به گزارش مشرق، سید علیرضا آلداود در کانال خود در ایتا به بخشی از مظلومیت شهید سیدمرتضی آوینی به روایت جانباز و پژوهشگر جنگ تحمیلی، حمید داودآبادی اشاره کرد:
صدایش خیلی دلنشین و آرامبخش بود، به قول آن عزیزدل:
"حتی اگر از عملیاتی ناکام و شکست خورده برنامه میساخت و سخن میگفت، همچنان شیرینی فتح را در ذائقهی خود احساس میکردیم."
خیلی دوست داشتم صاحب آن صدای زیبا را بشناسم و ببینم.
فکر کنم پاییز ۱۳۷۱ بود، ولی هنوز آتش حملهها، آنچنان پرحجم نشده بود.
هنوز"زم" رئیس آنروز پالایشگاه و حوزهی هنری و میلیاردر و قهوهخانهدار امروز، آوینی را از حوزهی هنری اخراج نکرده بود.
هنوز روزنامهی مثلاً جمهوری اسلامی، دست به تکفیر سید نزده بود و به هزار و یک اسم و عنوان، علیه او بیانیه صادر نمیکرد.
هنوز، محمد هاشمیرفسنجانی رئیس وقت جعبهی جادو و برادر اکبر رفسنجانی، دستور ممنوعیت پخش روایتفتح و به خصوص صدای او را از تلویزیون نداده بود.
دم غروب بود که با دو-سه تا از دوستان اهل ادب و هنر! روی تختهای حیات حوزهی هنری نشسته بودیم و چای سر میکشیدیم.
از دور کسی پیداشد که با دیدنش خیلی ذوق کردم.
دومین باری بود که میدیدمش.
چند روز قبل، همینجا برای اولینبار دیده بودمش.
جلو که آمد، طبق عادت، با همه سلام و احوالپرسی کرد.
به ما که رسید، به احترامش برخاستم و با لبخند، با او دست دادم.
بغل دستیام اما، همچنان دود سیگار از همهی سوراخهایش بیرون میزد، برنخاست و در برابر سیدمرتضی آوینی که دستش را درازکرده بود، با بیاهمیتی فقط دست داد، ولی رویش را برگرداند.
سید، چندقدمی دور نشده بود که مثلاً دوست ما، شروع کرد به هَتّاکی و هر چه فحش ناموسی از دهان ناپاکش خارج میشد، نثار سید کرد.
هرچه گفتم:
مردمومن، اگه حرفها و نظراتش رو قبول نداری، به خودش فحش بده، به ناموسش چی کار داری.
وقتی دید من ناراحت شدهام، لج کرد و بدتر و رکیکتر فحش داد.
وقتی ۲۰ فروردین۱۳۷۲، سیدمرتضی در بیابانهای فکه رفت روی مین و آسمانی شد، یکی از اولین کسانی که در وصف سیدمرتضی زور زد و مقاله نوشت، همو بود.
وقتی دیدم عکسی بزرگ از سید در اتاقش زده و دربارهی وَجَنات و حَسَنات سید منبر میرود، یاد آن غروب تلخ افتادم و فقط سوختم.
*بازنشر مطالب شبکههای اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکهها منتشر میشود.