{$sepehr_album_39801}
این شهر آنقدر دور است که راه کمتر مسافری به آن میافتد، آن قدر عقب رفته که به مرزهای محرومیت رسیده است، امکانات در نیمهراه بیابان میمانند و به این شهر نمیرسند،و شهر عقبتر میرود و به مرزهای خاکی میرسد، اشرار مرزی برای شهر شاخ و شانه میکشند، خطر همین بیخ گوش مردم شهر است، حسی از فقر و نا امنی و محرومیت موج میزند. ولی گوشهای از این شهر دور مردمانی آرام و صبور هر روز در چارچوب حجرههای کوچکشان مینشینند، در هوایی از بوی پارچههای رنگارنگ پاکستانی و ادویههای هندی و عطرهای جورواجور، با دستی که زیر چانه تکیه میدهند به پارچههای رنگارنگ و تردد محلیها و مسافران غریبه نگاه میکنند. زندگی همین قدر آرام و رنگی است در شهر دور زاهدان ...