و کان العرش علی الماء......
خـاطر آشفتـه ی ایــام تـــو را میخــواند
این کمَر بسته به احــرام تو را میخـواند
ای کران تا به کران شـهر دور از شبــها
عشق هم با طمع خــام تو را میخواند
هرکه زورق به ولای تو نیانداخت به آب
واژگـــون گشته سرانجام تو را میخواند
بی خبر ماندنِ از خویش ز پیمانه نـبود
مست هم با لب هر جام تو را میخواند
سخت در شش در غم بسته و مسجون ماندیم
آهوی خسته از این دام تو را میخواند...
بخشی از غزل زیبای جناب ح.فرهاد جمشیدی شاعر معاصر
زیر باران حرم گرمی تب می چسبد
و زیارت همه جا آخر شب می چسبد
دست بر سینه به سوی حرمت می آیم
پای بوسی تو در اوج ادب می چسبد
نسل در نسل , شما عادتکم احسانید
بی سبب نیست در این خانه طلب می چسبد
باد می پیچد و هوهوی صدای پرچم...
شب میلاد تو همراه طرب می چسبد
ناخودآگاه کنار حرمت می فهمم
نام داداش تو با اشک به لب می چسبد
طعم سوهان قم و چای نجف , در مشهد
گوشه ی صحن گهرشاد عجب می چسبد
قربونتون آب نیومده بود زیارت چرا متوجه نیستید رگبار بهاری بود.
در ارادتم به ثامن الحج هیچ شکی ندارم ولی این شعر فقط دور زدن واقعیته
آب همون طور که شفابخش و رحمته گاهی هم ویرانگر و مزاحم!قبول کنید این حجم آب مزاحم زواره اگه نیست بگیم رودی چیزی هدایت کنند به سمت حرم
واقعا خوش به سعادت کسی ک مشرف بشه به استان مقدست السلام علیک یا علی بن موسی الرضا مرتضی ,,, یادش بخیر اون سال ک ما رفته بودیم برف سنگینی اومده بود , خداکنه دوباره بتونم بیام اقا نگاهی ب ما کن