به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، «جلال شیرازی» در سال 1345 در شهرستان «قرچک» در خانوادهای متدیّن و با ایمان پا به عرصه گیتی نهاد. او با آمدنش به زندگی پدر و مادر رونق بخشید و وجودش برای آنان سرشار از خیر و برکت بود.
در سن 2 سالگی دچار بیماری سختی شد به گونه ای که از مداوا شدنش ناامید شده بودند و روزی احساس کردند که جلال در آغوش پدر از دنیا رفته است، ولی خداوند سرنوشت را به شکل دیگری برای او رقم زده بود. او دوباره خوب شد و شادی را به خانواده بازگرداند.
از کودکی علاقه زیادی به قرآن خواندن و نماز داشت. از 7 سالگی کلاس قرآن می رفت. اخلاق او زبانزد همه بود، روی حرف پدر و مادر حرف نمیزد و بدون اجازه آنها کاری نمیکرد.
در کنار قرآن به مدرسه میرفت و به خوبی درسش را میخواند تا دوّم راهنمایی که دوباره بیمار شد. این بار نیز بیماریش سخت بود، امّا «جلال» عزیزتر از آن بود که در بستر پرواز کند. خودش در عالم رؤیا میبیند 2 سیّد بالای سرش ایستاده، دستی بر سرش کشیده و به او می گویند: «خوب می شوی و در راه خدا شهید خواهی شد». به صورت معجزه آسایی شفا میگیرد. او که جوان مؤمنی بود، همزمان با حرکت خروشان امت اسلامی در تظاهرات علیه رژیم طاغوتی شرکت می کرد تا انقلاب اسلامی به پیروزی رسید.
سوّم راهنمایی بود که رژیم بعثی عراق با ایران وارد جنگ شد. همزمان با شروع جنگ وارد بسیج شد و دوره آموزش نظامی را گذراند و با اجازه کامل پدر و مادر وارد جبهه شد. پس از 7 ماه خدمت در جبهه، بازگشت و امتحان سوّم راهنمایی را گذراند و در بسیج به خدمت به انقلاب ادامه داد.
بعد از یک سال خدمت در بسیج قرچک به این نتیجه رسید که در جبهه ها احتیاج بیشتری به او هست و تصمیم گرفت به جبهه برود. جلال در جواب برخی از افرادی که از او می خواستند در قرچک بماند، میگفت: «در جبهه «کردستان» نیاز به من دارند، چرا که مردم کردستان خیلی مظلوم هستند. در این جا کسانی هستند که خدمت بکنند و هر آن چه خدا بخواهد همان می شود».
جلال برای خدمت به اسلام وارد کردستان شد تا در آن جا 5 سال خدمت کند، اما پس ازگذشت 20 ماه وی درحالی که فرمانده گردان «سلمان» کردستان بود، در سن 19 سالگی توسط منافقین کوردل در 13 خرداد سال 1365 در «سقز» کردستان به شهادت رسید.
فرازی از وصیت نامه شهید
پدر و مادر عزیزم من چون دانستم که نوشتن وصیتنامه بر هر فرد مسلمان واجب است، چیزی نداشتم برای نوشتن، جز چند مطلب کوتاه که بیان میکنم.
اول باید بگویم که خدا را شکر کنید که در سرزمینی به دنیا آمدهایم که رهبری چون خمینی دارد و باید بگویم چنانچه خداوند شهادت مرا قبول کرد؛ اگر خواستید گریه کنید، برای حسین (ع) گریه کنید، چون این حسین (ع) بود که مظلوم شهید شد. گریه برای حسین (ع) قلب را آرامش می دهد و یاد شهیدان را از صدر اسلام تا کنون زنده نگه داشته و می دارد.
این انقلاب احتیاج به خون دارد و باید آنقدر خون داد که از خون سیر شود. پدر و مادر جان پس من افتخار می کنم که خدا این سعادت را نصیب من کرد که خون من در راه اسلام ریخته شود و همینطور به پدر و مادری که این اجازه را به من دادند و باید گفت که دیر یا زود همه باید برویم حالا چه رفتنی از این بهتر که در راه خدا باشد. همانطور که قرآن میفرماید «انّا لله و انّا الیه راجعون».
برادرانم پیرو راه امام خمینی که راه حسین (ع) است باشید که هر چه داریم به خدا قسم از این امام است. مادر و خواهرانم شما هم زینب (س) و فاطمه (س) را سرمشق خود قرار دهید. دعا را فراموش نکنید، مخصوصا برای امام عزیز و پیروزی اسلام و ظهور آقا امام زمان (عج).
از برادرانم یک خواهشی دارم که جبهه ها را ترک نکنند ،مخصوصا منطقه کردستان. از خدا بخواهید و دعا کنید که شهادتم را قبول بکند.