صفیه مدرس همسر شهید مهدی باکری در برشی از زندگی مشترکشان به حساسیت آقا مهدی نسبت به بیتالمال اشاره میکند و میگوید: یک روز مهدی آمد و گفت شب میهمان داریم، جلسه با بچههای لشکر در خانه ماست. جگر خریده بود و گفت دُرست کن. گفتم نان نداریم و من هم نمیتوانم بروم در صف نانوایی بایستم، شب زود بیا و نان بخر. طبق معمول آنقدر دیر آمد که همهجا بسته بود.
زنگ زد لشکر بچهها نان آوردند. تا برای شام من خواستم مقداری از آن را بخورم، کشید عقب و گفت تو حق نداری از این نانها بخوری، مردم اینها را برای رزمندهها فرستادند، به شوخی گفتم ایبابا من هم زن رزمنده هستم، خندید و گفت نه نباید بخوری. آخر سر من تکه نانهایی که ته سفره باقی مانده بود خوردم.
یکبار دیگر خودکاری از جیبش روی زمین افتاد، برداشتم تا اسم چند سبزی را بنویسم که موقع برگشت از دزفول از کنار جاده بخرم. یکدفعه سرم داد زد و گفت با آن نویس، مال بیتالمال است. گفتم اما فقط اسم چند تا سبزی را میخواهم بنویسم، گفت نه نمیخواهد بنویسی.