در سنگر فرماندهی زیر پتو دراز کشیده بودم و بی‌سیم درگوشم بود. روی خط توپخانه رفتم و گفتم: «هانی هانی حمید!» و گرا را دادم. فرماندهان جلسه را تعطیل کرده بودند و به من نگاه می کردند که این چه کسی است که از زیر پتو درخواست گلوله می‌کند!

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، جانباز «فیروز احمدی» فرمانده دید‌بانان گردان بریر (ادوات) تیپ 10 حضرت سیدالشهدا (ع) و تیپ 110 خاتم (ص) است. او در قسمت نخست مصاحبه از نحوه ورودش به دیدبانی تا خاطرات آزمون‌ دیدبانی توسط سه سرهنگ از ارتش را برایمان بازگو کرد.

در ادامه ماحصل قسمت دوم مصاحبه خبرنگار ما با وی را از نظر می‌گذرانید:

 اگر ممکن است کمی در خصوص جنگ افزار و آتشبار توضیح دهید؟

احمدی: منظور از جنگ‌افزار گلوله‌اندازها، موشک‌اندازها و توپ‌ها است که هر کدام با کالیبر مختلف شناخته می‌شود مثلا توپ 122 میلیمتری یا توپ 130 میلیمتری یا خمپاره انداز ها یا موشک انداز 107 میلیمتری و ...

هر قبضه یا جنگ افزار به‌صورت گروهی عمل می‌کند و دارای ساختار و سازمان مخصوص خود می باشد.

هر سه قبضه یک آتشبار نامیده می شود که تحت فرماندهی یک فرمانده ولی هر کدام  با سازمان خود کار می‌کند. در سازمان هر قبضه یک نفر بنام هدایت آتش فعالیت می‌‎کند که وظیفه‌اش تنظیم مختصات خواسته شده دیدبان ‌روی سلاح است. در آتشبار نیز یک نفر وجود دارد که کارش هماهنگ کردن آتش سلاح‌های موجود در آتشبار است که به آن نفر تطبیق آتش می گویند.

ما چه نوع خمپاره‌هایی در اختیار داشتیم؟

احمدی: کوچک‌ترین قبضه خمپاره 60 میلیمتری بود که برد آن یک کیلومتر است. این نوع خمپاره نیاز به دیدبان ندارد چون شخصی که شلیک می‌کند خود محل انفجار را می بیند و خودش با چپ و راست کردن و یا کم و زیاد کردن گلوله را هدایت می‌کند.

 خمپاره‌ 81 میلیمتری‌ تا 6 کیلومتر و خمپاره 120 میلیمتری 8 کیلومتر تا 12 کیلومتر برد دارد. خمپاره‌اندازها در پشت مواضع قرار می‌گیرد و با خط مقدم فاصله داشت تا یک وقت هدف گلوله‌های نزدیک دشمن قرار نگیرد.

جنگ افزار ها و سلاح های ادوات چند نوع گلوله داشت؟

احمدی: چهار نوع فسفری، جنگی (آنی)، زمانی و منور داریم.

نخستین گلوله را با فسفری شلیک می‌کنند تا آن را ثبت کنند.

«آنی» گلوله‌ای است که تا زمانی که ماسوله آن به جسمی برخورد نکند، منفجر نمی‌شود. این نوع خمپاره به شکل بیضی است هنگام برخورد با زمین، ترکش آن به شعاع 30 درجه به اطراف پرتاب می‌شود. با صدای سوت رزمندگان به سمت زمین خیز برمی‌داشتند.

گلوله زمانی از آنی پیشرفته‌تر است. گلوله زمانی قبل از رسیدن به زمین در فاصله 20 متری منفجر می‌شود.(البته می شد زمانش را جوری تنظیم کرد که بالتر هم منفجر شود چون زمانش قابل تنظیم بود.)

 آیا رژیم بعثی عراق نیز از دیدبانی به خوبی استفاده می‌کرد؟

احمدی: آنها بهترین امکانات را در اختیار دیده‌بان‌هایشان می‌گذاشتند. وگرنه اصول دیدبانی در ایران و امریکا و هر کجای دنیا یکی است و فرقی نمی‌کند. نمی‌توان گفت که رژیم بعث در خصوص دیدبانی از ما قوی تر بود، زیرا آن‌ها مهمات نظامی بیشتری از ما داشتند.

گاهی یک منطقه را به فاصله یک کیلومتر 24 ساعته آتش می‌ریخت و ما به‌دلیل تحریم‌های دشمنان لازم بود که با حداقل گلوله  به‌ جنگ آنان برویم. ‌آنها زمین را با حجم آتش خود شخم می زدند، ولی ما لازم بود که با دقت بالا به آنان خسارت بزنیم.

فرق دیدبانی ما با عراقی ها در این بود. مهمترین عامل برتری ما بر دشمن ایمان و شجاعت دیدبان‌های ما بود. که در طول دفاع مقدس در مقابل آن همه تجهیزات دشمن با دست خالی و حداقل امکانات موفق به پیروزی می شدند. تلفات زیادی را از طریق توپخانه و ادوات به دشمن وارد کردیم. عراق با شلیک 100 میلیون گلوله نتوانست 70 هزار نفر از ایرانیان را به شهادت برساند ولی ما با ده میلیون گلوله بالای 300 هزار نفر از عراقی را کشتیم! گلوله ها را حساب شده و به بهترین نحو استفاده می کردیم.

دیدبان باید چه تجهیزاتی را با خود به همراه داشته باشد؟

احمدی: بی سیم، قطب نما، دوربین دستی، نقشه، کالک طراحی از آخرین وضعیت استقرار دشمن در منطقه.

از چه نوع بی‌سیم‌هایی استفاده می‌کردید؟

احمدی: در مکان‌هایی که دیدگاه ثابت داشتیم و منطقه تقریبا امن بود از تلفن‌های باسیم که به اسم قورباغه‌ای معروف بود استفاده می‌کردیم که این نوع ارتباط خود دارای مشکلاتی بود. روزی چند مرتبه باید سیم‌ها را چک می‌کردیم تا ارتباط قطع نشود. از بی‌سیم‌های با برد حداقل 7 کیلومتر هم استفاده می‌کردیم، که به آن بی‌سیم پی‌آرسی می‌گفتند.

  فکر می کنید که بهترین دیدبانی را در کدام عملیات انجام دادید؟

احمدی: تمام تلاشم را کردم تا وظیفه‌ای که بر عهده دارم را به بهترین نحو انجام دهم. در عملیات والفجر یک رژیم بعث یک پاتک سنگینی زد تا خط را بکشند. با یک روش جدیدی در حال پیش روی بود. 27 تانک از سه سمت هجوم می آوردند. هر 9 تانک یک جیپ فرماندهی در کنارشان بود. این تانک ها پشتیبانی هوایی نیز می‌شدند.

با یک حجم گسترده آتش توپخانه ای به سمت ما می آمدند تا خط را بشکنند. اگر خط را می شکستند، بین نیروها فاصله می‌افتاد و اسیر می‌شدیم. به دلیل آتش سنگین دشمن نیروی پیاده قادر به جلوگیری از پیش روی آنها نبود.

در حال دیدبانی متوجه فرماندهی این تانک‌ها توسط جیب بودم. با محدودیت‌هایی که در گلوله داشتیم تصمیم گرفتم به جای تانک، جیپ ها را بزنم. آن روز به همراه شهید حسن بختیاری با چند قبضه خمپاره و آتش توپخانه توانستیم از پاتک دشمن جلوگیری کنیم.

 کدام یک از عملیات های شما خیلی مُهیج و مُهم است؟

احمدی: بعد از عملیات والفجر 4 که تیپ حضرت سیدالشهدا (ع) در پدافندی منطقه قرار داشت من برای هماهنگی آتش به مقر ارتش در احمدآباد (ارتفاعات لری) رفته بودم. هنگامی که به خط برگشتم، خط ماتم سرا بود. عراق آتش ریخته بود و 14 رزمنده به شهادت رسیده بودند. در میان آن ها یک دیدبان ارتش به نام هادی بود که با هم بسیار صمیمی بودیم. وقتی خبر شهادت هادی را شنیدم بسیار ناراحت شدم، نمی توانستم شهادتش را باور کنم. گفتم شما چرا جواب آتش دشمن را ندادید. گفتند ما نمی توانیم بیش از 5 گلوله بزنیم. گلوله‌ها جیره بندی شده بود.

شهید شفیع‌زاده کُد ارتش را به من داده بود. با کُد ارتش از طرف قرارگاه به یگان‌های توپخانه ارتش آماده‌باش دادم. اسم عملیات را والفجر 7 گذاشتم. این عملیات خود جوش، فقط با آتش توپخانه‌ انجام شد.

