گروه فرهنگ و هنر مشرق- محمد مهدی اشتری، نوجوان ۱۴ سالهای است که یادداشتی درباره داستان نوجوانانه «دارم می رسم جان جان» در اختیار مشرق قرار داده است. متن این یادداشت چنین است:
دارم می رسم جان جان وقتی به دستم رسید که رمان های فانتزی زیادی در صف انتظار بودند و اگر جلد های دیگر آنها را شروع می کردم دیگر سرم را از روی کتاب بلند نمی کردم. داستان های پیشین آقای فیروز جایی به من می گفتند که می ارزد آنها را عقب بیاندازم و دارم می رسم را شروع کنم.
«آنها فقط چند ساعت وقت دارند...»
داستان از اینجا شروع می شود که مهدی و عباس صمیمی ترین دوستش، به فکر دزدیدن دوچرخه ای می افتند؛ تا هم جبران کاری که مهدی کرده بشود و هم پول دوچرخه جدیدش دربیاید. تصمیم می گیرند با آن دوچرخه به شهر بروند و لباس عروس بدشگونی را عوض کنند ولی مهدی نمی دانست هر پلاستیکی که دستش می آید تمیز نیست. مشکلات از آنجا شروع می شود که مهدی می فهمد تکه ای از لاستیک عقب دوچرخه کنده شده و باید چندین کیلو متر را با آهن قراضه ای طی کنند. در راه مهدی و عباس کسانی را می بینند که می توانند به آنها کمک کنند. کشمکش و اتفاقاتی که در طول مسیر شهر می افتد بدنه اصلی داستان را شکل می دهد و مخاطب را با خود همراه می کند.
آیا آنها می توانند به کسانی که در راه می بینند اعتماد کنند یا نه؟
شاید صفحات اول کمی مبهم و گیج کننده به نظر برسد ولی هرچه جلوتر بروید حس ابهام کمتر و هیجانات داستان بیشتر می شود. در میانه های داستان نویسنده گذشته شخصیت ها را به طرز زیبایی طراحی کرده که بعضی جاها آدم را می خنداند. توصیفات و اسم هایی که نویسنده انتخاب کرده بود جالب و با مزه بودند و آدم را وادار می کرد که کتاب را تمام کند. مخصوصاً لهجه زیبای مازَنی.
در بین کتابهایی که من خوانده ام این اولین کتابی بود که پلیس را در داستان به طور جالبی آورده و از او شخصیتی باور پذیر خلق کرده است. طرح جلد جالب و پر مفهومی که این کتاب دارد باعث می شود حس نشاط و هیجان به انسان منتقل شود.
«دارم می رسم جان جان» را انتشارات شهرستان ادب در پاییز ۹۸ منتشر کرده است و این اولین رمان نوجوانی بود که من از این انتشارات خواندم.