کد خبر 26807
تاریخ انتشار: ۹ بهمن ۱۳۸۹ - ۰۹:۵۳

حجت‌الاسلام محسن قرائتي لبخندي مي‌زند و خاطره تنها شبي که به تعبير خويش «نان گدايي» خورده است را اينچنين تعريف مي‌کند: من 15 سالگي طلبه شدم، الآن 65 سالم است. آن زمان طلبه‌ نجف بودم ...

به گزارش مشرق به نقل از فارس، حجت‌الاسلام والمسلمين محسن قرائتي از مفسران قرآن و از مبلغان موفق اسلامي، بيش از 30 سال است که به تدريس علوم و معارف قرآني با زباني شيرين و همه‌فهم مي‌پردازد.
برنامه تلويزيوني حجت‌الاسلام قرائتي با عنوان «درس‌هايي از قرآن» پنجشنبه هر هفته پس از خبر ساعت 19 از شبکه اول سيما پخش مي‌شود که تکرار آن روزهاي جمعه ساعت 14:30 از شبکه سيماي قرآن مشاهده است.
اين خطيب مشهور و توانا، شب جمعه در حاشيه برنامه خود با موضوع «وقف» به خاطره جالبي از دوران طلبگي خود اشاره کرد که مشروح آن در پي مي‌آيد:

من يک قصه دارم براي خودم بگويم. خدا همه‌ي اموات را رحمت کند. پدر من، من را فرستاد طلبه شوم. خوب پنجاه سال پيش که من طلبه شدم، من 15 سالگي طلبه شدم، الآن 65 سالم است. 50 سال پيش آخوندي خيلي شغل عرض کنم به حضور جنابعالي که ضعيفي بود. هنوز هم ضعيف است. جز عده‌اي که مسئول هستند و حالا يا قاضي هستند، يا واعظ هستند، يا نويسنده هستند، بالاترين حقوق طلبه‌هاي قم دويست، سيصد تومان بيشتر نيست. باسواد ترين طلبه‌هاي قم که دو سه برابر خيلي‌ها درس خوانده باشد، حقوقش دويست، سيصد تومان بيشتر نيست. بله حالا يک عده وکيل مي شوند، وزير مي شوند، واعظ مي‌شوند، نويسنده مي‌شوند، آنها ديگر نجات پيدا مي‌کنند. ولي بدنه‌ي طلبه‌ها زندگي‌شان روي شمعک است. پدر من که من را فرستاد طلبه شوم، خيلي از مردم او را ترساندند. که اين طلبه شد گرسنگي، بدبختي، تو بازاري هستي چرا پسرت را آخوند کردي؟
و حتي يادم هست يک پيرمرد تاجر در مغازه آمد، اين را بچه بودم و اين را ديدم. گفت: حاجي! به پدرم گفت: اشتباه کردي پسرت را آخوند کردي. پس اشتباه دوم را نکني. گفت: اشتباه دوم چيست؟ گفت: اگر خواستي زنش بدهي حتماً زن سيدش بده. که مردم بگويند: زنش سيد است، به خاطر سيدي زنش به او خمس بدهند. آنوقت اين سر سفره‌ي خانمش بنشيند و زندگي کند که من آن روز خيلي اذيت شدم. خيلي در دوران نوجواني گفتم: خدايا يعني آخوند بايد اينطور گرسنگي بخورد، که اگر خواست زن بگيرد، زن سيد... زن سيد ارزش است ولي نه به خاطر اينکه مثلاً به اسم زن من، خمس به زن من بدهند، آنوقت من سر سفره‌ي زنم...
از بس ترسانده بودند، ايشان ما که طلبه‌ي نجف بوديم، امام ترکيه بود، من آن زمان طلبه‌ي نجف بودم. پدر ما يک پولي فرستاد گفت: برو مکه که من خاطرم جمع باشد. تو ديگر فقير نمي‌شوي. چون حج آدم را از فقر بيمه مي‌کند. چون با ماشين مي‌خواستيم برويم يک چهل تا نان گرفتيم، حدود يک ماه در سفر بوديم. کاروان که نداشتيم. روي پاي خودمان بوديم. نان را خشک مي‌کرديم در کيسه‌ي شکري که رفت و برگشت نان خشک داشته باشيم. آنجا گفتم: چهل تا نان براي مکه مي‌خواهم. گفت: آخر شب بيا بگير. رفتيم چهل تا نان را روي دست ما گذاشت. بعد گفتم: يکي را هم بده امشب بخورم. گفتم: يکي بده امشب بخورم ندارد. خوب چهل تا نان است يکي را بخور. مثل کسي که يک کاميون انگور دارد، بگويد: آقا يک نيم کليو هم بده خودم بخورم. از همان چهل... اصلاً ديدم سؤالم سؤال غلطي است. گفتم: آقا ببخشيد. من چهل تا نان دستم است يکي را مي‌خورم. يکي براي امشب، اين فکر، فکر غلطي است. آدمي که چهل تا نان دستش است که گرسنگي نمي‌خورد. آمديم مدرسه، بنا است نان‌ها خشک شود، اتاقم کوچک بود، اتاق بغلي نان‌ها را پهن کرديم، اتاق خودمان رفتيم. خواستيم غذا بخوريم، رفتيم اين نان را برداريم ديديم اين اتاق بغلي در را بسته و رفته است. سفره‌ي خودمان نان نيست. دويديم بيرون نان بگيريم، ديديم در مدرسه را هم بستند. رفتيم برنج بپزيم، ديديم روغن نداريم. رفتيم بخوابيم ديديم گرسنه‌مان است.
شصت ـ هفتاد تا اتاق بود، همه چراغ‌ها خاموش، سه تا اتاق روشن بود. رفتم گفتم: آقا نان در سفره‌ي شما نيست؟ سفره را باز کردند يک ته نان سياه و ذراتي که در سفره مي‌ماند، در عمرم شصت و پنج سال است يک شب نان گدايي خوردم. و آن شبي بود که چهل تا نان روي دست من بود. خدا مي‌خواست بگويد: حواست را جمع کن! ديگر نگويي؛ کسي که چهل تا نان روي دستش است گرسنگي نمي‌خورد!

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس