کد خبر 319423
تاریخ انتشار: ۲۹ خرداد ۱۳۹۳ - ۱۱:۰۱

خیلی طول نکشید که گروه آمادۀ حرکت شد و چیزی در حدود یک ساعت بعد به اتفاق خانوادۀ شهید وارد شهر قرچک شدیم. ورودی شهر با یک هواپیما و تصویر شهیـد خلبان ستاری حال و هوای جالبی داشت. وقتی به کنـار پارک رسیدیم تمام خاطرات چند سال پیش روی نوار مغزم زنده شدند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق:
   چند سال پیش فروردین؛ پنج شنبه
   یکی از رفقا با بنده تماس گرفت و بعد از احوال پرسی های معمول ما ایرانی ها گفت: « داریم میریم مجلس بزرگداشت شهیـد محمد منصوری. اگه میای ساعت 5 بعد از ظهر حاضر باش ». بنده ضمن گرامیداشت یاد و خاطرۀ شهیـدان با تواضع نسبتاً شدیدی! این دعوت دوستانم را پذیرفتم و عصر همان روز به اتفاق هفت یا هشت نفر از بچه ها، راهی ورامین شدیم.

   کمی تأخیر دوستان ما و شلوغی خیابان ها و ترافیک عصرگاهی جادۀ قدیمی ورامین سبب شد تا به هنگام اذان مغرب هنوز به مقصد نرسیده باشیم. صدای اذان از مأذنه های مساجد شنیده می شد و ما یک جایی توی شهر قرچک بودیم. برای ادای فریضۀ مغرب به دنبال مسجد و یا فضای مناسبی می گشتیم که رسیدیم به یک پارک. قرار بر این شد که نماز را داخل همان پارک اقامه کنیـم. پارک روشنایی چندانی نداشت و بعد از کمی جستجو به بخشی رسیـدیم که ظاهراً با جاهای دیگر پارک تفاوت داشت. برای ما خیلی جالب بود که بصورت انفاقی کنار مزار دو شهیـد گمنام توقف کرده باشیـم. بعد از نماز و زیارت مختصر دو شهیـد عزیز با خوشحالی از آنجا دور شدیم ولی خاطرۀ آن نماز و دعوت شهدای گمنام تازه تدفین شده هیچ وقت فراموشمان نشد.

دو ماجرای ساده

   امسال خرداد؛ سه شنبه
   در دفتر فیلم سازی گروه تلویزیونی از آسمان نشسته بودیم که تلفن تهیه کنندۀ برنامه زنگ خورد. به ایشان خبر دادند که یکی از شهیـدان گمنام پس از 32 سال شناسایی شده و تا یک ساعت دیگر پدر و مادر آن شهیـد قرار است برای نخستین بار به زیارت مزار فرزندشان بروند. وقتی که دوستان به بنده گفتند شهید حمیدرضا مهراییِ  به تازگی شناسایی شده را چند سال پیش در شهر قرچک دفن کرده اند، بند دلم پاره شد.

   خیلی طول نکشید که گروه آمادۀ حرکت شد و چیزی در حدود یک ساعت بعد به اتفاق خانوادۀ شهید وارد شهر قرچک شدیم. ورودی شهر با یک هواپیما و تصویر شهیـد خلبان ستاری حال و هوای جالبی داشت. وقتی به کنـار پارک رسیدیم تمام خاطرات چند سال پیش روی نوار مغزم زنده شدند.

چند دقیقه بعد صدای مادر شهید و بارش اشک های آرام پدرش تمام قرچک را زیر و رو کرد. برخی مسئولین شهری و بچه های بسیج هم آمده بودند تا در این ضیافت با شکوه سهیـم باشند. ماجرای تشییع و تدفین شهدا در قرچک خیلی شنیدنی بود. محلی ها می گفتند این منطقه ای که شهدا در آن دفن شدند پیش از این قابل استفادۀ خانواده ها نبود ولی حالا قطب فرهنگی شهرستان و حتی استان تهران شده.

   از شواهد معلوم بود که مسئولین فرهنگی مزار شهدای گمنام قرچک خیلی زحمت کشیـدند. بنای یادمان بسیار زیبا و فضای پیرامونی در نهایت دقت و ظرافت طراحی شده بود. به لطف خدا دوباره قسمت شد و نماز مغرب را در کنار شهدا اقامه کردیم.

   بعد از نماز بچه های بسیج فیلمی از مراسم تشییع و تدفین شهدای گمنامشون پخش کردند که به گمانم دل پدر و مادر شهیـد شاد شد. استقبال خیلی با شکوه بود و هیچ نشانه ای از غربت نداشت. شاید حمیدرضا مهرایی و آن همسنگر دیگرش به قرچک رفته اند که ...

*حمید بنا

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس