کد خبر 1522744
تاریخ انتشار: ۱۱ شهریور ۱۴۰۲ - ۰۲:۰۷

به گزارش مشرق، کانال محسن فایضی،انتفاضه فلسطین مطلبی با عنوان فرمانِ شیرین که نوشته طیبه روستا و روایتی از اربعین است را منتشر کرد:

با قیافه ای متفکرانه که پشت آن هیجان را می بینم می گوید:

_یه خبر خیلی مهم!

سرش توی گوشی است و من تا جواب "چی شده؟ " را بدهد، ده ها سوال از واژه ی "مهم" برای خودم ساخته ام.

"امنیت؟ جنگ؟ اقتصاد؟ سیاست؟ امنیت؟ فرهنگ؟ مسائل حاشیه ای روزمره که جفت پا آمده وسط زندگی های ما معمولی ها؟ امنیت؟ "

این "مهم" کدام قسمت از دنیای ما آدم ها را درگیر کرده بود؟

مرد سالمندی از نانوایی موکب، نان شیرمال داغ برایمان می آورد. عطر نان را نفس می کشم و

به آسمان نگاه می کنم. چند تا ستاره پرنور و دو سه تا رشته ابر سفید کم پشت بر پهنه ی سورمه ای رنگش نشسته اند به تماشای ما؛ و دود آتشی که از پشت دیوار بلوکی حسینیه بالا می رود. صدای" حسین حسینِ" مداحی عربی با سر و صدای مردمی که کنارمان نشسته اند یکی شده؛ شلوغی های مسیر پیاده روی هم. عده ای ساندویچ صمون به دست می آیند و روی موکت های پر از خاک می نشینند. بعضی دیگر بار و بندیلشان را جمع می کنند و می روند.کوچ کردن روح آدمیست انگار؛ از عالمی به عالم دیگر. تعدادی در صف حمام و سرویس بهداشتی ایستاده و گپ و گفت می کنند. همه غریبه اند و همه آشنا؛ عرب، ایرانی، پاکستانی. چشم هایم را می بندم و به صفحه گوشی نگاه می کنم. خبر را توی دلم می خوانم؛

"کوله های خاکی تان را بردارید و یاعلی بگویید!

هرجا که هستید، قبل یا بعد از مرزها! اول مسیر یا انتها! پیاده یا سواره! تنها یا گروهی! این نبرد آخر است! می رویم برای آزادی! قدس جان ما و برای ماست! پیامِ سرنوشت سازِ... "

بی درنگ کوله خاک گرفته ام را برمی دارم و دست بچه ها را می گیرم.

:باید بریم!

_کجا؟

:فلسطین!

_فلسطین؟؟!!

گوشی را به چشم های متعجب شان نشان می دهم و می گویم:

"فرمان آقاست!"

ولوله ای افتاده بین جمعیت...

چشم هایم را باز می کنم. صدای حسین حسین می آید...

سرش را دوباره فرو می کند توی صفحه گوشی و باز هم متفکرانه می خواند:

"طی ساعات آینده جزئیات مهمی از اجرای یک پروژه موفق و تاثیرگذار بر امنیت_ملی، از سوی وزارت دفاع منتشر می شود. به طور قطع بیان ابعاد و پیچیدگی های این پروژه، شگفتی زیادی ایجاد خواهد کرد. نور نیوز این خبر را به زبان های مختلف از جمله عبری نیز منتشر کرد. "

واژه ی"عبریِ" درون خبر را می چسبانم به واژه" قدسِ" توی فکرم. همین قدر نزدیک.

چه می توانست باشد؟ نیمه های شب اینترنت ندارم و تا صبح خواب آن خبر را خواهم دید.

پیرمردی کتری رویی بزرگی با چند لیوان کاغذی می گیرد روبرویمان و می گوید: بفرمایید شربت!

نگاهی به سیگار لای دو انگشتش می کنم و با اکراه لیوانی برمی دارم.

پیکسل کارگاه داستان قدس را روی کوله ام نگاه می کنم "ما عاشق مبارزه با صهیونیست ها هستیم"؛

آه می کشم و به همسرم می گویم:

"کاش می تونستیم تا موکب نداالاقصی بریم"

_"می بینی که، بچه ناخوشه. بذار خاطره ی خوش از پیاده روی اربعین داشته باشه"

نگاهی به تابلوی موکب حسینیه زید بن علی می اندازم و زیرلب می گویم:

" عمود 833 "

یادم می افتد به عکس بزرگ عماد مغنیه اوایل مسیر مشایه و پرچم های کوچک فلسطین که زائران روی کوله پشتی ها و پیراهن و چادرهایشان چسبانده بودند.

نمی توانم اندوهم را پنهان کنم.

می فهمد. می گوید: بچه ها...

سرم را تکان می دهم و می گویم می دانم.

نوجوان عرب موکب دار می آید، کارتن آب معدنی خنک تعارف می کند و با اشاره حالیمان می کند که جای خواب خانم ها فضای پشت درخت ها و بوته های شمشاد است.

عده زیادی هنوز پیاده می روند. همراه دود پشت دیوار، عطر خوش چوب سوخته می آید.

کوله خاکی ام را برمی دارم.

می دانم که تا صبح رویای شیرین "فرمانِ آقا" را خواهم دید...

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس