حاج احمد خیلی طالب شهادت بود. یعنی برای رفتن خودش روزشماری می کرد. در ایام عملیات کربلای 4 بالاخره صدایش درآمد و گفت: «هر نمازی که شنیدم اگر کسی بخواند شهید می شود، خواندم؛ هر دعایی، هر ذکری، حتی در این اواخر شنیدم که اگر کسی ازدواج کند و بعد به جبهه بیاید، شهید می شود، من به خاطر شهادت، ازدواج هم کردم؛ ولی نمی دانم چرا شهید نمی شوم!».
یادم هست یک بار دیدم كنار قبر آماده اي نشسته و بدجوری توی خودش فرو رفته. قد بلند و رشیدی داشت. زدم روی شانه اش و گفت: اين قبر براي تو خيلي كوچكه. با اين قد بلند، توي اين قبر جا نميگيري. به فكر يك قبر ديگه باش.
خیلی راحت و خونسرد جواب داد: «من به شما قول ميدم كه اين قبر واسه من بزرگ هم باشه».
یک بار که با هم رفته بودیم بالای سر یک شهید، با دیدن جای ترکش کوچکی که به شهید خورده بود،گفت:« به نظر من شهادت با يك تير و تركش لذت نداره، آدم بايد مثل امام حسين(ع) شهيد بشه تا شرمنده آقا نباشه. من دوست دارم روز قيامت، اگر قرار شد مرا به امام حسين(ع) معرفي كنند، تیکه های بدنم رو روي پارچه اي بریزن و بگن اين احمد كريميه».
همان هم شد. در كربلاي 5 گلوله توپ چنان تکه تکه اش کرد که هر چه سعی کردیم همه ی قطعات بدنش را جمع کنیم، آن قد رشید و بلند، بیشتر از یک گونی نشد.
روحمان با یادش شاد