گروه فرهنگ و هنر مشرق - «فیلمخوانی» را تا بیست نشست اجرا میکنیم. رفتهرفته به اصول ویرایش فیلمنامه میرسیم. یک سال بعد، قرار میشود گُزیدهی مستندهای «جشنوارهٔ مردمی فیلم عمار» را بر اساس همان اصول داوری کنیم. خوشبختانه، مستندها را در اختیار داریم و میتوانیم فیلم را چند بار ببینیم، پسوپیش کنیم، در هر جمله دقیق شویم، و آنچنان که میخواهیم کلام را بسنجیم! آخرکار هم مستندِ برتر را انتخاب میکنیم و برنده را جایزه میدهیم: «باج». خلاصه، تجربهی شیرین و ارزندهای است: دانشمان را محک میزنیم و تجربهمان را بیشتر میکنیم.
به همین بسنده نمیکنیم. میخواهیم رسمیتر پیش برویم. با رئیس کانون «فیلمنامهنویسان سینمای ایران» ارتباط میگیریم. از بخت خوبمان او هم دغدغه دارد. از حرفمان استقبال میکند. طرح نشست «فارسینما» را پیش میکشیم. میپذیرد و همیار میشود. دو زبانشناس و یک داستاننویس را برای سخنرانی دعوت میکنیم: دکتر بهروز محمودی بختیاری، دکتر حسین صافی پیرلوجه و استاد محمدحسن شهسواری. میآیند و پُربار میشود. از اینوآن بازخورد میگیریم. تحسین و ابراز خرسندی میکنند. قرار میشود در «جشنوارهٔ فیلم فجر» هم داوری کنیم.
هیچچیز قطعی نیست. همهچیز در اما و اگر است. تصمیم میگیرم بد به دل راه ندهم و روی خودِ کار تمرکز کنم. کارها روی همان بسترِ سست جریان مییابد. کارتها صادر میشود، فیلمها را روز از پیِ روز، یکی از پسِ آنیکی، تماشا میکنیم، درَش غور میکنیم، بهاش نقد میکنیم. فقط ناخرسندیم که فیلمها را در اختیار نداریم و نمیتوانیم با دقتِ ایدهئال داوری کنیم. اما چارهای نیست. هرچه هست، برای همه هست، آنچه نیست، برای همه نیست. همین که تا اینجا آمدهایم مغتنم است.
جز داوری، کار دیگری از دستم برنمیآید. یک توضیح مختصر و همهفهم مینویسم: از نشستهای فیلمخوانی، از اصول ویرایش فیلمنامه، از فرق ویرایش کتاب با ویرایش فیلمنامه، و مهمتر از همه از اینکه قرار نیست موی دماغ فیلمسازان شویم و ملانقطهایبازی در بیاوریم. یک یادداشت هم دربارهی منطق در سینما مینویسم: دربارهی ضرورت منطق در روایت و جنبههای زبانی دیگرش. اولی، بهمحبت آقای رضا شکراللهی در «ایسنا» و دومی، بهمرحمت آقای مهدی صالحی در «صبح نو» منتشر میشود.
جشنواره تمام میشود. فیلم برتر را اعلام میکنیم. صورتجلسهی نهاییِ داوریمان را مینویسیم. برای جشنواره هم بیانیهای میخواهند که مینگاریم. میرویم به اختتامیهی «تجلی اراده ملی». فرزاد حسنی، مجری اختتامیه، اعلام میکند: تندیس زبان فارسی برای استفادهی درست از منظر زبان و ادبیات فارسی اعطا میشود به آقای نیما جاویدی، کارگردان فیلم «سرخپوست». جملهاش مقبول است؛ ولی دوست دارم بگوید: تندیس فارسینما برای استفادهی بهجا از زبان فارسی و همچنین همنشینیِ مناسبِ عناصر زبانی و سینمایی اعطا میشود... .
با چندتا از سینماییها ارتباط میگیریم؛ اول از همه با خود نیما جاویدی. فکر میکنم قدری گیج شده است. شاید پیش خودش فکر میکند جایزهی زبان فارسی دیگر چیست. حق هم دارد، آخَر این اولین باری است که فیلمها از دیدگاه زبان داوری میشود و جایزه میگیرد. آخَر ما اولین نهادی هستیم که روی چنین پدیدهای دست میگذاریم. بعدش میروم سر وقت فرزاد حسنی. بر خلاف تصورم وقت میگذارد و حتا گرم میگیرد. شمّهای از کارمان را برای دکتر محمود عزیزی هم توضیح میدهم. بعدش هم سراغ رضا مقصودی، نویسنده و کارگردان، میروم. خوب میفهمد و استقبال میکند.
در این مدت هر کاری میباید کردیم. فیلم دیدیم. اصل درآوردیم. نشست گذاشتیم. بسیار گفتیم، شنیدیم، خواندیم، نوشتیم، از اینوآن کمک خواستیم، در اینجا و آنجا جایزه دادیم. همهی اینها لازم است؛ اما کافی نیست. این وسط یک چیزِ مهم کم است: نظریه! الآن دیگر وقت نظریه است. تا نظریهی چهارچوبمند و علمبنیادی پشت کار نباشد، هر آن بیم آن میرود که به ورطهی ذوقورزی و سلیقهبازی بیفتیم و بند فارسینما را آب بدهیم. الآن باید به مطالعات و تجریباتِ خود عمق و وسعت ببخشیم. پس پیش بهسوی «نظریهپردازی»!