گروه جهاد و مقاومت مشرق - ابتدا تصور نمیکردم محمداکرم ابراهیمی با این همه گمنامی، یکی از فرماندهان مطرح و بنام لشکر فاطمیون باشد؛ فرماندهی که در سالهای ابتدایی جنگ سوریه، هسته ابتدایی لشکر فاطمیون با همراهی شهیدان حکیمی و ابوحامد در خانهاش شکل گرفت و سالها به عنوان یک فرمانده خدمت کرده بود. مدتی به دنبال همرزمان شهید رئوف بودم. اما هرچه بیشتر میگشتم کمتر پیدا میکردم. وقتی خبر مراسم تشییع پیکر شهید مدافع حرم محمداکرم ابراهیمی را شنیدم دنبال گفتوگو با خانواده شهید بودم. هنوز به دنبال نشانی خانواده شهید میگشتیم که یکی از دوستان شهید تماس گرفت و خواست به پاس سالها تلاش، رشادت و حماسهآفرینیهای محمداکرم ابراهیمی با نام جهادی رئوف در جبهه مقاومت اسلامی مطلبی منتشر کنیم.
بالاخره با طاهره قنبری همسر شهید همکلام شدم و در ادامه پیگیریها به یکی از همرزمان شهید رسیدم تا به ابعاد نظامی و درایت فرماندهی این شهید عزیز در جبهه مقاومت بیشتر پی ببرم.
فرماندهی مثل شهید رئوف باید پیشینه جهادی خوبی داشته باشد؟
بله؛ اتفاقاً آشنایی داییام با محمداکرم در سپاه محمد (ص) که سالها پیش در افغانستان شکل گرفت، رخ داد. سال 90 بود که من و محمد زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. محمد خیاط بود و با خیاطی رزق خانه را تأمین میکرد. حاصل زندگی مشترکمان دو فرزند بود؛ زینب و زهرا. زینب متولد سال 92 و زهرا متولد 95 است.
درباره محمداکرم ابراهیمی بیشتر بدانیم:
ماجرای اولین جلسه فاطمیون و هیأتهایی که به سوریه ختم شد
دیدار همسر شهید «ابوحامد» با جانبازان لشکر فاطمیون + عکس
پیکر "رئوف فاطمیون" تشییع شد
روایت حضور شهید «رئوف» در یک خبرگزاری
شنیدهایم که همسرتان از مؤسسان لشکر فاطمیون بودند؟
راستش را بخواهید محمد و ابوحامد و چند نفر از همرزمانشان ابتدا در اردوی ملی بودند و علیه طالبان میجنگیدند. سالها بعد که به ایران آمدیم هرکدام به کار و زندگیشان مشغول شدند تا اینکه داعش و تروریستها جنگ در سوریه را آغاز کردند. محمد و ابوحامد قدیمیهای سپاه محمد(ص) را دور هم جمع کردند و قرار شد راهی سوریه شوند. همسرم محمد به من گفت باید به سوریه برویم. من چیزی نگفتم و مخالفتی نکردم آن هم به خاطر بیبی زینب(س) و دفاع از اسلام.
زمانی که به سوریه رفتند، فرزندانتان چند ساله بودند؟
اولین بار که رفت فقط زینب را داشتم که 12روزه بود. وقتی میخواست برود گفتم حاجی بچه من تازه به دنیا آمده تو میخواهی من را دست تنها بگذاری و بروی؟ در پاسخم گفت: تو فکر کردهای که من برای چی نام دخترمان را زینب گذاشتهام؟ به عشق بیبی زینب(س). من باید بروم از حریم دین دفاع کنم. ازخانم زینب(س) و رقیه(س) دفاع کنم. من هم مخالفت نکردم. گفتم هرطور خودت صلاح میدانی. با همه نگرانیهایم گفتم سپردمت به خانم که خود بیبی نگهبانت باشد. سال 92 رفت و سال 96 به شهادت رسید. محمد زمان شهادت 36 سال داشت.
چه خصوصیاتی در وجود ایشان برایتان ستودنی بود؟
خیلی خوب و مهربان بود. رفتارش با من و بچهها بسیار خوب و متواضعانه بود. محمد باحوصله و صبور بود.
شهید رئوف حدود چهار سال در حال جهاد بود. در این مدت از جهاد و عملیاتهای لشکر فاطمیون با شما صحبت میکرد؟
من از محمد سؤال میکردم اما چون بحثهای امنیتی مطرح بود حرفی نمیزد. دوست نداشت آنچه مربوط به اسرار نظامی بود در خانهمان مطرح شود. گاهی از خاطرات و از بچهها و شجاعت نیروهای مقاومت صحبت میکرد. در این چهار سال خدمت و مجاهدتش هرگز از خودش صحبت نکرد. از مسئولیتها و کارهایش حرفی نزد. فقط ازسایر رزمندگان میگفت. همسرم جانشین تیپ امام رضا(ع) لشکر فاطمیون بود. جهاد در راه خدا را از سپاه محمد(ص) در افغانستان آغاز کرد و تجربه حضور در میادین مبارزه را از افغانستان داشت.
تخصص در کار تخریب از مهارتهایی بود که ایشان در آموزشهای نظامیاش در سپاه محمد(ص) آموخته بود. تا جایی که مدتی این مهارت را به رزمندگان تازهکار آموزش میداد. رئوف از سالها پیش در سپاه محمد(ص) با سردار شهید سید حسن حسینی (سید حکیم)، فرمانده اطلاعات-عملیات و معاون فرمانده تیپ دوم لشکر سرافراز فاطمیون آشنا شده و در میادین مبارزه از افغانستان تا سوریه با او همراه بود. دوستیشان با او تا شهادت ادامه داشت. همسرم 19 آذرماه 96 مزد مجاهدتهایش را در البوکمال در استان دیرالزور سوریه گرفت.
چطور از شهادتش مطلع شدید؟
خبر شهادت رئوف را از خوابی متوجه شدیم که خواهرم دیده بود. خواهرم خوابی دیده بود سپس با مادر و پدرم تماس گرفته و گفته بود که انگار محمد شهید شده است. من رفته بودم منزل یکی از بستگان که خبر شهادت همسرم را آنجا شنیدم. فقط گریه میکردم، اما حاج محمد دیگر به خانه نیامد. زینب و فاطمه هم متوجه شهادت بابا شدند. وقتی برای دیدار با پیکرش به معراج شهدا رفتیم و چهره محمد را دیدم، گریه کردم. زینب به من دلداری میداد و میگفت مادر چرا گریه میکنی؟ بابا رفته پیش خدا، بابا شهید شده رفته پیش فرشتهها. پرواز کرده. بعد من را در آغوش گرفت و شروع کرد به گریه کردن. پیکر شهید در گلزار شهدای مدافع حرم بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. وصیت خودش این بود که ابتدا در بهشت رضا(ع) و اگر نشد در بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شود.
سفارش شهید در مورد بچهها چه بود؟
رئوف به من گفت اگر شهید شدم برای بچهها هم پدر باش و هم مادر. گفتم هر کسی جای خودش را دارد، خودت میدانی. گفت تو یک زن قوی هستی. همیشه روی پاهای خودت ایستادهای میدانم که میتوانی در تربیت بچهها سربلند باشی.
گفتم حاجی برو انشاءالله سالم برمیگردی. گفت نه. من خواب شهادتم را دیدهام. خودش خواب شهادتش را دیده بود. یک بار نیمههای شب از خواب پرید. بیدارم کرد. بدنش میلرزید. ابتدا فکر کردم که تب و لرز کرده است. از من خواست چای بیاورم. چای آوردم و گفت خواب دیده نوید شهادتش را دادهاند. گفتم خوش به حالت. گفت خانم شهادت لیاقت میخواهد. گفت بعد از شهادتم افتخار کن. امروز که به صحبتهایش فکر میکنم میبینم درست میگفت. خوش به سعادتش. او راهش را انتخاب کرده بود.
در وصیتنامهشان به چه نکاتی سفارش کردهاند؟
همسرم خیلی روی حجاب، نماز و روزه تأکید داشت. بعد هر وعده نمازش قرآن هم تلاوت میکرد ایمانش قوی بود. میگفت کاری کن بچهها مثل خودت بار بیایند. میخواهم دخترها نمونه یک زن شیعه و زینبی تربیت شوند. امروز که فکر میکنم میبینم من باید پا جای پای او بگذارم و رسالت ایشان را ادامه بدهم. من افتخارم میکنم که همسر شهید هستم. امیدوارم بتوانم بچهها را مانند پدرشان تربیت کنم تا بتوانند راه پدرشان را ادامه بدهند و مثل ایشان عمل کنند.
با توجه به مدت حضور شهید در جبهه مقاومت قاعدتاً شما هم از برخی حرفها و کنایهها نسبت به حضور مدافعان حرم در امان نبودید؟
بله. همسرم مدت چهار سال در جبهه بود. بارها از اطرافیان شنیدم که به من گفتند حتماً به شما پول میدهند که همسرتان این همه مدت در منطقه میماند. یک بار به خودش گفتم. آنها نمیدانستند که حاجی برای پول نمیرود. برای بیبی زینب میرود. رئوف میگفت مسئله پول نیست مسئله غیرتی است که اجازه نمیدهد ما اینجا بمانیم و نسبت به حریم آل الله بیتفاوت باشیم. محمد رئوف درست میگفت. اگر قرار بود او نرود پس چه کسی باید وسط معرکه باشد. همسرم نتوانست بیتفاوت باشد. این حرفها و طعنهها هم خللی در ارادهاش ایجاد نکرد.
در پایان اگر صحبت خاصی دارید بفرمایید.
من امروز به همسر شهید بودنم افتخار میکنم. محمد همیشه از مظلومیت مردم سوریه برایم میگفت از مشکلاتشان صحبت میکرد. یک بار به زیارت بیبی رفتیم آنجا به عمق فاجعه پی بردم. تا نبینید متوجه نمیشوید که این مدافعان حرم چه کار بزرگ و چه رسالت مهمی به دوش داشتند. از همین جا هم پیامی به داعش و داعشیها میدهم. درست است که رئوف شهید شده است داعش هرگز فکر نکند که با شهادت رئوف تکلیف خانواده ابراهیمی تمام شده است. نه اصلاً اینطور نیست. من با تربیت صحیح و دینی و حفظ حجاب آرمانهای او را زنده نگه میدارم.
منبع: روزنامه جوان