به گزارش مشرق به نقل از باشگاه خبرنگاران، «رضا.ب» که پشت ميله هاي بازداشتگاه به آينده تيره و تار خود مي انديشيد عامل تمام بدبختي هاي خود را «دوستي هاي خياباني» عنوان کرد و گفت: تا کلاس دوم دبيرستان درس خواندم اما به خاطر مشکلات خانوادگي و اختلافاتي که با اعضاي خانواده ام داشتم ترک تحصيل کردم اما براي اين که ضعف تحصيلي خود را نزد دوستانم پنهان کنم چنين وانمود مي کردم که هر لحظه اراده کنم مي توانم با هر دختري دوست شوم.
در ارتباط با دختران نزد دوستانم احساس غرور مي کردم و قصد داشتم به آن ها بفهمانم که يک سر و گردن از آن ها بالاتر هستم. پس از ترک تحصيل هم در يکي از روستاهاي نجف آباد اصفهان سر کار بنايي مي رفتم و يا در زمين هاي کشاورزي کار مي کردم.
۱۱ ساله بودم که خواهر ۱۷ ساله ام به خاطر مسموميت در بيمارستان فوت کرد و به خاطر اين که خانواده ام وضعيت مالي خوبي نداشتند هميشه با دو برادر بزرگ ترم درگيري داشتم تا اين که هنگام انجام خدمت سربازي با جواني که اهل يکي از روستاهاي تبريز بود دوست شدم و آخر هفته به خانه آن ها مي رفتم.
در اين ميان با دختر يکي از بستگان دوستم در همان روستا آشنا شدم. اگر چه او حدود هفت سال از من بزرگ تر بود ولي هر بار که به خواستگاري اش رفتم جواب رد دادند. پدر دختر معتقد بود که بايد دخترش را به يکي از آشنايان يا بستگانش شوهر بدهد البته من مي دانستم آن ها از سابقه من باخبر هستند و چون سيگار هم مي کشيدم دخترشان را نمي دادند به همين خاطر هم دخترشان را فراري دادم و به پارس آباد رفتيم.
روز بعد پدر دختر زنگ زد و گفت: بياييد تا دخترم را به عقد شما دربياورم. پس از آن که ما با هم نامزد شديم ۳ ماه در آن روستا زندگي کردم و پس از آن هم دوباره به اصفهان بازگشتم اما بيکار بودم و نمي توانستم مخارج زندگي را تأمين کنم به همين خاطر هم پدر خانمم مخارج زندگي ما را مي داد و من هم در خانه باجناقم زندگي مي کردم.
البته در اين مدت هم نمي توانستم از ارتباط هاي تلفني با دختران ديگر چشم پوشي کنم.
شماره تلفن ها را اتفاقي مي گرفتم و با چرب زباني و حيله دخترها را فريب مي دادم که برخي از آن ها در شهرهاي ديگر کشور زندگي مي کردند. در همين حال با دختري که در مشهد زندگي مي کرد به صورت تلفني ارتباط برقرار کردم و پس از گذشت مدتي از اين ارتباط از او خواستم تا مبلغي را به حسابم واريز کند و من براي ازدواج با او به مشهد بيايم.
ما اطراف حرم با يکديگر قرار گذاشتيم ولي در اولين ديدار متوجه شدم که سن آن دختر از چيزي که وانمود مي کرد بيشتر است به روي خودم نياوردم ولي از اين که او توانسته بود مرا فريب بدهد زجر مي کشيدم. از او خواستم تا طلاهايش را نشانم بدهد او با تعجب پرسيد چرا؟ گفتم مي خواهم ببينم چقدر طلا داري؟ او قبول کرد و بعدازظهر در اتاق سرايداري مدرسه اي در منطقه قاسم آباد با هم قرار گذاشتيم.
از او خواستم تا طلاهايش را روي ميز بگذارد ولي هنگامي که خواستم به اصفهان برگردم او مانعم شد به همين دليل او را هل دادم که سرش به ميز خورد و بيهوش روي زمين افتاد. من هم طلاها را برداشتم و به اصفهان رفتم. پس از مدتي از طريق يکي از بستگانم متوجه شدم که مأموران پليس آگاهي مشهد دنبال من مي گردند. من نمي دانستم آن دختر کشته شده است.
فکر مي کردم به خاطر سرقت طلاها تحت تعقيب هستم به همين خاطر هم گوشي تلفنم را خاموش کردم و دوباره به روستاي همسرم رفتم اما چون فکر مي کردم ممکن است پليس مرا دستگير کند به يزد گريختم و در يک معدن مشغول کار شدم اما هنوز مدتي نگذشته بود که يک روز وقتي به خانه برگشتم ناگهان سروان حميدفر که از کارآگاهان پليس آگاهي خراسان رضوي بود دستبندهاي آهنين را بر دستانم حلقه کرد ومن به مشهد منتقل شدم.
وقتي فهميدم آن دختر را کشته ام دنيا روي سرم خراب شد و حالا هم مثل... پشيمانم. قبلاً مثل آدم هاي بي عقل بودم و نمي فهميدم چکار مي کنم حالا که متوجه اشتباهم شده ام ديگر کار از کار گذشته است و من هر شب کابوس اعدام را مي بينم.
البته اول قصد داشتم ارتکاب جنايت را پنهان کنم اما وقتي سرهنگ غلامي ثاني (رئيس اداره جنايي پليس آگاهي) دقايقي با من صحبت کرد متوجه شدم که پليس از همه ارتباط هاي من خبر دارد حتي آن ها مي دانستند من چه ساعت و دقيقه اي به مشهد وارد و يا خارج شده ام به همين دليل هم ديگر راه گريزي نداشتم جز آن که حقيقت ماجرا را بيان کنم ولي اين را بدانيد که تمام بدبختي هاي من به خاطر همين ارتباطات تلفني و دوستي هاي خياباني بود با آن که ازدواج کرده بودم اما دست از اين کارها برنداشتم و حالا هم مي دانم که بايد اعدام شوم.
گزارش روزنامه خراسان حاکي است: ساعت ۲۰ مورخ 91.6.25 مرگ مشکوک دختر ۳۶ ساله اي در اتاق سرايداري يک مدرسه به قاضي اسماعيل شاکر (قاضي ويژه قتل عمد در زمان حادثه) اعلام شد که پس از انجام تحقيقات گسترده مشخص شد اين دختر به قتل رسيده و طلاهايش نيز سرقت شده است.
با توجه به اهميت موضوع و دستورات سرهنگ حسين بيدمشکي (رئيس پليس آگاهي خراسان رضوي) گروهي از کارآگاهان با راهنمايي مقام قضايي عمليات شناسايي و دستگيري قاتل را در دستور کار قرار دادند تا اين که چند روز قبل «رضا.ب» متهم اين پرونده در يزد دستگير شد و به ارتکاب قتل اعتراف کرد.
جوان ۲۴ ساله اي که متهم است در پي ارتباط تلفني و دوستي هاي خياباني، دختر ۳۶ ساله اي را در مشهد به قتل رسانده است دوستي هاي خياباني را سرمنشاء بسياري از جرايم خطرناک و آلوده شدن به فساد دانست.