به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق ، فرمانده سابق لشکر 5 نصر خاطره ای زیبا از سال های دفاع مقدس بیان کرده است که در زیر می خوانید:
يادم ميآيد يكي از رزمندهها اصلا اهل جبهه وجنگ نبود و حتي ضد انقلاب بود و فقط به خاطر پيدا كردن شوهر خواهرش مجبور شده بود به جبهه برود؛ خود این رزمنده برای من تعريف ميكرد كه پس از مذمت خواهرم كه چرا گذاشتي شوهرت به جبهه برود به خاطرش رفتم اهواز اما به شدت ميترسيدم كه ناگهان هنگام ظهر وانت رزمندههاي لشكر «نصر» مقابل پايم ترمز كرد و مرا سوار كردند.
يكي از رزمندهها خيلي مرا تحويل گرفت و من ماجرا را برايش گفتم او هم به من گفت كه كمك ميكند تا گمشدهام را پيدا كند.
به همت اين رزمنده در نمازخانه پادگان خوابيدم و پس از مدتي سر و صداي عدهاي توجهم را جلب كرد و بيدار كه شدم ديدم همه مشغول نماز هستند الا من.
بالاخره پس از سه روز در پادگان ماندم و از ترس بيرون نرفتم و آن رزمنده نيز پس از تلاش شوهر خواهرم را پيدا كردم و به من گفت حالا ميخواهي بفرستمت خانهاتان.
اما با خودم گفتم دنيا روي سكهاي ديگر دارد، صداقت و از خود گذشتگي اين بسيجي که فوق لیسانس فیزیک هم بود آن چنان بر روي من اثر گذشت كه ديگر به شخصه برنگشتم و در جبهه ماندم.
خلاصه اين بنده خدا ماندگار شد . او كه آن زمان میانه ای هم با انقلاب نداشت و از خانواده طاغوتی بود چنان تحت تاثير معناي ايثار و معنوي جبهه قرار گرفته بود كه مسیر زندگی اش عوض شد. همین شخص در يكي از عملياتها شديدا مجروح شد كه به او گفتم سوار قايق شود و برگردد اما گفت بايد كلاشينكف را درست كنم، رزمندهها احتياج دارند بعدا آن قدر ايستاد در حالي كه خون زيادي ازش ميرفت بيهوش و به بيمارستان منتقل شد و پس از 50 روز درمان باز هم نگذاشت به مشهد برگرداندش و دوباره به جبهه برگشت و بالاخره در عمليات «ميمك» در حال مجروحيت به شهادت رسيد.