با کُد ارتش درخواست آتش تهیه کردم. (آتش تهیه یعنی گلوله باران انبوه توپخانه‌ای به خطوط دشمن پیش از حمله اصلی) فرماندهان گروه‌های توپخانه ارتش حاضر در منطقه که با شنیدن صدای بی سیم تصور می کرد عملیات آغاز شده، شروع به شلیک گلوله کرد. با ثبتیهای که قبل انجام داده بودیم مکان حساس را به گلوله بستیم. حدود 4 هزار گلوله آن شب بر سر دشمن فرود آمد.

چون می‌دانستم که صبح روز عملیات باید به قرارگاه پاسخگو باشم. لوازم را جمع کرده و از منطقه به سمت تهران فرار کردم، در اتوبوس بودم که با کمال تعجب مارش عملیات والفجر 7 را از رادیو شنیدم و  با خوشحالی از رفتن صرف نظر کردم و به سمت خط برگشتم.

آن شب ما تلفات زیادی را بر دشمن وارد کردیم زیرا دشمن در حال آماده شدن برای شروع یک حمله بود که غافلگیر شد. فردای آن روز دشمن با عقب نشینی، نیروهای مازاد خود را از منطقه خارج کرد.

بعد از این بود که در تقویم عملیات‌های دفاع مقدس، عملیات والفجر 7 انجام نشد. بعد از عملیات والفجر 6، والفجر 8 صورت گرفت.

دقیق ترین مختصاتی که دادید در کدام عملیات بود؟

احمدی: در عملیات والفجر یک، آتش دشمن بسیار سنگین بود. من مشغول دیدبانی بودم که دو نفر از نیروهای پیاده همان خط پیش من آمدند و گفتند در سمت ما تانک‌های دشمن منطقه را نا امن کرده است و از من تقاضا کردند که کاری کنم؛ با اصرار آنها پذیرفتم. آن سمتی را که آنها گفتند را با دوربین رصد کردم و شیاری در بین تپه 110 تا 112 نظرم را جلب کرد. تانک‌ها به نوبت از پشت تپه خارج شده و شلیک می‌کردند و دوباره به پشت تپه برمی گشتند با توپخانه تماس گرفتم و درخواست گلوله کردم. سرهنگ محمدی (فرمانده آتشبار توپخانه) پشت خط بود و خودش تطبیق آتش را بر عهده گرفت و مختصات را گفتم.

نیت حضرت ابالفضل کردم که آقا یاری کند و از آتشبار تقاضای یک راکت اولیه کردم. یک موشک کاتیوشا شلیک شد. در همان لحظه تانک در حال شلیک بود که موشک کاتیوشا درست به بُرجک تانک اصابت کرد. با مهماتی که تانک داشت انفجار مَهیبی رخ داد. رزمندگان در خط بلند تکبیر گفتند. 40 موشک دیگر برای همان نقطه درخواست کردم که به محض اجرا و انفجار موشک‌ها‌، منطقه‌ای که تانک‌ها در آن مستقربودند به جنهم عراقی ها تبدیل شد. این یک امداد غیبی بود که گلوله مستقیماً به هدف خورد و خط در آن روز و شب امن و امان شد.

 از میان خاطرات شما کدام خاطره‌ شیرین تر است؟

احمدی: طبق فرمایش امام (ره) که فرمودند جزایر را باید حفظ کنیم. تیپ ده سید الشهدا (ع) یک عملیات ایذایی بعد از عملیات خیبر در طلاییه انجام داد تا جزایر را حفظ کند. ما که عملیات را آغاز کردیم، باران شدیدی شروع به باریدن کرد. دشمن نیز آب را به سمت ما هدایت کرد.

زمین طلاییه به گونه‌ای است که با مخلوط شدن با آب مثل سریش چسبنده می‌شود و آب به داخل زمین نمی‌رود. تعدادی از ماشین‌ها و مهمات زیر آب رفته بود. جنگ راکد شد و چند روزی نه ما خمپاره‌ای می زدیم نه دشمن.

سه‌ شبانه‌روز می‌گذشت که من نخوابیده بودم. در سنگر فرماندهی تیپ پشت بی سیم نشسته و دیدبان‌ها را هدایت می‌کردم. سنگر فرماندهی دراز بود. فرمانده گردان‌ها و تیپ‌ها می‌آمدند در سنگر توجیه می‌شدند و می‌رفتند. هیچ کس در سنگر نبود. یک گوش من کاملا شنوایی نداشت. زیر پتو رفتم، بی سیم را زیرگوش سالمم گذاشتم تا اگر دید‌بانی درخواست گلوله کرد، بشنوم.

یک اخلاقی در جبهه بود که اگر کسی خواب بود رعایت می‌کردند و آرام می نشستند. فرمانده لشکر، معاونش، فرمانده گردان، مسئولین قرارگاه از بالای سر من عبور کرده و در آخر سنگر جلسه گذاشته بودند و من که زیر پتو بودم از حضورشان بی اطلاع بودم.

دیدبانی داشتیم به نام آیت، که بعداً قائم مقام ادوات شد و در عملیات والفجر هشت شهید شد. کُدش را می‌گفت و درخواست گلوله می‌کرد اما ارتباطش با توپخانه برقرار نمی‌شد. من بین توپخانه و دیدبان بودم. صدای هر دو را می‌شنیدم ولی آن دو صدای همدیگر را نداشتند. بنابراین روی خط توپخانه رفتم و گفتم: «هانی هانی حمید!»  و مختصاتی که دیدبان می‌داد را به توپخانه می‌دادم. هر چه این دیدبان می‌گفت من تکرار می کردم و به توپخانه می‌گفتم. ازآن طرف برای خدا قوت به برادران ارتشی‌مان در قبضه توپخانه و دلگرمی‌شان، همین‌که دیدبان می‌گفت به هدف خورد، من هم زیر پتو خطاب به توپخانه می‌گفتم الله‌اکبر، دقیقا به هدف خورد و از این حرف‌ها.

فرماندهان جلسه را تعطیل کرده بودند و به من نگاه می کردند که این چه کسی است که از زیر پتو درخواست گلوله می‌کند!

برادر «تقی محققی پتو را از روی من بلند کرد و گفت: «هانی هانی! زیر پتو! الله اکبر!». حالا هرچه من توضیح می‌دادم که در حال رله کردن بودم، آنها قبول نمی‌کردند و می‌خندیدند. شهید کاظم رستگار که من را می‌شناخت، گفت: «اذیتش نکنید. داشت ارتباط را رله می‌کرد». خلاصه این اسم «هانی» بر روی من ماند. الان هم وقتی من را جایی می بینند با کد «هانی هانی» صدایم می‌کنند.

در دوران دفاع مقدس چند بار مجروح شدید؟

احمدی: من در طول دوران دفاع مقدس شش مرتبه مجروح شدم که اولین آن در مرحله سوم عملیات بیت‌المقدس تیر مستقیم تانک به وسط ستون نیروهای پیاده اصابتا کرد و تعدادی از نیروها شهید و مجروح شدند و من نیز بر اثر اصابت ترکش به ناحیه شکم و کمر به شدت مجروح شدم که من را به سرعت به بیمارستان منتقل کردند و شش ماه دوران نقاهتم طول کشید.

دومین مجروحیتم در عملیات والفجر 2 بود که در حال دیدبانی بودم که مورد شناسایی قرار گرفتم. دشمن حجم آتش را بر روی من زوم کرده بود. با شنیدن صدای هر خمپاره خیز برمی‌داشتم. پس از شلیک چند خمپاره، یک خمپاره زمانی دقیقا بالای سرم منفجر شد. ترکش آن سمت راست بدن و دست راستم را مجروح کرد و دو انگشتم نیز قطع شد.

سومین مجروحیتم در عملیات خیبر بود. که تیربار هواپیمای دشمن محل استقرار ما را به رگبار بست و بر اثر اصابت گلوله دوزمانه به زمین و پرتاب ترکش های آن، از ناحیه کمر مجروح شدم.

چهارمین مجروحیتم در پادگان امام حسین(ع) رخ داد. خانوادهام معترض بودند و می‌گفتند با وجود دو فرزند به جبهه نرو و پیش خانواده‌ات بمان. به ناچار قبول کردم. در آموزش نظامی ناحیه شمال تهران  مشغول به‌کار شدم  و در یکی از این آموزش ها در پادگان امام حسین (ع) یک تیر به سنگ خورد و کمانه کرد و به پای من خورد و در بیمارستان بستری شدم و زمانی که خانواده‌ام برای ملاقات به بیمارستان آمدند رضایت دادند که به جبهه برگردم.

پنجمین مجروحیت در عملیات کربلای پنج زمانی رخ داد که من به دلیل درد کلیه توسط آمبولانس به عقب منتقل می شدم و آمبولانس در بین راه با سرعت زیاد با ماشین دیگری تصادف کرد و چندین بار ملق زد و من از ناحیه سر آسیب دیده و به شیراز منتقل شدم.

منبع: دفاع پرس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • ۲۲:۴۰ - ۱۳۹۴/۰۴/۲۳
    1 0
    رشادت ها رو ببین

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس