گروه جهاد و مقاومت مشرق - در یکی از محلات جنوب شرقی پایتخت زندگی میکرد. در دوران نوجوانی، زمانی که هنوز ریش در نیاورده بود، راهی جبهه شد. همان تجربه چند ماهه در جبهه، دلش را عاشق شهادت کرد. وی سالها با لباس بسیجی به مردم خدمت کرد تا اینکه جنگی نابرابر در سوریه و عراق آغاز شد. وی با وجود همسر و فرزند، چند مرتبه قصد اعزام داشت که هر بار با مشکل روبرو شد تا اینکه اواخر سال ۹۵ در اوج مظلومیت و گمنامی، پا به میدان آتش و جنگ گذاشت.
او چهارمین شهید مدافع حرم از شهرستان سبزوار، شهید مهدی بیدی است که در ۲۸ خرداد ماه ۹۵ در عملیات ۲۷ محمد رسول الله بر اثر تیر مستقیم دشمن به شهادت رسید. برای آشنایی بیشتر با این شهید بزرگوار خبرنگار ما به گفتوگو با منظر همت همسر شهید مهدی بیدی پرداخت که در ادامه میخوانید.
:**چطور باید شهید مهدی بیدی آشنا شدید؟
همسر خواهرم ما را به یکدیگر معرفی کرد. مهدی همسایه و دوست همسر خواهرم بود. مراسم عقد مختصری برگزار کردیم، اما مراسم عروسی نگرفتیم و به مشهد مقدس رفتیم. حاصل ازدواجمان سه فرزند به نامهای علی، غزل و ایلیا است.
:**ماجرای دو اسمه شدن نام همسرتان چیست؟
همسرم از ۱۵ سالگی عازم جبهه شد. مادرش به جهت وابستگی به وی، میخواست مانع رفتنش شود، اما همسرم با ترفندهای مختلف میرفت. زمانی که دوران خدمت سربازی همسرم فرا رسید، مادرش نام وی را به «مرتضی» تغییر داد تا اگر به دنبالش آمدند، او را با نام مرتضی بشناسند نه مهدی.
:**از نحوه تربیت فرزندانتان توسط همسرتان برایمان بگویید.
مرتضی فرزندانمان را در مراسم راهپیمایی و تشییع شهدا میبرد. میخواست از نزدیک شاهد جانفشانیهایی باشند که در راه حفظ انقلاب اسلامی صورت گرفته است. رابطه همسرم با فرزندانمان، دوستانه بود تا آنجایی که پسرم با پدرش درد و دل میکرد. هر کجا نیز به راهنمایی نیاز داشتند از پدرشان کمک میگرفتند.
:**همسرتان چگونه اعزام شد؟
یک روز پس از تماشای برنامه تلویزیونی به مناسبت سالروز شهادت یک شهید مدافع حرم، تصمیم گرفت که به سوریه برود. خطاب به من گفت: میخواهم به سوریه بروم. ابتدا گمان کردم که برای زیارت میرود. گفتم: «سوریه جنگ است. فرصت مناسبی برای زیارت نیست.» پاسخ داد: «برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) میروم.»
زمانی که پسرم از وی خواست تا به سوریه نرود، گفت: «خواب حضرت زینب (س) را دیدم و باید بروم». خداوند غزال را پس از هشت سال زندگی مشترک به ما داد، همسرم میگفت: «غزل برایم از حضرت رقیه (س) و حضرت زینب (س) عزیزتر نیست. باید بروم.»
چند مرتبه برای اعزام ثبت نام کرد، اما هر بار به دلایلی کنسل شد و بازگشت. مرتضی همیشه آماده اعزام بود. یک ساک از وسایل شخصیش را جمع کرده و در ماشین قرار داده بود.
مرتضی سرانجام در ماه میهمانی خدا از طرف لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)، میهمان حضرت زینب (س) شد. فرماندهاش روایت کرد که مرتضی آخرین نفری بود که برای اعزام ثبت نام کرد و نخسین شخصی بود که نامش برای اعزام انتخاب شد.
پنج روز از ماه مبارک رمضان گذشته بود که با مرتضی تماس گرفتند و اعلام کردند که آماده اعزام باشد. آن شب میهمان خانه خواهرم بودیم. از خوشحالی بر روی زمین بند نبود. آن شب با من و بچهها قرار گذاشت که همه ساعت ۶ صبح بیدار باشند تا پیش از رفتن با همه خداحافظی کند.
پیش از رفتن به غزال گفت: «من مدافع حرم هستم و شما مدافع چادر». خطاب به پسر بزرگمان هم گفت که مراقب مادر و خواهر و برادرت باش. در آخر نیز سفارش کرد که پشت ولایت فقیه باشید و نماز اول وقت را فراموش نکنید.
:**گمان میکردید که همسرتان شهید شود؟
نه. گمان نمیکردم که لیاقت دریافت لقب همسر شهید را داشته باشم.
:**از روزی بگویید که وارد معراج شهدا شدید تا برای آخرین بار با پیکر همسرتان وداع کنید.
شهیدان اسماعیلی، اصغر فلاح پیشه و شهید مهدی ذاکر حسینی از دوستان همسرم بودند که در سوریه شهید شدند. همراه با همسرم برای وداع با پیکر شهید فلاح پیشه به معراج شهدا رفته و با حال و هوای آنجا آشنا بودم؛ اما زمانی که همسرم شهید شد و به معراج شهدا رفتم. آنجا حال و هوای دیگری برایم داشت. باور نمیشد که برای وداع با پیکر مرتضی به معراج شهدا آمدهام. با وجود اینکه دل تنگ همسرم هستم، اما خوشحالم که مزد زحماتش را گرفت.
:**وصیت همسرتان به فرزندانش چه بود؟
شهدا وصیت مالی ندارند. وصیتشان معنوی و جهادی است. همسرم دوست داشت و سفارش کرد که فرزندانش سرباز امام زمان (عج) و شیعه علی (ع) باشند.
:**آیا نگاه و رفتار اطرافیان پس از شهاد همسرتان به شما تغییر کرد؟
خدا را شکر که در کشوری زندگی میکنیم که ارزش والایی برای شهدا قائل هستند. همچنین در محلهای زندگی میکنیم که شهید پرور است. اطرافیان شرایط فرزندانم را به خوبی درک میکنند و به همین جهت از آنها تشکر میکنم.
پسر ارشدم ۲۰ ساله است. علاقمند که راه پدرش را در پیش گیرد. او نیز میگوید: «شرایط اعزام پیش آید، من هم به سوریه میروم.»
:**چطور فرزندتان را راهنمایی میکنید تا راه پدرشان را ادامه دهند؟
تمام سعیم را میکنم تا فرزندانی صالح تربیت کنم. این فرزندان امانت خدا و سپس همسرم هستند. در مراسم تشییع شهدا همراه با فرزندانم شرکت میکنم. پسر کوچکم عکس پدرش را در دست میگیرد و شهدا را تا خانه ابدی بدرقه میکند. او به فرزند شهید بودنش، افتخار میکند.
زمانی که در مراسم تشییع سه شهید گمنام در منطقه مسعودیه شرکت کردیم، حس و حال عجیبی داشتم. به یاد روزی افتادم که این جمعیت برای بدرقه همسرم به خانه ابدی آمده بودند.