گروه جهاد و مقاومت مشرق: علی حسین صادق دوست سال های زیادی غم و رنج را به جان کشید تا دشمن نگاهی چپ به خاک میهنش نکند. روزهای عشق وعاشقی، روزهای شکنجه و دوری از وطن را خوب به یاد می آورد. پنجاه ساله و بازنشسته است. وقتی سرباز بود، رخت جنگ را هم به تن کرد و پابه پای رزمنده ها قدم به جنگی گذاشت که آغازش دفاع و پایانش اسارت بود.
لباس سربازی را که به تن کرد، راهی کردستان شد. سربازی اش را در عملیات ایزایی سپری کرد. عملیاتی که جزء جندالله سقز بود. آن قدر خاطره دارد که با یادآوری خاطرات شیرین، لبخند زیرکانه می زند و گاهی اشک هایش را قورت می دهد. انگار جنگ برایش پر از مشق و درس بوده است.
ازخاطراتش برایم می گوید؛ از روزهای سخت شلیک، و توپ و تانک از عملیات خیبرمی گوید. از روزهای آغازین حضورش در جبهه می گوید.
در عملیات خیبر در جزیره ی مجنون با جمعی از رزمندگان نشسته بودیم و به روزهای پیش رو فکر می کردیم. یادم هست یکی از برادران به نام حیدر شاهسوند نگاهی به صورت تک تک بچه ها کرد وگفت: من می دانم کدام یک از شما شهید و کدام یک اسیر می شوید.
همگی نگاه معنا داری به حیدر انداختند - خدا رحمتش کند. هرکسی را گفت شهید- شهید شد - و هر کسی را گفت اسیر- اسیر شد - همان شد که گفت.
بچه ها نگاهی به حیدر کردند و گفتند: خودت را نگفتی.
حیدر لبخندی زد و گفت:من هم شهید می شوم.
هنوز یادم هست صدایش را در پشت بغضش قورت داد و گفت که برادر علی حسین آن کوله پشتی من را بیاور.
کوله پشتی را برایش آوردم، وصیت نامه اش را درآورد و به یکی از بچه ها داد و او هم شروع به خواندن کرد. در برگه های خط دار کاغذ این طور نوشته بود: امیدوارم در این عملیات من به شهادت برسم و جنازه ام بعد از چهارده سال به وطن بازگردد. دوست دارم جنازه ام مظلومانه خاکسپاری کنند مثل پیکر مولایم امام حسین (ع)؛ آن موقع دخترکم پانزده ساله می شود.
همین هم شد جنازه اش را بعد از چهارده سال آوردند؛ راست می گفت، راست راست. همان طور که آرزو داشت مظلومانه به خاک سپردنش. همان طور که به او الهام شده بود رفت اما وقتی می رفت باورش برایم سخت بود. نبودنش عذابم می داد.
* سایت جامع آزادگان
امیدوارم در این عملیات من به شهادت برسم و جنازه ام بعد از چهارده سال به وطن بازگردد. دوست دارم جنازه ام مظلومانه خاکسپاری کنند مثل پیکر مولایم امام حسین (ع)؛ آن موقع دخترکم پانزده ساله می شود.