بله بچه ها ی خوب شنگول منگول ،، این خاطره که تعریف میکنم مال خیلی سال ها پیش است اون زمانیکه من ی کودک ۵ یا ۶ ساله بودم ، با چشمان یشمی با رگه های آبی و فیروزه ای و موهای بلند سیاه و بدن ورزیده که بی نظیر بودم ،، همیشه می رفتم لب برکه برا ماهیگیری ، ی روزی صبح که از خونه اومدم بیرون ی حس خوبی داشتن راه افتادم طرف برک ماهی بگیرم ،، وقتی به برکه رسیدم دیدم همه جا ساکت است خبری نه از صدای قورباغه و کلاغ و نه پرندگان دیگه و حتی میمون ها هم نیستن ،، و حتی ماهی ها هم نبودن . تعجب کردم چی شده و رفتم بالای بلند ترین درخت تا ببینم چه خبری است هر چه نگاه کردم چیزی از موجودات جنگل را ندیدم همه جا سوت و کور بود.تا اینکه بچه سنجاب ها را دیدم تو لونه هستن بهشون گفتم چی شده والدینتان کجا هستن حیوانات دیگه کجا هستن ، یکیشون اومددم لونه گفت : علی خان همه حیوانات رفتن خدمت جناب سلطان (شیر) ، گفتم چی شده سلطان مریض شده . گفت نه سلطان قراره خمیازه بکشه و حیوانات نگاهش کنند ، گفتم خوب چی بشه ، گفت علی خان تو نمی فهمی و نخواهی فهمید .
بله بچه ها ی خوب شنگول منگول ،، این خاطره که تعریف میکنم مال خیلی سال ها پیش است اون زمانیکه من ی کودک ۵ یا ۶ ساله بودم ، با چشمان یشمی با رگه های آبی و فیروزه ای و موهای بلند سیاه و بدن ورزیده که بی نظیر بودم ،، همیشه می رفتم لب برکه برا ماهیگیری ، ی روزی صبح که از خونه اومدم بیرون ی حس خوبی داشتن راه افتادم طرف برک ماهی بگیرم ،، وقتی به برکه رسیدم دیدم همه جا ساکت است خبری نه از صدای قورباغه و کلاغ و نه پرندگان دیگه و حتی میمون ها هم نیستن ،، و حتی ماهی ها هم نبودن . تعجب کردم چی شده و رفتم بالای بلند ترین درخت تا ببینم چه خبری است هر چه نگاه کردم چیزی از موجودات جنگل را ندیدم همه جا سوت و کور بود.تا اینکه بچه سنجاب ها را دیدم تو لونه هستن بهشون گفتم چی شده والدینتان کجا هستن حیوانات دیگه کجا هستن ، یکیشون اومددم لونه گفت : علی خان همه حیوانات رفتن خدمت جناب سلطان (شیر) ، گفتم چی شده سلطان مریض شده . گفت نه سلطان قراره خمیازه بکشه و حیوانات نگاهش کنند ، گفتم خوب چی بشه ، گفت علی خان تو نمی فهمی و نخواهی فهمید .