به گزارش مشرق، «سعدالله زارعی» در یادداشت روزنامه «کیهان» نوشت:
«پاسداری از مرکزیت آمریکا و اروپا در سیاست خارجی ایران» خطی است که نخبگان در ایران دنبال میکنند. این خط از اواسط زمان قاجار شروع شده، در دوره پهلوی شدت گرفته و در دوره جمهوری اسلامی از سوی یک جریان سیاسی با جدیت دنبال شده است. هدف این خط آن بوده و هست که ایران تحت هیچ شرایطی، از چارچوب غرب جدا نشود و در عمل بصورت بخشی از بلوک غرب عمل کند. بر این اساس در طول این دوران قائم مقام فراهانی، میرزا تقیخان امیرکبیر و هر ستاره دیگری که در آسمان این ملک ظاهر شدهاند از سوی این خط به تیر و تیغ و تهمت نواخته شده و از میدان بیرون رفتهاند. جمهوری اسلامی در این بین حکایت جالبی داشته است. انقلاب اسلامی اساساً با هدف نفی سیطره قدرتهای خارجی به وجود آمد. از دهها سال تا پیش از سال ۵۷ این سیطره غرب بود که بر ایران حاکم شده بود و لذا ترجمه نفی سیطره قدرتهای خارجی، نفی سیطره غرب بود که البته در قاعده استراتژی «نه شرفی، نه غربی، جمهوری اسلامی» مطرح میشد.
از دهها سال قبل و نیز در سالهای آغازین جمهوری اسلامی و تا امروز جریان شرقی در ایران رمق نداشت. بعضی از احزاب سیاسی چپگرا نظیر حزب توده و یا احزاب شبه نظامی نظیر چریکهای فدایی خلق اگرچه رودرروی انقلاب قرار داشتند اما از یک سو از آنچنان ریشه و قدرتی برخوردار نبودند تا «خطر» دیده شوند و از سوی دیگر اینها نیز بیش از آنکه سیم خود را با «شوروی» کوک کنند با آمریکا کوک میکردند و از این رو حضرت امام رضوانالله تعالی علیه، آنان را «چپهای آمریکایی» میخواند. پس واضح بود که مصاف نظام جمهوری اسلامی با «غرب» خواهد بود کما اینکه بعدها هر اقدامی علیه انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن شد از سوی آمریکا و کشورهای وابسته به آن در اروپا و منطقه بود. این دشمنی و مصاف هر روز جلوه تازهای به خود میگرفت و تا امروز رنگ آرامش به خود نگرفته است.
اما با وجود این، در ایران یک خط «مؤثر» وجود دارد که بشدت از جدا شدن ایران از آمریکا و اروپا جلوگیری مینماید. این خط نوعاً به هر اقدام خصمانه و بشدت خصمانه دشمنان جلوهای طبیعی داده و نظام را به صبوری در برابر آن دعوت کرده و از هرگونه اقدامی که سبب ناراحتی سران غرب شود، پرهیز میدهند. دامنه فعالیت افراد این خط بسیار زیاد است و تا جایی پیش رفتهاند که بعضی از نیروهای خودی بشدت هوادار انقلاب اسلامی و پیرو امام راحل عظیمالشأن را به انحراف کشانده و به وادی «ترجیح غرب» و لزوم «کار با غرب» کشاندهاند. نیازی به نام بردن نیست شما میتوانید در اطراف خود سنگرهای فروریخته در دام غرب را مشاهده کنید بعضی از این سنگرها یادگار شهدای گرانقدری چون شهید بهشتی رضوانالله تعالیعلیه هستند که با صراحت میفرمود: «آمریکا از ما عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر». وقتی این سنگرها فرو میپاشند و از دل آن پرچم انگلیس و فرانسه خودنمایی میکند، درمییابیم که خط ترجیح غرب و غربگرایی بر اسلامگرایی، ملیگرایی- در وجه درست آن- و ایران گرایی- به مفهوم تلاش برای اقتدار بیشتر ایران- چه حملهای کرده و چه تلفاتی را از آن گرفته است.
امروز خط «پاسداری از مرکزیت اروپا در سیاست خارجی ایران» بشدت سرگرم تئوریپردازی و ادبیاتسازی و پرورش استدلالهایی است که لزوم حفظ مرکزیت اروپا در سیاست خارجی ایران را به مقامات ایرانی گوشزد میکند و حال آنکه تجربه و عقل ما، سه کشور محور اروپایی را در حدی قریب به دشمن ایران و غیرقابل اعتماد قرار میدهد. استدلالهای این جریان خیلی جالب توجه است، بد نیست به چند مورد آن اشاره کنیم:
۱- چندی پیش در یک جلسه کارشناسی در یکی از وزارتخانههای حساس ایران وقتی صحبت از غرب، آمریکا و اروپا شد، اکثر اعضای جلسه از غیرقابل اعتماد بودن آمریکا سخن به میان آوردند و برای آن نمونههای زیادی ذکر کردند و حالا نوبت آن مقام مسئول بود که جلسه را جمعبندی کند که اکثر این جلسات هم اساسا برای همین جمعبندی و انتقال جمعبندی صورت میگیرد و مقام وزارت و ... خود را بینیاز از بحث کارشناسی میداند، بگذریم، این مقام مسئول در جمعبندی خود گفت: «درست است که آمریکا زور میگوید، به وعدههایش نمیتوان اعتماد کرد، دشمنی میورزد، سیاست کشورهای مستقل را تحمل نمیکند، از رژیم صهیونیستی و از هر جنایتکار دیگری در دنیا حمایت میکند و حمایت او از حقوق بشر و دمکراسی دروغی بیش نیست نمونهاش هم این است که همزمان با رژیم دیکتاتوری و قبیلهای عربستان بالاترین سطح مراوده را دارد و درجهت تضعیف دولت عراق که براساس نظام انتخاباتی و پارلمانی اداره میشود گام برمیدارد ولی این را بدانیم که آمریکا یک ابرقدرت است و براساس ابرقدرتیاش عمل میکند و لذا ما باید بدانیم که از یک طرف نمیتوانیم خوی آمریکا را تغییر بدهیم و ازطرف دیگر نمیتوانیم با این آمریکا دربیفتیم و از این رو تنها راه ما این است که از هر کجا که او آن را در نقطه مقابل خود میداند، دور شویم و سعی کنیم در منطقه، فعالیتهای مشترکی تعریف کرده و در بازی او سهمی به عهده بگیریم!»
۲- همین دو هفته پیش یکی از مسئولین میانی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در جلسهای محدود - با این مضامین - گفته بود: «شرایط کشور به گونهای است که اگر دیر بجنبیم، نابود میشویم، اگر دیر به انتخابهای حیاتی دست بزنیم، ازبین میرویم و بعد برای اثبات سخنان خود سرنوشت «معمر قذافی» را مثال آورده و گفته بود ببینید از آقای قذافی خواستند تاسیسات هستهای خود را نابود کند او نابود کرد ولی چون قدری دیر کرد، جان خود و رژیمش را به پای آن ریخت. اگر ما هم تعلل کنیم هم کشور را به آمریکا میدهیم و هم نظام سیاسی خود را.»
۳- یکی از مقامات سیاسی که به دلیل ناهمخوانی افکارش با مردم و انقلاب اسلامی نباید در پست حساس جمهوری اسلامی مسئولیت داشته باشد، چند ماه پیش در یک جلسه کارشناسی با صراحت میگفت اقدامات ما در حل مسایل منطقه به جایی نمیرسد و دست آخر، این آمریکا و روسیه هستند که نتایج بازی را تعیین میکنند آن وقت ما میمانیم و تعداد زیادی شهید که در معارک منطقهای از دست دادهایم و یک صورت حساب بدهی که به آمریکا وغرب داریم. بنابراین برای آنکه از یک سو بازنده بازی منطقهای نباشیم و از سوی دیگر مورد انتقام آمریکا قرار نگیریم بیائیم و در «بازی بزرگان، شرکت کرده، نقشی ایفا کنیم و سهمی ببریم» حالا بگذریم از اینکه پس از آن، بار دیگر و برای دهها بار دیگر ثابت شد که مثلا سرنوشت همهپرسی کردی عراق را آمریکا و روسیه تعیین نکردند، سرنوشت جنگ سوریه را مذاکرات پشت پرده آمریکا و روسیه تعیین نکرد...، سرنوشت جنگ یمن را مذاکرات محرمانه واشنگتن مسکو تعیین نکرد و و و...
از این گذشته خط پاسداری از مرکزیت اروپا در سیاست خارجی ایران عمدا از توجه ایرانیان به این نکات تجربه و تصریح شده پرهیز میدهد که همین حالا اروپا در حال دشمنی با ایران است و خط آمریکا در مورد ایران، ویرانی ایران و انتقام از ایستادگی آن در مقابل مطامع غرب است.
این خط عمدا خود را به تغافل زده و مخاطب خو د را نیز به تغافل وامیدارد که اساسا کوتاه آمدن در برابر آمریکا و اروپا به هیچ وجه سبب جلب اعتماد آنان و کاستن از دیوار بیاعتمادی آنان به ایران نمیشود. آنچه اروپا از ایران میخواهد حتی از میان برداشتن جمهوری اسلامی نیست بلکه از میان رفتن هر سطحی از قدرت در ایران است که ولو بصورت بالقوه برای آینده قدرت غرب خطرآفرین باشد. در سال ۲۰۰۹ در کتابی که توسط یک موسسه مطالعات راهبردی آمریکا، تحت عنوان سیاست خارجی آمریکا در چشمانداز منتشر گردید که به قلم دیوید سیلوان و استیفن مجسکی نوشته شده و از سوی مقامات رسمی آمریکا مورد تحسین قرار گرفت و مطالعه آن توصیه و به یک کتاب پرفروش در آمریکا و کانادا تبدیل شد، بنیانهای سیاست در آمریکا (و بالتبع در انگلیس، فرانسه و آلمان) اینگونه توضیح داده شده بود: «هیچ صلح کاملی- با دولت معارض با خود- نمیتوانیم داشته باشیم حتی اگر آن دولت نه تنها سیاست خارجی خود را بلکه حتی همه ترتیبات قدرت داخلی خود را تغییر داده باشد.»