به گزارش مشرق، مادران شهدا صبورترین آدمهای روی زمین هستند. آنها بزرگترین سرمایه و گنج زندگیشان، جگرگوشه و عزیزدردانهشان را از دست میدهند و با این حال هیچگاه لب به گلایه باز نمیکنند و به وقت دلتنگی تنها یک خدا را شکر میگویند، اما همه میدانند چه غم بزرگی در دل مادران شهداست و این مادران میدانند فرزندانشان چه کار بزرگی را انجام دادهاند. «زهرا جمالی»، مادر شهیدان «حمیدرضا و علیرضا ایراندوست» یکی از همین مادران بود که دو فرزندش را در دفاعمقدس از دست داد و چند روز پیش خودش نیز به فرزندان شهیدش پیوست. در ادامه نگاهی گذرا به زندگی شهیدان ایراندوست داریم که میخوانید.
برادران ایراندوست در خانوادهای به دنیا آمدند که پدرشان بسیار نسبت به رزق و روزی حلال و پرداخت خمس حساسیت داشت. قرائت قرآن عادت همیشگی پدر هنگام اذان صبح بود و فرزندان با صدای قرائت قرآن او برای نماز بیدار میشدند. مادرشان نیز همراه و همگام پدر در انجام امورات دینی بود و هر دو بهترین الگو برای فرزندانشان بودند.
علیرضا متولد ۱۳۳۹ بود و چهار سال از حمیدرضا بزرگتر بود. پیشگامی او در مسائل مختلف زندگی، برای برادر کوچکتر سازنده بود. علیرضا کشتیگیر بود و به ورزش علاقه زیادی داشت. بعد از نماز صبح نمیخوابید و ورزش میکرد. برای نهجالبلاغه اهمیت خاصی قائل بود. برای دوستانش کلاس میگذاشت تا آنها را با نهجالبلاغه آشنا کند. سبک زندگی او، برادر کوچکتر را بیشتر با مسائل دینی آشنا میکرد، اما آنچه در هر دو برادر بسیار شاخص بود، رعایت حرام و حلال و تأسی از پدر بود.
علیرضا میگفت باید اهل رعایت باشید تا به خدا نزدیک شوید. زندگی دو برادر شهید نکات جالبی دارد. خواهرشهید در خاطرهای از علیرضا چنین میگوید: «علیرضا آدم عجیبی بود. یکبار دارویی اشتباه میخورد و حالش بد میشود. همراه مادرمان به دکتر میروند و ناگهان در آغوش مادر خیلی حالش بد میشود، طوری که انگار نفسهای آخر را میکشد. در آن حال به مادر میگوید دلم نمیخواهد اینطور از دنیا بروم، دوست دارم شهیدشوم. مادرم منقلب شده و دستانش را بالا میبرد و میگوید خدایا بچهام را شفا بده و شهید راه خودت کن! به بیمارستان نرسیده حالش خوب میشود و برمیگردند.» حمیدرضا تازه دیپلم گرفته بود که مسئولیت فرمانده گروهانی را در جبهه بر عهده گرفت. گاهی وقتی خودش را جلوی آیینه میدید، لبخندی میزد و میگفت هنوز بزرگ نشده چه مسئولیت سنگینی بر دوش دارم. حمیدرضا چشمانش خیلی ضعیف بود و همیشه باید عینک میگذاشت. به خاطر همین مادر نگران فرزند بود و یکبار اصرار زیادی کرد که پسرش از جبهه رفتن منصرف شود. حمیدرضا در پاسخ مادر، عینک را برداشت و دستش را مشت کرد و روی چشمانش گذاشت و گفت: «هر دو چشمم فدای حسین» انگار همانجا نذرش قبول شد. طوری به شهادت رسید که از چشمانش چیزی باقی نماند. علیرضا از همان شروع جنگ به جبهه رفت. به منطقه سنندج - مریوان اعزام شد و با منافقین مقابله کرد. کومولهها با نیروهای پاسدار دشمنی سرسختی داشتند و به همین دلیل بسیار دردناک و دلخراش آنها را به شهادت میرساندند.
علیرضا به خاطر اینکه دانشجوی رشته پزشکی بود در آنجا در بهیاری فعالیت میکرد. هنگام درگیری با ضدانقلاب تیری به پهلویش میخورد و، چون خودش بهیار بود، میتواند جلوی خونریزی را بگیرد. با این حال وقتی در بیمارستان بستری شد، تحمل بسیار زیادی کرد و در آخر در روز تولدش یعنی در تاریخ ۴ /۲ /۶۰ هنگام پخش اذان صبح در سن ۲۱ سالگی به شهادت رسید. حمیدرضا که بعد از شهادت علیرضا به جبهه رفته بود، در عملیات والفجر ۴ به برادر و دوستان شهید میپیوندد. در جریان این عملیات خمپارهای جلوی پایش در منطقه بستان منفجر میشود و کل سر و صورتش میسوزد و چیزی از صورتش باقی نمیماند. شهید حمیدرضا ایراندوست در تاریخ ۵ /۸ /۶۲ در سن ۱۹ سالگی به شهادت میرسد.
*
جوان آنلاین