کد خبر 483075
تاریخ انتشار: ۲۶ مهر ۱۳۹۴ - ۱۳:۰۸

ایام محرم در اسارت، ذکر مصیبت شبانه مان با نگهبانی به انجام می رسید؛ اما تاسوعا و عاشورا دیگر تاب نیاوردیم و سرپا و بلند نوحه خواندیم و سینه زدیم.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - ظهر عاشورا عشق غلبه کرد. پیراهن اسارت از تن کندیم و به کناری افکندیم؛ نوحه خوان و اشک ریزان و دگرگون حال. نیم ساعتی بعد، سرگرد عراقی با سی همراه، خشمگین و رگ ورم کرده، وارد آسایشگاه شدند و بی معطلی دست به کتک بردند؛ ده دقیقه، با چوب خیزران. اما چون کارشان پیش نرفت، خشمناک تر در را بستند و رفتند.

بچه ها کتک خورده اما خوشحال بودند. سینه زنی همچنان به پا بود که سرگرد دوباره آمد؛ این بار، تنها. فریاد زد: «حسن کیه؟ حسین کیه؟ اینهایی که شما برایشان به سر و سینه می زنید؛ عرب بودند، ما هم عربیم. خودمان با خودمان جنگیدیم. بعضی شکست خوردند. بعضی پیروز شدند. به شما فارس ها چه ربطی دارد که به سر و سینه می زنید؟» این را گفت، بی آنکه در را ببندد، رفت.

ظهر بود و هنگام نماز. با دعای روحانی آسایشگاه، مراسم پایان یافت. وضو ساختیم و چون همیشه، چند نفر هم به اذان ایستادند. هنوز اذان به پایان نرسیده بود که عراقی ها دوباره ریختند داخل. در سوت آمار دمیدند و همه را به آسایشگاه رانده، در را بستند و رفتند.

نماز البته اقامه شد، ناهار هم خوردیم و به تطهیر آسایشگاه پرداختیم؛ جاهایی که خون ریخته بود. در این اوقات، همه کمک می کردند؛ کار مخصوص تنها گروه غذایی موظف نبود.

راوی: آزاده یعقوب مرادی / سایت جامع آزادگان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس