در زیبایی و شکوه بهار شاعران ادیبان بسیاری از کهن تا معاصر قلم فرسایی کردند. اشعاری در وصف بهار و نوروز را تقدیم تان می کنیم.

به گزارش ویژه نامه نوروزی مشرق، در زیبایی و شکوه بهار شاعران ادیبان بسیاری از کهن تا معاصر قلم فرسایی کردند. در این شماره از ویژه نامه نوروزی برآنیم تا هر روز شما را به میهمانی اشعار بهاریه ببریم. با ما باشید.


 

« یا مقلب القلوب و الابصار

یا مدبر اللیل و النهار

یا محول الحول و الاحوال

حوّل حالنا الی أحسن الحال . . . »

***


ای آنکه به تدبیر تو گردد ایام         ای دیده و دل از تو دگرگون مادام
ای آنکه به دست توست احوال جهان         حکمی بنما که گردد ایام به کام

***
 

یا مقلب القلوب !

قلب‏های زنگار گرفته‏مان را

به یادت به رودخانه روشنی می‏سپاریم

و در تار و پودش بذر مهر می‏باشیم

ای تدبیرکننده روز و شب

ای تغییردهنده حال‏ها !

یاری‏مان کن تا با سلاح عشق و صداقت و ایمان

به بهترین حال‏ها دست یابیم . . .

***

قرار شد امسال انشاء بنویسم از بهار

تا چه گذشت بر این نوجوان ِ بی قرار

لباس عیدی به تن کردم

آخرین دست ِ لباس پدر

کمی گشاد و کمی دراز

مادر براندازم کرد باز

 


گفت کمی کوک می خواهد

سوزن و نخ سیاه

از آشفتگی اش می کاهد

مادر دوخت می زد و من

دل می دادم بر لباس

 


آخرسال نو آمده

مادرم می گفت

داشت به تن ، پدر این لباس

آخرین عید، قبل از ازدواج

من در خیال نوجوانی خوش بودم و مست

که زیبا تر از این لباسی هم هست ؟!

 


سفره انداختم هفت سین

کوچکتر از سینی ، بر صورت زمین

روی همان قالی ِ بی رنگ

که وقتی خواهرم رفت خانه ی بخت

فرستاد از انبار خانه ی شوهر!

 


کمی سمنو و سیر

سنجد و سماق و سیب

سکه ای زنگ زده و کج

و سبزه ای خالی تر از سر ِ بابا

قرآن ورق شده و کاهی ِ ما

آیینه ای عرضش به پهنای چین صورت مادر

شکسته است و خندان

 


راستی گذاشتم غذای امروزم را پای سفره

تخم مرغی آب پز

رنگ می کردم با گرسنگی و ذوق

ذغالی سیاه تر از تن ِ سار در دست

زیبا تر از این هفت سین هم هست ؟!

 


بودیم کنار سفره من و پدر

مادر آمد

چقدر خالیست جای خواهر!

اولین عیدش کنار شوهر

بغض می فشارد گلویم را

می آید صدای زنگ ِ در

می گشاید صورتم را

صورت آن مهربان خواهر

 


دارد جعبه شیرینی به دست

خنده اش گم شد

در زیر سبیل ِ آن آقای شوهر!

و فریاد پدر:

"بدوید آخر سال می شود آغاز"

و همه می دویم سوی سفره

دور هم هستیم باز

کنارم دیگر جای کسی خالی نیست

زیباتر از این آیا لحظه ای هم هست ؟!

 


خانمان کاهگلی پر از بوی نم و خاک

چه باک؟

پدر هست ، مادر هست ، خدا هست

چه کم دارد این مصفای پاک؟

عیدی داشتم به رنگ ِ طلا

که نیست یادم رنگ آن را

اما گویند زیباست

همه را در دفترم می نویسم

می نویسم و می خندم

که زنده ام هنوز

 


نهیب!

زندگی کن و مرد باش

مثل بابا

که فروخت ساعتش را به اکبر آقا

و یک ماهی سرخ خرید پای سفره

لبخندی بر لبهایم نهاد

 


سفره کامل و من چشم می بندم

می خوانم:

" حول حالنا الی احسن الحال "

می نگارم با دست

می پرسم سر مست:

زیبا تر از این عید ، آیا عیدی هست ؟!


***

آیینه ی روزگار لبخند خداست
آرامش سبزه زار لبخند خداست
از عطر نگاه باغها دانستم
نام دگر بهار لبخند خداست

لبهای تو سوره سوره تفسیر خداست
چشمان تو بی ریاتر از آینه هاست
ای سبزترین سبزترین سبزترین
سیمای تو سین هشتم سفره ی ماست
الهم عجل لولیک الفرج


***

نوروزتان پیروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس