سخت است، گرفتاری دارد... همه را می‌دانم ولی معتقدم که صاحب ما کسی است که حمیدآقا ما را به او سپرده است.

گروه جهاد و مقاومت مشرق، مسجد موسی بن جعفر(ع) حوالی میدان غیاثی محله 17 شهریور، محل فعالیت حمیدرضا بود. کوچک و بزرگ و حتی پیرمردهای مسجد هم او را به خوبی می‌شناسند. بسیاری از فعالیت‌های فرهنگی، دیدار با خانواده شهدا و کلاس‌های آموزشی به واسطه حضور حمیدرضا رنگ و بویی دیگر داشت. دوران کودکی، حمیدرضا شاگرد این کلاس‌ها بود و این چند سال آخر خود نیز در مسجد تدریس می‌کرد. شاید برای شناخت حمیدرضا همین مسجد محله که روزی محل فعالیت حمیدرضا و دیگر شهدای امروز و دیروز است کافی باشد اما مقصد جایی دیگر است، منزل شهید حمیدرضا اسداللهی.

کمی جلوتر از مسجد تصویر بزرگی از حمیدرضا به همراه چندین بنر تبریک و تسلیت به خانواده ما را به سمت خانه و محل قرارمان راهنمایی می‌کند. عکس بزرگ نصب شده در میدان همان تصویری است که اولین بار از شهید اسداللهی بر روی تابوتش در مراسم تشییع پیکرش دیدم. پیکر او 6 دی ماه همزمان با سه پیکر شهید دیگر در تهران با حضور مردم و اهالی محله از مقابل مسجد موسی بن جعفر(ع) تشییع شد. مراسمی که صوت زیبای قرائت قرآن توسط شهید به آن زینت بخشیده بود.

روایت همسرانه از زندگی اهل بیتی با شهید مدافع حرم؛

نزدیک به یک ماه از شهادت حمیدرضا اسداللهی گذشته است. خبر شهادت درست در هفتمین سالروز عقد حمیدرضا و حمیده به گوش خانواده می‌رسد و سالروز ثبت محضری عقد پیکر مطهرش به تهران باز می‌گردد. "حمیده غلامزاده" همسر شهید حمیدرضا اسداللهی این‌ها را نشانه‌های خدا می‌داند. نشانه‌هایی که از روز اول پیوند آسمانیشان در زندگی جاری شد. لطف خداست که زندگی ساده اما پر از عشق و ایمان "حمیده" با شهادت "حمیدرضا" کامل شد. ساعاتی که در کنار همسر شهید حمیدرضا اسداللهی نشسته‌ایم به سرعت سپری می‌شود. "احمد" 2 ماهه در آغوش مادر آرام به خواب رفته و "محمد" 4 ساله در هوای کودکانه‌اش در حال بازیست. مادر نیز از 7 سال زندگی با مردی می‌گوید که تمام هستی‌اش را وقف نصرت امام زمان(ع) و اهل بیت کرده بود.

در ادامه گفت‌و‌گوی ما با این همسر شهید را می‌خوانید:

  لطفا خودتان را معرفی کنید.

من حمیده غلامزاده متولد سال 66 دانشجوی کارشناسی علوم حدیث متولد کاشان و ساکن تهران هستم. من دارای دو فرزند، به نام‌های محمد و احمدم که یادگارهای حمیدرضایم هستند.

در اول بحثمان برویم سراغ دوران پیش از ازدواجتان، دوران نوجوانی چطور دختری بودید؟ کمی از روحیاتتان، علاقه‌هایتان و فعالیت‌هایی که داشتید بگویید.

یک زمانی در سایت کانون اندیشکده جوان فعالیت می‌کردم. یک مدتی هم در سایتی مربوط به شهرداری فعالیت داشتم و سیر اعتقادیم مثل همین امروز بود، علاقه به شهدا و زندگینامه شهدا داشتم، سری کتاب‌های شهدا به روایت همسران را دوست داشتم و مطالعه می‌کردم و به دوستان و آشنایانم می‌دادم.

این علاقه به زندگی شهدا باعث شده بود خودتان هم بخواهید چنین زندگی‌ای داشته باشید؟

وقتی حمیدرضا به خواستگاریم آمد گفتم من این سبک زندگی را می‌پسندم و ایشان هم متقابلا این سبک زندگی را قبول داشت. خیلی خوشحال شد، ما در کل دو جلسه بیشتر صحبت نکردیم. دو جلسه‌ای که حدود 45 دقیقه طول کشید.

قبل از خواستگاری چقدر با ایشان آشنا بودید و چقدر از روحیاتشان خبر داشتید؟

وقتی به خواستگاری آمد تقریبا همه اطلاعاتی که از قبل داده بودند و می‌دانستم اشتباه بود. یعنی کسی که واسطه بود همه‌ی اطلاعات را غلط داده بود، خانواده خودشان که زنگ زد متوجه این موضوع شدم.

  مواردی که اشتباه گفته بودند چه بود؟

سن و تحصیلات را اشتباه گفتند بعد از اینکه مادرشان تماس گرفت متوجه اطلاعات غلط آن واسطه شدیم.

  با شرایطی که ابتدا شنیده بودید اجازه خواستگاری را دادید، وقتی شرایط جدید را فهمیدید نظرتان عوض نشد؟

نه واقعیت این است که خانواده اصلا خواستگار قبول نمی‌کردند روزی که واسطه ما موضوع خواستگاری را با ما درمیان گذاشت اول فکر کردیم شوخی می‌کند بعد گفتند جدی است و چنین فردی می‌خواهد به خواستگاری بیاید. اول مادرم قبول نمی‌کرد اما به اصرار خواهرم پذیرفت که بیایند. وقتی با ما تماس گرفتند مادر حمید آقا اطلاعات دقیق را دادند و ما هم برای نگاه اول قبول کردیم. چیز زیادی هم پشت تلفن مطرح نشد جز همان سن و کار و تحصیلات. زیاد وارد جزئیات نشدیم.

زمان خواستگاری آقای اسداللهی مشغول چه کاری بود؟

دانشجوی کاردانی بود.

 از روز خواستگاری بگویید که چه اتفاقی افتاد؟

روز بعد آمدند و نزدیک یک ساعت باهم صحبت کردیم. جلسه بعدی جمعه شد و دوباره با هم حرف زدیم. یکشنبه، شب میلاد امام رضا(ع) هم مراسم بله برون برگزار شد.

جلسه اول خواستگاری چه مسائلی مطرح شد؟

بحث‌های اعتقادی و سبک زندگی و علاقه‌ی به شهدا و راه روش آن‌ها مطرح شد.

شما چند ساله بودید؟

 21 ساله بودم.

ملاک‌هایتان را در ذهن خودتان چیده بودید؟ می‌دانستید که دوست دارید با چه کسی ازدواج کنید؟

واقعیت اینکه نه چون اصلا قصد ازدواج نداشتم و اولین خواستگارم هم اقا حمیدرضا بود. اما زمانی که کتاب شهدا را می خواندم و به این نوع سبک زندگی علاقه داشتم مسلما آنچه در ذهنم بود کسی را ملاک قرار داده بودم که هم فکر من باشد و رویه و سبک زندگی و شیوه ای مثل شهدا را دنبال کند.

از امام رضا(ع) خواستم تا روز میلادش همه چیز مشخص شود

از چه زمانی مطمئن شدید که اقای اسداللهی مطابق ملاک‌های شماست؟

من به امام رضا(ع) متوسل شدم و مطمئن بودم آقا من را در انتخاب مرد خوب زندگی کمک خواهد کرد. نشانه‌هایش را هم دیده بودم و از بابت انتخابم مطمئن بودم. وقتی مراسم خواستگاری انجام شد از امام رضا(ع) خواستم که اگر این ازدواج به خیر و صلاحم است تا شب میلادش همه چیز تمام شود و واقعا هم همین شد با اینکه به ندرت پیش می‌آید که در یک هفته برای کسی که هیچ شناختی ندارد و غریبه غریبه است همه چیز حل شود، برای من شب میلاد امام رضا(ع) همه چیز مشخص شد.

تحقیقاتتان در همان یک هفته انجام شد؟

آشنایی و تحقیق در همان یک هفته اتفاق افتاد و چون وقت کافی نداشتیم تحقیقات خاصی هم نکردیم فقط از یکی دو نفر پرسیدیم که همه از خوبی ایشان گفتند.

شما بر چه ویژگی‌هایی تاکید داشتند؟

ایمان و اخلاق مورد تاکید من بود.

از فعالیت‌های ایشان هم اطلاعی داشتید؟

اینکه کار جهادی می‌کند را گفته بود ولی آن موقع فعالیت اصلی و کارش جهادی نبود. ایشان موقع خواستگاری دانشجوی کاردانی بودند که در اتاق مدیریت بحران وزارت بهداشت کار می‌کرد و کارمند بود. سفرهای جهادی می‌رفت و فعالیت‌های مسجدی و کلاس‌های قرآن هم برگزار می‌کردند. من این‌ها را می‌دانستم. بعد از ازدواج در مقطع کارشناسی قبول شد بعد هم ارشد را ادامه داد. کارش را بعد از 2 سال تغییر داد و به شورای حرکت‌های جهادی رفت. فعالیتش در حرکت‌های جهادی گسترده‌تر شد و در کنارش کار مسجد و فعالیت‌های بین‌المللی را ادامه داد.

چه زمانی عقد کردید؟

چند روز بعد از عید غدیر عقدمان را در مسجد النبی خواندند و شب یلدا جشن عقد گرفتیم و در تاریخ 5 دی عقدمان را محضری کردیم. اردیبهشت به مکه رفتیم و بعد هم زندگی مشترک را آغاز کردیم.

اینکه عروسی نگرفتید پیشنهاد شما بود یا آقای اسداللهی؟

ایشان پیشنهاد دادند و من هم قبول کردم.

پشیمان نیستید؟

نه اصلا پشیمان نیستم. همیشه به همه می‌گویم بهترین تصمیمی بود که گرفتم.

اینکه گفتید ایمان و اخلاق برایتان مهم است شاید خیلی کلی به نظر برسد می‌خواهم بدانم جزئیات ملاکتان برای ازدواج چه بود که در آقای اسداللهی دیدید؟

دقیقا همین بود من اصلا تا همین الان هم نمی‌دانستم چقدر حقوق می‌گرفت و مزایا داشت.

مصداق این ایمان و اخلاق را در چه دیدید؟

مصداق ایمان را در اخلاق می‌شود دید، نمونه‌اش خوش خلقی، احترام به من و احترامی بود که به پدر و مادرش داشت و یا در صحبت‌هایی که می‌کرد و اینکه مقید به مسجد رفتن و دادن خمس و زکات بود. این‌ها همه مصداق ایمان بود. من چیزهایی را که می‌خواستم را در حمید آقا دیدم.

خانواده ما خانواده‌ای اعتقادی و فرهنگی هستند و اینکه مطالعاتی که در نوجوانی درباره سیره زندگی شهدا داشتم روی من تاثیر گذاشته بود.

پس با این حساب یک انتخاب کاملا منطقی و عقلانی براساس معیارهایی که با توجه به سیره زندگی شهدا خوانده بودید داشتید.

بله می‌دانستم که دارم چه کسی را انتخاب می‌کنم. اینطور نبود که چون سن کمی داشتم و اولین خواستگارم بود به قول معروف بدون دلیل ازدواج کنم.

کاملا در جزئیات فعالیت‌های جهادی ایشان بودید؟

بله. بعد از ازدواج هم در جریان تمامی فعالیت‌های ایشان بودم. حتی بسیاری از مسائلی که نزدیکان تازه می‌فهمند من کامل می‌دانستم. او همه چیز را به من می‌گفت. آقای اسداللهی زیاد به سفر می‌رفت، بلافاصله بعد از عقد یک سفر به کربلا رفت. حمیدآقا مقید بود حتما برای اربعین و عرفه به کربلا برود. همیشه عرفه را باید کربلا می‌بود، اگر امکانش بود باهم می‌رفتیم و اگر نمی‌توانستم خودش تنها می‌رفت.

برای شما این مشغولیات آقای اسداللهی و سفرهایی که بعضا ممکن بود طول بکشد سخت نبود؟

نه اصلا.

نشده بود که بگویید در خانه بمان و از این قبیل صحبت‌هایی که ممکن است در خیلی از خانواده‌ها پیش بیایید؟

نه ابدا حتی مادرشان هم برای محبت به بنده چنین حرفی را می‌زد. اما من به مادرشان می‌گفتم مشکلی نیست. یک وقت کسی هست اهل رفاقت و خوش گذرانی است آدم ناراحت می‌شود و می‌گوید خب چرا باید تنها بروی ولی حمید آقا اینطور نبود. رفیق زیاد داشت و همه‌شان در زندگی ما سنگ تمام گذاشتند و مثل برادرشان هستند. ولی وقتی می‌دیدم همسرم روز عرفه می‌تواند کربلا باشد خودم را در حدی نمی‌دیدم که مانعش بشوم.

اولین سفر دو نفره‌ی خودتان کی بود؟

اولین سفرمان به مشهد و در اولین روزهای دی ماه بود. دو روز بعد از شب یلدا با قطار راه افتادیم یک روز آنجا بودیم و بعد هم برگشتیم.

اردوی جهادی چطور؟ همه اردوها را با ایشان بودید؟

نه همه اردوها را نبودم ولی یک بار اردوی شناسایی و یک اردو ستاد زیارت را رفتم که از روستاها کسانی که اصلا تا به حال مشهد نرفته بودند را با قطار و اتوبوس از شهرهای مختلف به مشهد می‌بردند که من هم با ایشان همراه شدم و مسئول گروه خواهران بودم.

چطور این ایده‌ها در اردوها و فعالیت‌های جهادی به ذهنشان می‌آمد؟

کلا آدم بسیار خلاق  و فعال در عرصه فرهنگی بود مخصوصا برای عموم جامعه و مناطق محروم. او روابط بین المللی خیلی خوبی داشت. همیشه سعی داشت برنامه‌هایش در جهت فرمایشات اهل بیت باشد. همه فعالیت‌ها را در این راستا انجام می‌داد، هیچ چیز جدا از هم نمی‌دید. مثلا اردوی جهادی می‌رفت بعد مطالعه در آن راستا می‌کرد بعد یک ایده جدید به ذهنش می‌رسید و عملی می‌کرد. کلا زندگیشان بر پایه دغدغه‌هایی بود که از مکتب فکری اهل بیت(ع) بهره می‌گرفت. ببینید وقتی در مسیر زندگی اهل بیت باشی وقتی به دنبال پژوهش‌های قرآنی باشی یک چیزهایی به تو می‌رسد که همه در راستای همان دغدغه‌هاست.

از این دغدغه‌هایشان اطلاع داشتید؟

بله کاملا. از همان اول باهم صحبت کرده بودیم. همراه هم بودیم وقتی برای جهیزیه ایشان گفتند که قرار است یک زندگی ساده داشته باشیم و من هم گفته بودم چشم یعنی می‌دانستیم قرار است در چه مسیری باشیم و چه می خواهیم. ایشان دنبال ساده زیستی بودند و به آن اعتقاد داشتند.

به شهادت حمید آقا فکر کرده بودید؟

بله.

چشم انداز ذهنی شهید از آینده‌ای که می‌دیدند و کارهایی که قرار بود انجام بگیرد با توجه به اهدافی که دنبال می‌کردند چه بود؟

می دانستم علاقه مند بود شجره صالحین را در خارج از ایران مثل عراق، پاکستان، لبنان و... پیاده کند.

در این راه چقدر موفق بود و کار تا چه حدی جلو رفت؟

خیلی، یکی از دوستانش گفته بود من قرار بود به اسپانیا سفر کنم. با حمیدرضا گفتگویی داشتم که درباره شجره صالحین در اسپانیا چه کار کنیم، زمانی که از سفر برگشته بود تا گزارش کار ارائه دهد فهمیده بود حمیدرضا شهید شده است. در لبنان خوب کار شده بود، در عراق موفق بود و فکرها و ایده‌های ایشان برای مراسم اربعین بسیار پرثمر بود.

دلیل این موفقیت را درچه می‌بینید؟

اینکه برای حضرت مهدی(عج) زندگی می‌کرد دلیل موفقیتش بود. مثلا برای حزب الله لبنان فکر فعالی داشت. یک وقت‌هایی می‌شد که خودش هزینه می‌کرد چون معتقد بود آنها برای امام زمان(ع) فعالیت می‌کنند.

منبع: دفاع پرس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس