر دشمنان اسلام، قرآن و ملت، وحدت کلمه و تبعیت بی‌چون و چرا از ولایت مطلقه فقیه می‌باشد که همانا تبعیت از امام زمان(عج) است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • بی سنگر 27 ۱۵:۰۷ - ۱۳۹۵/۰۷/۲۴
    0 0
    جای جای مهران قهرمان رد خونهایی است که برای سرافرازی و جاودانگی این کشور و انقلاب بر زمین ریخته شد و حقیر در قدم به قدم آن خاطره دلیرمردانی را به سینه دارم که از بهترین سالهای عمر و نهایتا از جان خود دست شستند تا این کشور و انقلاب از شر صدامیان حفظ شود و دریغ که غفلت روزمره گی شدن باعث فراموشی آن روزها و آن مردان دریا دل بی ادعا گردد. مهرانی که هم در آزادی سال 1362 آن در عملیات والفجر 3 افتخار حضور در گردان کمیل لشگر 27 محمد رسول الله ص را داشتم و هم در آزادی مجددش در سال 1365 در تابستان گرم و سوزان در نبرد کربلای 1 . یاد شهیدان ابراهیم علی معصومی شهید حاجی پور و شهید خدائی و مقدم جو و... و یاد شهید دستواره و ممقانی و شهدای بی سنگر واحد مهندسی رزمی ل 27 مانند شهید اسماعیل سرلک و شهید مجید سلیمی همواره جاودان باد. مهران را هم خدا آزاد کرد. امام خمینی ره

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس